یادداشتهای کن ۲۰۱۷ - سه
وسترن (والسکا گریزباخ)
در
یادداشت پیش از جشنوارهام نوشته بودم که حضور فیلمساز آلمانی خانم والسکا گریزباخ
در بخش «نوعی نگاه»، آنهم با فیلمی تازه پس از دهسال غیبت، خبر خوشایندی است. و خوشحالم
که این حضور یکی از بهترین فیلمهای کل جشنواره را نتیجه داد. نظیر دو فیلم پیشینِ
گریزباخ ــ ستارهی من باش (۲۰۰۱) و تمنا (۲۰۰۶) ــ فیلم تازه نیز حاصل
تیزبینی فیلمساز در مواجهه با ظرایف و جزئیات «محلی» (یک مکان خاص، آدمها و
برخوردهایشان) است. هرچند اینبار با سنجیدگیِ بیشتر، جهانبینی عمیقتر (که در درجهی اول حاصل
فیلمنامهای است که برایش زحمت بسیار کشیده شده) و اجرایی در خور تحسین (بهویژه
در کار با گروه وسیع نابازیگران). فیلم گریزباخ آنچنانکه اسمش پیشنهاد میکند یک
«وسترن» است. البته نه یک وسترن در معنای آشنای کلمه ــ هرچند یک اسب هم اینجا
نقشی کلیدی داشته باشد! اما اگر جوهرهی هر وسترنِ خوبی (از جمله) بررسیِ مواجههی
فرد در برابر جمع و یا اساساً شکلگیری فردیت در تقابل دو گروهِ خودیها و غریبهها
باشد، فیلم گریزباخ یک وسترن درخشان است. داستان فیلم بر حضور گروهی از
کارگران آلمانی در کمپی در مجاورت یک روستای بلغاری میگذرد. ماینهارت، یکی از این
کارگران، کاراکتر اصلی است و فیلم از طریق برخوردهای او با همکاران و آدمهای محلی
بهتدریج درامِ آرام و پر از سکونِ خود را گسترش میدهد. قصهی پررنگ مرکزی در
معنایی جاافتاده اینجا وجود ندارد و رویکرد «مشاهدهگرانه»ی گریزباخ بیش از هرچیز
دلبستهی ثبت رویداهای هرروزهی پیرامونِ ماینهارت و اطرافیانش است. اما از دل این روزمرگیها
بهتدریج تنشهای پنهان سر برمیآورند: مثل هر وسترن دیگری در تقابل ماینهارت و
همکارانش و همزمان در تقابل آنها با آدمهای محلی. باز نظیر آنچه برای بسیاری از قهرمانان
وسترن دیدهایم، بهتدریج میفهمیم که گذشتهای پر از خشونت بر آرامش و سکون حالای ماینهارت
سایه افکنده است و همین خود سایهی «خشونت» احتمالی را در ماجراهای امروز او مسئلهدارتر میکند.
گریزباخ اما علاقهای ندارد که این درام مردانهاش را به سمت نمایش (یا حتی مطالعهای
در بابِ) خشونت هل بدهد، هر چند بارها و بارها ما را تا آستانهی شکلگرفتن خشونتی
احتمالی پیش میبرد و بلافاصله مسیری متفاوت را برمیگزیند. فیلم مدام به ما یادآوری
میکند که در پیشبردن درامش چه مسیرهای سادهتر و قابلِ پیشبینیتری را میتوانست
انتخاب کند و در نهایت از همهشان سر باز میزند تا بر امکان شکلگیری دوستیهایی
تازه برای ماینهارت تمرکز کند: تا چه اندازه یک غریبه میتواند در فضای تازه جا
بیافتد و یا حتی در آن حل شود؟ وسترن این پرسش «وسترن»های سنتی را از زوایای
مختلف و تازهتری بررسی میکند و با آن سکانس رقص پایانی دلپذیرش جمعبندی هوشیارانه و باظرافتی از ماجرا ارائه میکند. و نکتهی تأسفآور اینکه چنین فیلم درخشانی برای بخش اصلی انتخاب نشده بود. (ارزشگذاری: سهونیم از پنج)
۱۲۰ ضربان در
دقیقه (روبَن کامپیو)
کمنقصترین فیلم بخش مسابقه و شاید به این خاطر سزاوار واقعی نخل طلای این دوره. فیلم «سنتی»تری در قیاس با بسیاری از حاضران است، اما آنچه را که برای خود تعریف کرده با عمق و بصیرتی قابل ستایش میکاود و پیش میبرد. از دیدنش غافلگیر شدم. غافلگیریای
که بخشی از آن به انتظاراتم برمیگشت (پیش از تماشای فیلم هیچ حسابی رویش باز
نکرده بودم)، و بخشی دیگر به خود فیلم (کم پیش میآید این نوع سینما محبوب من باشد).
