سیرانِوادا
سیرانِوادا (کریستی پویو، ۲۰۱۶)
****
عجیب بود که موقع تماشای سیرانِوادای کریستی پویو چندین بار به یاد مرگ لویی چهاردم آلبرت سرا افتادم ــ دو فیلمی که به اندازهی مسافتِ بعیدِ دو سیارهی دوردست از هم فاصله دارند. اما این دو فیلم به عنوان دو تا از دستاوردهای اصلی سینما در سال ۲۰۱۶ با محدودکردن جهان سینماییشان به یک اتاق یا یک خانه (یکی نظارهگر صبور آیین مرگ در زمانی ایستا یا مُرده، دیگری درگیر با دینامیک شلوغِ یک گردهمآییِ عصرانهی خانوادگی که در بزرگداشت مرگ برپاست) کیفیتی «نقاشانه» یافتهاند. هر دو از دل پرترهنگاریِ دقیق و باحوصلهشان (رفتارها، ژستها، سکونها، رفتوآمدها، باز و بستهشدن درها) بلاهت آیینها را بیرون میکشند و با نوسان مدام میان جدیت و ابزورد به تجربههایی تازه در تغییر پیاپی مود و لحن بدل میشوند. هر دو نظارهگری و بیواسطگی رئالیسم را با حرارت تمام به آغوش میکشند تا از درون به آتشش بکشند و، به گونهای پارادوکسیکال، چنان عاشقانه در درونش غوطه میخورند تا از آن در نهایت چیز دیگری بیرون بکشند: آنتیتزِ رئالیسم را. مرگ آقای لازارسکو [+] فیلمی که نام پویو را بر سر زبانها انداخت، تا حدود زیادی امتیازش را از اریژینالبودن و بداعتش میگرفت، سیرانِوادا (اما پس از چاه ویلِ آئورورا) پویو را در سطح بسیار بالاتری از طرحی و هدایتِ بافت، جزئیات و میزانسن نشان میدهد. در سادهترین بیان، سیرانِوادا فیلمی استادانه است، به این شرط که «استادی» در ادبیات نقدنویسی این سالها به تعبیری هجوآمیز بدل نشده باشد. در زمان نمایش اول فیلم در کن، برخی منتقدها آن را به عنوان نسخهای جعلی از کاساوتیس رد کردند. اما من چندان یاد کاساوتیس نیافتادم، که همین تا حدود زیادی نسبت مرا با فیلم تعریف میکند. یعنی فکر میکنم اشتباه نیست گفتن اینکه سیرانِوادا تا مرز شباهت به قلمرو کاساوتیس پیش میرود اما درستتر است که بگوییم به رغم شباهتها دارد کار دیگری میکند. به گونهای برعکس، این حتی میتواند چیزی از جنس نسخهی رومانیاییِ گربهی کوچک عجیب [+] تلقی شود: جهانی یکسره «مصنوع» که میخواهد توهم «رئالیسم» را در روابط اعضای یک خانواده در زمان و مکانی فشرده خلق کند. و پیشکشیدن شباهتی از این دست یعنی اذعان به این نکته که فیلم درخشان کریستی پویو با برگرفتن بسیاری از مؤلفههای عمدتاً محافظهکارِ رئالیسم رومانیایی آن را به ساحتی یکسره تازه ارتقا داده است.
نظرات
ارسال یک نظر