سوزاندن
سوزاندن (لی چانگ-دانگ)
پسر وقت عشقبازی به دیوار روبرو نگاه میکند. نوری از بیرون
آنجا روی یک گوشه تابیده،
دوربین چرخی میزند و قاب پنجره را طی میکند و به صورت پسر
برمیگردد. یک کات و دوباره همان گوشهی دیوار و همان
باریکهی نور. باید نگاه کنی که نور آنجاست و لحظهی بعد شاید نه! بازی
آغاز میشود. مثل کندن پوست نارنگی. میپذیری که نارنگی
اینجاست یا فراموش میکنی که اینجا نیست. مهم ولی همان نتیجه است: با دختر وقتی
میپذیری ــ زیر نوری که آرام در پهنهی افق غروب محو میشود ــ به رقص در میآیی، به آسمان میروی و بعد شاید محو
میشوی؟ در پرسههای صبحگاهی به جستجوی انبار مزرعهای که قرار است بسوزد
یا در دالانهای خودساختهی وهم. کجا زمین واقعیت است و کجا دالانهای وهم خودساخته؟ و با
همین پرسش است که فیلم لی چانگ-دانگ راه خودش را از قصهی کوتاه موراکامی جدا
میکند. این را نمیشود «اقتباس» خواند. بیشتر به حرکت از یک ایده میماند و رسیدن به
جهانی یکسره متفاوت. داستان مینیمال و فروتن موراکامی بر گرد یک استعاره و توازی
دو ابهام مرکزی میگردد (سوزاندن انبار مزرعه در برابر ناپدیدشدن دختر)، فیلم
وسیع و ماکسیمال چانگ-دانگ لی اما از این استعاره و توازی به توالی انبوه ابهامها و استعارهها میرسد. هیچلحظه و
هیچجا مطمئن نیستیم در کدام زمین واقعیت و وهم پرسه میزنیم. مقایسهی فیلم و داستان از این
نظر تنها با ذهنیتی ادبیاتی و خواندن نقطههای الف و ب و جیمِ «روایت» بیحاصل است. باید به
«جهان سینما» چشم دوخت و دید که چطور لی چانگ-دانگ با حرکات ممتد دوربینش، کاتها، فیدها و بازیهای نور و سایه ما را
بهتدریج از واقعیت پیرامون پسر به تالابهای ذهن او هدایت میکند. مسیر بیپایان استعارهها و ابهامهایی که تا لحظهی پایانی نیز فرونمینشینند. پسر چهکسی را میسوزاند و از چهچیزی میگریزد؟ عجیب نیست که
اینچنین از سرما میلرزد. از آغوش نوک کوه یخی دور میشود که انبوههی حجم عظیم ناپیدایش
زیر دریا پنهان شده است.
نظرات
ارسال یک نظر