ریش قرمز
ریش قرمز
رضا (علیرضا معتمدی)
از وجود رضا
در میان فیلمهای این روزهای سینمای ایران استقبال کنیم. فیلم اگرچه ممکن است با آن
مدل فیلمهای عاشقانهای که در دو دههی گذشتهی سینمای
ایران باب شدند و طرفداران بسیاری یافتند اشتباه گرفته شود، اما خیلی زود خودش را
از «منریسمِ» خودشیفتهی شبهای روشن و در
دنیای تو ساعت چند است جدا میکند، فیلم بهتری از هر دوی آنها میشود و (مشخصاً
تا پیش از سررسیدن بیستدقیقهی پایانیاش) پیشنهادهای دلچسبی را برای سینمای رو به زوال ما طرح میکند. حتی
بهعنوان مقایسه در سطحی دیگر، میتوانیم آن را در دل سینمایی پر از فشار و اطلاعات ببینیم که
فیلمسازانمان (از مکری تا روستایی تا مهدویان) در حال ارسال ثانیهوار کدها،
نشانهها و پیامها به سوی تماشاگرند. بهگونهای خلاف
جهت در رضا گونهای تأخیرانداختن، رخوت و سستی هست که «فضایی مابین» برای
تنفس و زیستن در لابهلای تصاویرش میسازد. این فیلمی
است که نفس میکشد و سالم هم نفس میکشد. چیزی
تنانه و فیزیکی در حضور لَخت و کند علیرضا معتمدی در برابر دوربین وجود دارد که
فیلم قدرش را میداند و میزانسن خود را همچون قبایی همجنس برایش
میدوزد. مردی مردد و ناتوان از تصمیم، معلق میان رفتن و بیحال ولوشدن،
همچون لحظهی کمابیش طولانی اول که لباسِ خانهاش را درمیآورد، لباسِ
بیرون میپوشد و بعد دوباره نظرش عوض میشود. تمام فیلم (درستتر است
بگویم بهترین لحظات آن) در چنین مودی میگذرند. در او هم
انفعال هست و هم حتی فرصتطلبی: در نظربازیاش، در آن شیوهای که به
سوی دخترها میرود و جذبشان میکند. علیرضا معتمدی عملاً یکجور «ریش
آبیِ» خودمانی و خانگی خلق کرده که این قدرت را دارد که در کوچههای اصفهان
بیحال و بیهدف پرسه بزند و با جذابیت شوخیها، خندهها و وعدهی غذاهای
خوشمزهاش دخترها را به سوی خود و «قصر»ش بکشاند. فیلم عملاً در ترکیب همزمانِ صمیمیت، نیاز و همدلی با آن جنس فرصتطلبی منفعل
که پیشتر اشاره کردم، یک ویژگی خودانتقادی جذاب پیدا میکند که
غالب فیلمهای عاشقانهی ما در این سالها فاقد آن هستند.
به گمانم حتی در کاراکتر رضا بهگونهای پنهانتر، گزندهتر و آیرونیکتر تلفیق خودخواهیِ مرد شبهای روشن و انفعالِ
مرد در دنیای تو ساعت چند است را داریم، که از قضا هر دو فیلم هم بهگونهای دمدستی با
آن مواجه شده بودند. با نظر به این ویژگیها دلچسبترین لحظات
میزانسنی فیلم با همین سکوت، سستی و انفعال شکل میگیرند.
گونهای تأخیر و اصطکاک دلپذیر در حرکت رضا دیده میشود. نه
فیلم و نه کاراکترش علاقهای به جلو رفتن ندارند. زنِ اصلی بیهدف میآید و میرود و مرد
نیز منفعل خود را در سکون و رخوت لحظهها ول میکند. مثل
همان فصل کمابیش طولانی که به کافهی ویولت میرود و آرامآرام با او دوست میشود. اما بهرغم تمام
اینها، حدس میزنم که معتمدی این مصالح جذاب را کافی نمیداند و بهدنبال
الصاق گونهای «جدیت» به این حسوحالِ رخوت و خمودهی فیلم
است. صریحتر بگویم، نسخهی ایدهآل این
فیلم باید رهایی، سبُکی و گستاخی فیلمی از هونگ سانگ-سو را داشته باشد و از این
نظر بد نیست رضا را در مقایسه با فیلمی همچون شب و روز (که در پاریس
میگذرد و استفادهی گزنده و غیرمتعارفی از جغرافیای آن شهر هم میکند) ببینیم.
فصلهایی نظیر حمام (که در نهایت با آن بالهای نقششده بر پشت
رضا کیفیتی نمادین هم مییابد) در کنار نمازخواندن در مسجد گونهای احساس تطهیر
یا استحالهی «معنوی» را (آنهم بهموازات
بازگشت زن به سوی مرد که پس از فصل بیهوشی/«مرگ»/«تولد دوباره»ی او رخ میدهد) در خود دارند که آن سبُکی، تصادفگونگی و بیتصمیمی
حاکم بر حسوحال فیلم را بر هم میزنند. همان
پاشنهی آشیلی که پارسال بهگونهای دیگر به اسرافیل (آیدا پناهنده) ضربه زد (+). من حتی آماده میشدم که ایدهی بیهوشی/تولد و مواجهه با دختر اسبسوار را کنایهای به آنجنس استحالههای متعارف معنوی ببینم ولی فصل مسجد و حمام راه گریز را بست. حسوحال حاکم بر رضا در مواجهه با ایدههایی همچون تطهیر یا استحاله نیز (که
تا مدتها کلیشههای سینمای عارفانهی ایرانی بود و هنوز
هم هست) نگاهی آیرونیکتر و گزندهتر را طلب میکرد. شبیهِ آن جنس کاری که احتمال باران اسیدی (بهتاش
صناعیها) هوشمندانه به انجامش رساند (که بهرغم تمام
بیتوجهی همگانی به آن بهگمانم بهترین فیلم بلند سینمای ایران در چند سال گذشته است).
رضا اما در لحظات پایانیاش دوباره به مود خوب خود برمیگردد. همچون
زن، که او نیز برمیگردد و همینجا روی
تخت نزدیک او میخوابد اما از چهرهی مثل همیشه آرام و بیهدف و
ژست منفعل مرد میدانیم که این چرخه را پایانی نخواهد بود. پرسههای ولنگار
و بیتصمیم همچنان ادامه خواهند داشت.
***
سال خورشیدی تازه
در راه است، شعلهورِ حمید نعمتاله را هنوز ندیدهام، اما رضای
معتمدی، با همین سکون و سبُکی و رخوتش، و بهرغم تمام
لغزشهای «جدیتمحور»ی که دارد، شاید تنها خاطرهی دلچسبی باشد
که از اکران رسمی فیلم بلند ایران در سال رو به پایان برای خود نگه خواهم داشت.
نظرات
ارسال یک نظر