فردا جابه‌جا می‌شویم


 

فردا جابه‌جا می‌شویم (شانتال آکرمن، ۲۰۰۴)

 

فردا جابه‌جا می‌شویم (۲۰۰۴)، از قدرنادیده‌ترین فیلم‌های شانتال آکرمن، یکی از بهترین «موزیکال»‌هایی است که در دو دهه‌ی گذشته ساخته شده. هرچند نه یک موزیکال در معنای تثبیت‌شده‌ی کلمه. «سکونت» ــ هم فیزیکی، هم روانی و هم عاطفی ــ تمِ مرکزی فیلم است و «فضا» نقشی کلیدی در گسترش لایه‌های متعددش دارد. فضایی که آدم‌ها کنار هم زیست می‌کنند ــ یک وجب این‌سوتر یا یک وجب آن‌سوتر؟ ــ و اینکه چطور فضا به گونه‌ای روانی و ذهنی روی آدم‌ها تاثیر می‌گذارد. درام فیلم (اگر درامی در میان باشد) بر شارلوت (سوفی تستو)، نویسنده‌ای جوان اما تنها، متمرکز است که از سروصداهای پیرامون (از جمله فیلم‌هایی که در تلویزیون می‌بیند یا گفتگوهای آدم‌های مجاورش، حتی در کافه) الهام می‌گیرد و حالا عزیمت مادر تنهایش (اورِر کلمان، همان بازیگر قرار ملاقات‌های آنا) برای زندگی با او کنجِ خلوت نوشتنش را به‌هم ریخته و فضای ذهنی‌اش را تنگ‌تر کرده است. جستجوی شارلوت، برای یافتن کنج خلوتی تازه برای نوشتن، به‌تدریج او را به‌اهمیت «مکالمه»های آدم‌ها بر سر «مسکن» می‌کشاند؛ مثلاً ظرافت گفتگوهای مستاجرانی که برای یافتن خانه‌‌ی تازه دارند با صاحبخانه حرف می‌زنند. شارلوتِ نویسنده صحنه‌ی نمایش خود را ترتیب می‌دهد: اعلام می‌کند که خانه‌اش را می‌خواهد اجاره بدهد! آدم‌های غریبه پا به خانه‌ی آشنای شارلوت می‌گذارند و در دل گفتگوها گوشه‌کنارِ خانه دوباره زنده می‌شود. فضا، همان فضای آشنا، به‌تدریج هویتی تازه پیدا می‌کند و تجربه‌ی فیزیکی زیستن و تأثیرات درونی و عاطفی‌اش به‌تدریج روی صحنه‌ی نمایش شارلوت «تداخل»های تازه‌ای پیدا می‌کنند. همه‌چیز در این خانه/صحنه هویتی موزیکال پیدا می‌کند (راه‌رفتن آدم‌ها، جابه‌جایی یک بشقاب، گذاشتن غذا روی گاز، شستن ظرف‌ها و ...) و رئال در این فضای روزمره راه به سوررئال می‌دهد ــ این شاید یکی از بهترین فیلم‌هایی هم هست که در موردِ ادراکِ (چه روزمره و چه شاعرانه‌ی) فضای پیرامون ساخته شده. اما این فیلمی از آکرمن است و او هنوز چیزهای بیشتری از این فیلم می‌خواهد. نیروی آفرینش شارلوت در تنهایی زنانه‌اش ممکن می‌شود و آکرمن، با لحن کمیکش، دوری یا نزدیکی این تنهایی از حضور مردانه را نیز به محک می‌گذارد (باورش سخت است که این فیلم طناز را کسی ساخته که می‌گویند در زندگی روزمره‌اش غمگین و سخت افسرده بود). هرچند گویا در نهایت برای شارلوت (و آکرمن نیز) آسایش و آن کنج خلوت تنها در همزیستی (احتمالاً همجنس‌خواهانه‌ی) دو زن به دست می‌آید. آن آهنگ ملیح و دلچسب پایانی نیز جمع‌بندی مناسبی از این ایده‌ها به دست می‌دهد. فردا جابه‌جا می‌شویم، یک جواهر کوچک قدرنادیده.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار