چیزی ترسناکتر از «بازگشت»
وجود ندارد!
در
مورد سکانس پایانی توئین پیکس:بازگشت (دیوید لینچ و مارک فراست)
اگر به
چیزهایی مثل «لو رفتن» حساس هستید، این چندسطر را نخوانید!
چه پایانی! چه جمعبندی
نامنتظرهای برای این سفر باشکوه هجدهساعته! مهیب و ترسناک و توأمان محزون و غمانگیز.
در برابر چنین پایانی چه بیدفاعیم! چه حدسوگمانها زده بودیم. در طول هجدههفتهی
گذشته، در تعقیب بیشمار خطوط روایی ریز و درشت مجموعه، در سپردن خود به چرخوفلک
تغییر لحنها و ترکیب لحنهای پیچیده و چندگانهی لینچ/فراست (که خیلیهاشان بهتنهایی
کافی است تا سنگ محکی برای زمختی و یکنواختی سینمای دلمردهی معاصر باشد؛ مثال دمدستش
آن «چه خوب که برای همه ساندویچ داریم» گفتن دختر (کندی) در گردهمآیی جمعی و
کلیدی اپیزود هفدهم در ایستگاه پلیسِ «توئین پیکس»)، در این همنشینی مثالزدنی
لحظات عادی و پیشپاافتاده در دل گذرهای پیچیدهی داستانی، در طول تمام این
مسیرهای اصلی و فرعی، بالاخره فکر گونهای جمعبندی روایی، گرفتن پاسخها و حل
بسیاری از ناگفتهها با ما بود. و چه خیال خامی داشتیم! فصل سوم ــ که حالا با
اطمینان میدانیم که چرا باید به تأکید توئین پیکس: بازگشت بخوانیمش
که «بازگشت» اینجا تعبیری کلیدی است که به مجموعهای از لایههای درونی و بیرونی،
و اصلی و فرعی، اشاره میکند ــ بارها تجربیتر، رهاتر و درهمان حال عمیقتر و
پیچیدهتر از آن بود که به خیال رانده بودیم. بازگشت، بارها فراتر از دو توئین پیکسِ قبلی و فیلم
همراهشان، گونهای مانیفست هنرمندانه/فیلسوفانهی لینچ است (شاید همان جایگاهی
که Out 1 در کارنامهی ریوت دارد) و شاید از اینروست که فکر رسیدن به
هرگونه جمعبندی روایی یا داستانی را به نفع ساختن چیزی بزرگتر کنار میگذارد. در
طول شانزده قسمت گذشته با لینچ و فراست گوشههای مختلف تاریخ سینما را احضار،
بازخوانی و ساختشکنی کرده بودیم. از «آفیس»های تاتیوار (به لطف پرسههای بیمقصدِ
داگی) تا لحظات «آفرینش» براکیجی. اما بازگشت در آخرین مرحلهی سفر غریبترین احضارش را پیش میکشد:
بازگشتن/بازگرداندن به خانه. همچون یک وسترن. همچون جویندگان. و چه
مسیر صعبی و چه بازخوانی رعبآوری. در هیبت دیل کوپر مصممی که گویی با گذر از جهانهای
موازی، خیالها و واقعیتها، زندهها و مردهها، حالا مصمم است که لورا پالمر را
به خانه برگرداند. «خانه»، «خانه»، «خانه». همان کلمهای که داگی جونز بارها
تکرارش میکرد. همان که از جویندگان فورد تا نیکلاس ریها
تا جادوگر شهر اُز، سینمای آمریکا مملو از بینهایت واریاسیون بازگشت
(یا دشواری یا ناممکنی بازگشت) به آن بوده است. و حالا لینچ با بازگشت یکی از تکاندهندهترین بازگشتها را نشانمان میدهد:
«خانه» اینجاست و در دسترس. با سرسختی مصمم کوپر، با گذر از بیشمار مانعها،
بالاخره میتوان به آن رسید. اما آن جیغ و وحشت پایانی لورا به یادمان میآورد که
چیزی وحشتناکتر از «بازگشت» وجود ندارد. این مهیبتر از هر «هارور»ی است که تصورش
را میکردیم و محزونتر و غمناکتر از هر پایان ملودرامی که دنبالش بودیم. همزمان
مو بر تنمان سیخ میکند و اشک در چشمانمان جاری! با این خوانش هراسناک از ایدهی
بازگشت، لینچ عملاً پاسخی قاطع نیز میدهد به تشنگی چشمچرانانهی ما تماشاگران
عصر سریال به دنبالکردن دنبالهها. در جهان لینچ دنبالهای وجود ندارد. بازگشت دنبالهای بر دو فصل قبلی نیست. گونهای پیچیده و بحرانیکننده
جهان دو فصل پیش ــ و حتی مهمتر رابطهی ما تماشاگران با جهان توئین پیکس ــ است. شک ندارم که تکانههای حسی پایان تکاندهندهاش (همچون سوزش
زخم عمیقی که هیچگاه درمان نخواهد شد) در ردیف بزرگترین پایانهای سینما تا ابد
با ما خواهد ماند (و همچون تمام هجدهساعت پیشینش) موضوع دهها نوشته و تحلیل و
گفتگو خواهد بود. بختیاری ما بود دنبال کردن این مجموعهی بدیع تصویرها و صداها
در تابستان ۲۰۱۷. ممنون آقای لینچ، فراست و
سایر همکارانتان که طعم یگانهی آفرینش ناب هنرمندانه را به ما چشاندید!
ممنون وحید جان که بالاخره چندخطی در مورد "این مجموعۀ بدیع تصویرها و صداها" نوشتید. من هنوز موفق به دیدن اش نشدم ولی یک پیشنهاد برایتان دارم: مستند (دیوید لینچ: زندگی هنری - 2016) ساخته جان نوئن
پاسخحذفبازم ممنون از نوشته ات
ممنون از نقدتون آقای مرتضوی که ما رو بسیار کنجکاو کرد برای دیدن توئین پیکس!
پاسخحذفیه درخواستم جسارتا ازتون داشتم اگه ممکنه و قبل از اینکه از سینماهای آیمکس ۱۵/۷۰ برش دارن، دانکرک نولان رو هم ببینید و دربارهش بنویسید و نظر بدید. خیلی مشتاقم بدونم نظرتون رو درباره این تجربه نولان که کلی سر و صدا به پا کرده.
ممنون!