آن قطعه را دوباره پخش کنید!
ستارهای متولد میشود (جورج کیوکر، ۱۹۵۴)
تحلیل یک سکانس:
زن (جودی گارلند)، ستارهی تازه از راه رسیده، در استودیوی ضبط در کنار گروه ارکستر، آواز میخواند: «خیلی دیر رسیدهام؟» مرد (جیمز میسون)، ستارهی در حال افول، در گوشهی صحنه، روی پلهها، به او مینگرد. زن کارش را تمام میکند و به سوی مرد میدود. اما ضبط موسیقی هنوز تمام نشده است و گروه ادامه میدهد. زن هم نشسته روی پلهها با گروه جمعخوانی میکند. مرد نیز به نظر همینطور. دوربین آنقدر به ایندو نزدیک است که حرکت دستها، لبها و صورت زن و مرد را ببینیم. اما آنقدر نزدیک نیست که مطمئن شویم دارند کل این چند لحظه را در کنار جمع میخوانند یا چیز دیگری ردوبدل میکنند. ضبط آهنگ تمام میشود. حالا «قطعه را پخش کنید تا مطمئن شویم همهچیز مرتب است». زن و مرد به بلندگوی بزرگ داخل سالن تکیه میدهند. آهنگِ ضبطشده در سالن پخش میشود. روی باند صدا، آوازِ زن بهگوش میرسد. روی تصویر، زن و مرد خوشحال به هم مینگرند. ولی ناگهان از بلندگو نه آواز که صدای حرفهای زن به گوش میرسد، «چطور بودم؟» زن و مرد اول با تعجب به هم نگاه میکنند و بعد با اعتراض به بقیه. میفهمیم که حرفهایشان روی پلهها، در آن لحظات کوتاه، با میکروفنی ضبط شده بوده. حالا فرصت داریم به آنچه لحظاتی پیش بهخاطر فاصلهی دوربین از دست داده بودیم، گوش فرادهیم. آن صحنهی روی پلهها حالا روی باند صوتی دارد برای ما (و آنها) دوباره پخش میشود. روی باند صدا، مرد به زن پیشنهاد ازدواج میدهد و زن ابتدا به شوخیاش میگیرد. درون تصویر، زن و مرد حالا در احاطهی آدمهای گروه، و با آنها، به حرفهای خود میخندند. زن به مرد میگوید که غیرقابلپیشبینی است، به شکل افتضاحی الکلی است و ... مرد اما آماده است همه را کنار بگذارد، اگر که زن جواب مثبت بدهد. آدمهای گروه میخندند، زن و مرد هم با آنها. پخش صدا متوقف میشود و زن جواب مثبت را بالاخره در میان جمع به مرد میدهد. «آن قطعه را دوباره پخش کنید!» در فاصلهی انتقال از آن لحظهی خلوت تا این میزانسن جمعی چه رخ داده است؟ کل فصل را مرور کنیم: فیلم، با جدایی صدا از تصویر، لحظهی خلوت آندو و ابراز عشق مرد به زن را در گوشهی سالن، در گوشهی آن اجرای دستهجمعی، تنها به صورت «پانتومیم» برایمان نمایش میدهد تا بعدتر روی باند صدا در حضور دیگران، عمومیشده و کامل پخشش کند. بازپخشکردن دوبارهدیدن است و دوبارهدیدن عوضکردن معنای آنچه دیدهایم. برای این زن و مرد نه فقط خلوتی وجود ندارد که خصوصیترین و صمیمیترین لحظهی مشترکشان محتوم است که شکل یک «نمایش» را به خود بگیرد. زن و مرد هم را به آغوش میکشند، آدمهای جمع خوشحالاند و دستافشان؛ ما نیز همراه آنها. اما با آن جدایی صدا و تصویر، با تاخیر در فهمیدن معنای واقعی آن لحظات «پانتومیم»، با بازپخشکردن دوبارهی آن لحظه، فیلم از ما میخواهد تا کل فصل را با چشم دیگری ببینیم. زن و مرد بههم رسیدهاند، اما سرنوشت این رابطه از همان آغاز محتوم شده است. در این حرفه و صنعت، و برای این زن و مرد، نه خلوت آن معنای واقعیاش را دارد و نه عشق آن دلالت صمیمانهی خصوصیاش را. «فاصله» ایجاد شده و «آیرونی» نگاه را با جداکردن صدا و تصویر شکل داده است. صحنهی شاد و سرخوش حالا به درنگ و تأملی گزنده بر خود تبدیل شده. «آن قطعه را دوباره پخش کنید!»
نظرات
ارسال یک نظر