ملوت
ملوت (برونو دومُن، ۲۰۱۶)
ملوت و چشم کبود بیلی
گروتسک، دفرمه، کجومعوج: دنیای ملوت با نیروی جاذبهای متفاوت از نیروی جاذبهی جهان ما به راه میافتد و نیروی ریشخندش هیچکس و هیچچیز را در امان نمیدارد. برونو دومُن با همه به عدالت برخورد میکند. از بالا تا پایین، بورژوا و پرولتاریا، اینسو و آنسوی رودخانه. آنوریها «دیگری»ها را میربایند و تکههای گوشت و اندامشان را خامخام و خونآلود به دندان میکشند و اینوریها لمیده بر راحتیها و در نظارهی چشماندازهای زیبا اندکاندک تباهیهای درون و خشونتهای پنهانشان را آشکار میکنند (نظیر ژولیت بینوش که نمیداند پدر بچهاش برادر خودش است یا پدرش) ــ در مقایسه، «کمدیِ شرِ» حاضر در کنکن کوچولو را بیشتر از جنس اُمانیته مییابیم تا ملوت. دفرمگیِ جهان ملوت با همه به عدالت برخورد میکند اما عدالت را تنها به یک کاراکتر میبخشد. به بیلی، به کاراکترِ ترنس فیلم، به همو که نه فقط راحت و سبکبال از مرزهای پوشش و جفرافی و طبقه عبور میکند، بلکه مرزهای جنسیت را هم درمینوردد. بیلی گرانیگاه اخلاقیِ جهان فیلم دومُن است. و شاید از اینروست که در فیلمی که تمام زشتیها و خشونتها و پلیدیها در آن جلوهای کاریکاتورگون یافتهاند، خشونتِ فصل کتکخوردن بیلی اینچنین مستقیم عرضه میشود. ملوت بیلی را سبعانه زیر مشت و لگد میگیرد؛ آنهم وقتی که میفهمد دختری که عاشقش شده گویی یک پسر هم هست. دومون خشونت این لحظه را واقعاً به عنوان خشونت و نه همچون کاریکاتور خشونت نشانمان میدهد. و درست همین خشونت (و نه آنهمه آدمخواری!) است که این جهانِ همین حالا کجومعوج را هم بیشتر بههم میریزد. آدمها شروع میکنند به پروازکردن در آسمان؛ نیروی جاذبه دوباره بههم ریخته است! برخی منتقدان با بهپرسشکشیدن این سکانس «تنشزا»، آن را انتخابی متناقض با کلیت فیلم خواندهاند. چرا که (به زعم آنها) مواجههی دومُن با کاراکتر ترنسش همچون تزریق دغدغهای بیرون از دنیای گروتسک درونی فیلم عمل میکند. برای من اما برعکس، درست از طریق این کاراکتر و همان فصل خشونت است که فیلم به مرتبهی بالاتری برکشیده میشود. در دل این چشماندازهای نقاشیگون خیالین، که گاه با حضور هیکلهای چاق و لاغر مردان پلیسِ یونیفورمپوش، ترکیبی رنهماگریتوار به خود میگیرد (و لانگشاتهای فیلم با آن هیکلهای دفرمهی کوچکی که در گوشهکنارش بالا و پایین میپرند و ورجهوورجه میکنند، زیباترین لانگشاتهای سینمای یکسال گذشتهاند)، ضربات مشتولگد ملوت به بیلی همچون تکانهای سهمگین عمل میکند. باد وزیدن میگیرد، آدمها به پرواز درمیآیند و ملوت از جبههی آدمخوارها چندقدمی عقبتر مینشیند. جشن پایانی اگرچه بالماسکهای مضحک از حضور بَرندگان است (کارآگاه پلیس همچون بالونی در آسمان از ارتش و فرمانده و کشیش تشکر میکند)، اما دومُن فیلمش را با چشم کبود بیلی خاتمه میدهد. با چشم کبود یگانه کاراکتر انسانی یک جهان دیوانهی دیوانهی دیوانه.
ممنون وحید جان. ملوت واسم از بهترین های برونو دومون نیست ولی دوست اش داشتم. دومون «انسانیت»، «ورای شیطان» رو بیشتر می پسندم. از «کن کن کوچولو» وارد یک نوع دیگه ای از سینماش شده...
پاسخحذف