یادداشتهای کن ۲۰۱۷ - شش
ژنت: کودکی ژاندارک
(برونو دومُن)
فیلمدیدن
در جشنوارهها همیشه دو تجربه یا دو جنس نگاه متضاد را کنار هم مینشاند. از یکسو،
این همه فیلمدیدن و رفتن و آمدن، جستجوی (یا حتی آرزوی مواجهه با) چیزی بهغایت
غیرمنتظره را نشان میدهد: کدام فیلم میتواند (یا حتی میخواهد) مرزهای انتظار ما
را از سینما درهمبشکند و ما را در تجربهای متفاوت (در شکل و حتی در ماهیت) از
باقی آنچه در جشنواره دیدهایم سهیم کند؟ و در دیگرسو، مواجهه با لشگر تماشاگران و
منتقدانی که با «خطکش»هایی در دست از این سالن به سالن مجاور میروند تا فیلمهای
تازه را «ارزیابی» کنند. فیلمهایی از جهانها، سنتها و پسزمینههای بهغایت
متفاوت. در هیاهو و خستگی جشنوارهها چهمقدار از این «خطکش»ها آمادگی رصدکردنِ
فیلمی خارج از عادتهای مألوف را دارند و تا کجا اساساً مواجههی درست با بعضی
فیلمها در دل یک جشنواره ممکن است؟ ژنت: کودکی ژاندارک
تازهترین تجربهی فیلمسازِ حالا دیگر مجنون و به سیمِ آخرزدهی فرانسوی، برونو دومُن،
آشکارا چنین فیلمی است. دو بارِ پیدرپی فیلم را در جشنواره دیدم و واکنشهای
متضاد تماشاگرانِ داخل سالن که
در هر دو بار ترکیبی بود از شیدایی و سرخوشی تا لودگیهای هیستریک نشان میداد که
مسئلهی انتظارها، عادتها و پسزمینهها در مواجهه با فیلمی از این جنس تا چقدر
کلیدی است. اینکه مخاطب تا چه اندازه بخشهایی از تاریخ سینما را دنبال کرده یا
حداقل اینکه چه بحثها و ایدههایی پیشتر به گوشش خورده ممکن است پاسخ او را در
برابر «جانور وحشیِ» دور از انتظاری همچون ژنت: کودکی ژاندارک از صفر به
صد تغییر دهد. گویا ناگزیر یک دوقطبی پیرامون این فیلمها باید شکل بگیرد. مثلاً مخاطبی
که پیشتر شاهد (یا حتی آگاه به وجودِ) فیلمهایی از جنس موسی و هارون (ژان
ماری اشتراب و دنیل اولیه، ۱۹۷۵) بوده ممکن است مسیر هموارتری برای برقراری ارتباط
با فیلم دومُن داشته باشد. ژنت اگرچه تداوم آن جنون و دیوانگی است که در دو
فیلم پیشین دومُن دیده بودیم، اما حتی با معیارهای آن دو فیلم نیز تجربهای تکین و
غیرقابل پیشبینی است. بهنظر میرسد که دومُن اینبار با رویکردی از جنس آنچه در اشتراب/اولیه
دیدهایم، سراغ «فیلمکردنِ» متنی قدیمی با مضامین مذهبی رفته است. یعنی بسیاری از
تناقضهای اقتباس سینمایی را به بخشی از تجربهی فیلم بدل کرده و حتی
مضامین درونی متن ادبی را به شکل و ساختار بیرونی فیلم تعمیم داده است. فیلم دومُن،
که گویا اقتباسی وفادارانه است از دو نمایشنامهی شارل پگی که در سالهای ۱۸۹۷ و ۱۹۱۰ نوشته
شدهاند، داستان گونهای «عروج» است: چگونه یک دختربچهی سادهی روستایی (ژنت) به
یک «اسطوره» (ژاندارک) بدل میشود. اما دومُن نیز، نظیر اشتراب/اولیه، با دورریختن غالبِ افزودههای «صناعتِ»
سینمایی در تلاش برای رسیدن بهگونهای سادگی محض است. سادگی محض مکان (تمام صحنههای
فیلم بهجز یکی دو فصل آخر در دل طبیعت میگذرند)، سادگی محض کنش دراماتیک (ژنت در
کنار رود و در میان درختان راه میرود و با چند نفر معدود حرف میزند)، سادگی محض
رویکرد بازنمایانه (شیوهای که فیلم میان صحنههای رویا و واقعیتِ ژنت رفتوآمد میکند)
و بالاخره سادگی محض اجرا (اجرای زنده و گاه حتی آماتوریِ قطعات موسیقی توسط
نابازیگران پیرایش و تدوین نشده و دومُن حتی اشتباهات، خطاها و ناهمخوانیها را
در کنار تمام صداهای طبیعت در نسخهی نهایی حفظ کرده است). و باز درست نظیر تجربههای
اشتراب/اولیه، دومُن اینجا ترکیبِ توأمانِ سادگی مستندوارِ مصالح اولیه و یک اجرای
فاصلهگذارانه را جستجو میکند. ایدهی کمال و بینقصی در اجرا به نفع خلق گونهای
احساس خامی، خراش و زمختی کنار گذاشته میشود. و در مورد ژنت
تمام اینها به زیبایی در کنار مصالح متن قرار
میگیرد: دخترکی چوپان در میانههای
قرن پانزدهم میلادی چگونه رویا میدید؟ فرشتگان آسمانی را چگونه تصور میکرد؟ و در
مقابل، ابزار مدرنی چون سینما امروز چگونه میتواند مواجههی این دخترک با «امر
الوهی» را به تصویر بکشد؟ اما دومُن شکاکتر و بازیگوشتر با این سوالها مواجه میشود
(و شاید همین نقطهی گسست او از اشتراب/اولیه باشد). با رویکردن به قطعات راک و هِویمتال
او عملاً متن شارل پگی را به یک «اُپرای راک» تبدیل میکند. فراموش نکنیم که موسی
و هارون (برای نمونه) اجرای رادیکال اُپرایی ناتمام از
شوئنبرگ بود. دومُن اینجا حتی به مواجهههای پیشین فیلمساز/سینهفیلهای فرانسوی نظیر
ژاک دُمی و ژاک ریوت نیز نظر دارد که هر کدام به شیوهی خود به سراغ «موزیکال» و
دوگانگی ذاتی حاضر در آن رفتهاند که همزمان امکان نمایشِ یک واقعیت و فاصلهگذاری
از آن را ممکن میکند. و نتیجهی نهایی یکی از اریژینالترین و غیرمنتظرهترین مواجهههای
سینمای معاصر با یک اسطورهی مذهبی و داستانِ شکلگیریِ آن است. در کنار ژاندارکهای
درایر، برسون، ریوت و ... حالا نسخهی وحشی و کودکانهی دومُن حلقهی تازهای را به
یک زنجیر طولانی اضافه میکند. و از آنسو در
کنار اومانیته (۱۹۹۹) و کنکن کوچولو (۲۰۱۴) یکی از قلههای سینمای
دومُن را شکل میدهد. (ارزشگداری: چهار از پنج)
نظرات
ارسال یک نظر