فیلم به همجنسخواهان و مشخصاً به کوششهای گروه ACT UP در
اوایل دههی نود در فرانسه میپردازد که برای حمایت از مبتلایان به ایدز در جامعه
مبارزه میکنند. فیلم کامپیو بهراحتی میتوانست در دستهی انبوه فیلمهایی قرار
بگیرد که مشکوک به سوءاستفاده از موضوعی «داغ» برای جلب توجه تماشاگرها و جشنوارهها
هستند. اما فیلم، به لطف درکی دقیق و همهجانبه از قدرت و ظرافت سینما، با گذر از
هر فصل، بهتدریج از پیشداوریهایمان فراتر میرود و خود را در چشمانداز تازهای
بازتعریف میکند. از همان فصلهای مفصل آغازین که بر جلساتِ گفتگو، جدل و مباحثهی
اعضای گروه مبتنی است، تا نشاندادن تلاشها و درگیریهایشان در متن جامعه و
سرانجام متمرکزشدن بر یکی از اعضای گروه که بیماریاش مدام حادتر میشود، آنچه تحت
تأثیرمان قرار میدهد مواجههای است دقیق، بسیط و همهجانبه با موضوع. فیلم با
نگاهی «مستندنما» میکوشد هم صمیمی، نزدیک و همدلانه باشد و همزمان، در یک
«لانگشاتِ» وسیع، تصویری از پراکندگی نیروها، خواستها و شرایط یک دوران بهدست میدهد. اضطرار و اهمیتِ پرداختن به موضوع را فدای شعارهای پوچ و توخالی نمیکند. بهخاطر «اُبژکتیو»بودنِ نگاه جامع و مستندنگارانهاش ضرورت مواجههی انسانی را ــ در برخورد
با آدمهایی که در یکقدمی مرگ هستند ــ فراموش نمیکند. و مهمتر اینکه در همین برخوردش با سوژههای
انسانی از غلتیدن به سانتیمانتالیسم ــ و یا حتی برانگیختن احساس تحقیر و ترحم تماشاگر ــ
پرهیز میکند. و کیست که نداند برای حرکتی ظریف روی تمامی این خطوط، و سقوطنکردن به
هر سمت، چه میزان کار زیاد روی وجوه فرمال و استتیک فیلم، در مراحل مختلف نگارش تا
اجرا، لازم بوده است. ۱۲۰ ضربان در دقیقه از این نظر حاصل تعادلی کمیاب
است. میان وجوه خُرد و کلان، میان دقت عینی و صمیمیت حسّی و میان بهتصویرکشیدنِ
بیواسطگیِ «تجربه»ی زیستهشده و همزمان داشتنِ نگاهی بافاصله به موضوع. و چقدر این نکته را دوست داشتم که بهرغم تمام
احساس غم و اندوهی که بر فیلم سایه انداخته، فیلم هیچلحظه اسیر روحیهی تسلیم و شکست نمیشود و، تازه برعکس، جسورانه علیه افسردگی و بدبینی میشورد. این فیلمی است که با دشوارترین
موقعیتهای انسانی (در یکقدمی مرگ و زوالِ تن) روبرو میشود و همزمان ستیزهجو و ستایشگر زندگی باقی میماند. و این روحیهی ستیزهجویی را نه به عنوان یک شعار توخالیِ
اخلاقی که از مسیر پرافتوخیز طولانیاش، از دل یک «دیالکتیک»، با زحمت بیرون میکشد.
(ارزشگذاری: چهار از پنج)
فریبخورده (سوفیا کاپولا)
سوفیا
کاپولا از مصالح داستانی فوقالعادهای که در اختیار داشته فیلمی بهغایت بیحسوحال،
محافظهکار و ملالآور ساخته است. دلمان بیشتر برای نسخهی دان سیگل (۱۹۷۱) تنگ
شد! انتظار نداشتیم کالین فارل جای کلینت ایستوود را پر کند، اما او اینجا تنها شبحی
محو است. در نسخهی دان سیگل، وقتی ایستوود پا به این مدرسهی زنانه میگذاشت،
جذابیت مردانه، ابهت و حتی شرارت پنهانش زمینهای میساخت برای برونافکنی مجموعهای
از فانتزیهای زنانه. و در نتیجه وقتی مسیر داستان عوض میشد، باز این ویژگی دیگر
ایستوود، یعنی خشونت او بود که در تجسم مایههای متضاد پیچیدهی داستان نقش مهمی
بازی میکرد. با کالین فارل (چه در مرحلهی گزینش و چه در مرحلهی اجرا) همهی اینها
از دست رفتهاند. نه در او حسوحالی برای حرکت به سوی این زنها دیده میشود و نه
در آنها دلیلی برای جلب توجه او. بهواقع، در کنار انتخابهای بد گروه بازیگرانِ رودنِ
ژاک دوآیون، فریبخورده ضعیفترین انتخاب بازیگر جشنوارهی امسال را رقم
زده. اما مشکلات فراتر از کالین فارل است. این فیلمی تماماً ترسوست. اینجا نشانی
از آن خشونتِ درونی در دوسوی ماجرا نیست. کاراکترهای زنانه بد نوشته شدهاند. آن
میل، شور و نیاز جداگانهای که هر کدام از آنها ممکن است به حضوری مردانه در خانه
داشته باشند، محو و کمرنگ درآمده است. فیلم به تنشهای درونی نمیپردازد و از
تحلیل سویههای مختلف مسئله و پیچیدگیهایش سرباز میزند. چرخشهای داستان کمرمقاند
و بدتر از همه کارگردانی کاپولاست (که البته جایزه هم گرفت). این فیلمِ تصویرهای شیک و
زیباست. فیلم دان سیگل شلختگیهای خود را داشت و «حفره»های روایی/داستانی خود را (که چندتاییشان در نسخهی جدید ترمیم شدهاند)، اما ناآرام و «وحشی» بود. و این
وحشیبودن آنچیزی است که تصویرکردنِ این داستان پرمایهی «گوتیک» نیاز داشت.
کاپولا داستانِ پرمایه را گرفته و فیلمی خنثی تحویل داده است و فیلمی بسیار ترسو هم!
(ارزشگذاری: یک از پنج)
وحید جان نظرت در مورد بیست و چهار فریم؟
پاسخحذفدیدم که سه از پنج ارزش گذاری کرده بودی. ولی جدای از ارزش گذاری، دوست دارم نظرت رو بدونم.
در دنبالهی همین گزارشها در موردش خواهم نوشت
حذف