ورود


 

ورود (دُنی ویلنو، ۲۰۱۶)

**

 

اشباع‌شدگی دراماتیک زندانی‌ها و خلأ درونی سیکاریو، در مجموع، دُنی ویلنو را به عنوان «سبْک‌گرا»ی پادرهوایی معرفی می‌کرد که حس «زیبایی‌گرایانه»اش، در نگاه به کارکردهای قاب یا خلق «مود»، نمی‌توانست آنچنان به مرتبه‌ی یک «زیبایی‌شناسی» یا استتیکِ عمیق ــ از آن جنس که در بزرگان گذشته و حال هالیوود از لانگ تا اسکورسیزی به یاد داریم ــ ارتقا بیابد. رفتن به سراغ فیلمنامه‌ی ورود که اقتباسی است از داستان کوتاه و جذابِ تد چیانگ با عنوان داستان زندگیِ تو، اگرچه در سطوحی همچنان همان فرضیات پیشین را تأیید می‌کند، اما همزمان پیشنهادهایی تازه برای ارتقای موقعیت ویلنو به دست می‌دهد. بسیاری از داستان‌ها یا فیلم‌های علمی-تخیلی که به یاد داریم، بر پایه‌ی «انسان‌واره»ساختن «بیگانه»ها کار می‌کنند. از کودکانگی ساده‌باورانه‌ی ئی‌تی (۱۹۸۲) تا استعاره‌سازی دم‌دستیِ سیاسی و ضدآپارتایدی در منطقه‌ی ۹ (۲۰۰۹)، بیگانه‌ها در همان «ساحت» انسانی، در همان «زمان» انسانی، با همان «نیاز»ها یا «زبان»‌های کم‌وبیش قابل ترجمه به نیازها و زبان‌های انسانی معرفی می‌شوند. و این فرضی است که ما معمولاً به راحتی می‌پذیریم، چرا که بسیاری از «علمی-تخیلی»ها بیش از آنکه در مورد بیگانه‌ها باشند، در مورد ما یا هراس‌ها و تردیدهای امروز و اینجای ما هستند. تد چیانگ در داستان زندگیِ تو اما این قرارداد را به چالش می‌کشد. زن زبان‌شناسِ این داستان در کنار همکار فیزیکدانش باید دریابد که بیگانه‌ها شکلی کاملاً متفاوت (و غیرخطی) از زیستن، مکالمه‌کردن و دریافت زمان و مکان نسبت به انسان‌ها را تجربه می‌کنند. و درست ایده‌های این داستان کوتاه است که یک بستر جذاب و مناسبِ روایی و دراماتیک برای «سبْک‌گرا»ییِ معمولاً پادرهوای ویلنو فراهم کرده است (شاید برای اولین بار؟). آن چرخش‌ها و دایره‌ها و تکرارها درون قاب‌های شفاف، روشن و سفید و خاکستریِ ویلنو، به زیبایی، ترجمانی بصری برای خلق احساس «ورود» به عرصه‌ای کاملاً ناشناخته شده‌اند. این بخش‌ها که حدود نیمی از اسکلت ورود را ساخته‌اند، می‌توانند به عنوان مکمل و همراه مناسبی برای جاذبه‌ی کوارون نیز در نظر گرفته‌ شوند: دو بلاک‌باستری که دستاوردهای فنی‌شان در خلق احساس غوطه‌وری در مواجهه با «ناشناخته»ها خود بخش مهمی از تجربه‌ی استتیک‌شان نیز هست. و ورود در چنین لحظاتی بسیار تماشایی است. اما تمام فیلم با چنان کیفیتی کار نمی‌کند. طعنه‌آمیز است که موفقیت و شکست ورود، ارتباط مستقیمی با میزان وفاداری‌اش به داستان زندگیِ تو پیدا کرده است. آنجا که بحث مواجهه و مکالمه با بیگانه‌ها در میان است، فیلم ویلنو با پذیرش منطق داستان چیانگ تلاش می‌کند تصویرسازی‌های دلچسبی برای آن پیدا کند و موفق هم می‌شود. اما سطح دوم داستان که درباره‌ی تأثیر بنیادینی است که کاراکتر زن برای زندگی شخصی‌اش از بیگانه‌ها می‌پذیرد (یعنی می‌آموزد در «زمانِ» آن‌ها به خود، کودکِ آینده و زندگی‌اش بیاندیشد) در فیلم معادلی قانع‌کننده نیافته است ــ صفت مضحک را برایش به‌کار نمی‌برم، اما به آن‌هایی که از این توصیف استفاده کردند حق می‌دهم. مشکل تا حدود قابل توجهی به فیلمنامه و اقتباس اریک هایسیریر برمی‌گردد که برخلاف صبر و حوصله‌ی بسیار داستانِ تد چیانگ، نکته‌های اصلی (نظیر شکل‌گیری رابطه‌ای عاطفی برای زن که تولد دخترش را هم سبب می‌شود) را در حد یک افشاگری نهایی تقلیل داده است. هرچند ویلنو نیز در این بخش‌ها به حد کافی مقصر است. تصویرسازی‌هایش، اینجا، در تداوم «شاعرانگی» پسامالیکی این روزها رمق چندانی ندارند. و سرانجام می‌ماند سطح سومی که در داستان چیانگ وجود ندارد (برخورد ابرقدرت‌های سیاسی به بهانه‌ی مواجهه با بیگانه‌ها) که درست در تداوم مریخی ریدلی اسکات دارد مسیر تازه‌ی ناخوشایندی را در بلاک‌باسترهای علمی-تخیلی پیشنهاد می‌کند. در مریخی، ایده‌ی سرگردانی یک فضانورد در مریخ با افزوده‌شدن لایه‌ای مثلاً سیاسی، کلیت فیلم را تا حد محصولی تبلیغاتی برای ناسا تقلیل داده بود. مواجهه با فصل‌های پایانی ورود ــ اگرچه نه به اندازه‌ی مریخی بد ــ تنها این احساس را به دست می‌دهد که ای‌کاش فیلمنامه‌نویس و کارگردان اینجا پایشان را از مرزهای دنیای کوچک اما به‌حدکافی جاه‌طلبانه‌ی تد چیانگ فراتر نمی‌گذاشتند. در مجموع، ورود را، به عنوان فصل‌مشترک خطوط مضمونی و استتیکی که پراکنده در فیلم‌های دیگر این چندساله دیده‌ایم (از مواجهه با ناشناخته‌ها و غوطه‌وری در میان آن‌ها در جاذبه و تجربه‌ی زمان چندبعدی در میان‌ستاره‌ای تا برخورد قدرت‌ها در مریخی و حتی ورود بیگانه‌ها به زمین و هراس‌های ناشی از آن در منطقه‌ی ۹)، می‌توانیم به عنوان تمرینی قابل قبول برای فیلمسازی به‌حساب بیاوریم که می‌خواهد دنباله‌ی بلید رانر را بسازد. و اینکه به اسثتنای جاذبه، فیلمش از بقیه‌ی علمی-تخیلی‌هایی که نام بردیم بهتر شده، می‌تواند کفه‌ی «قابل قبول» در جمله‌ی قبل را سنگین کند. اگرچه ورود هم با تأیید همان فرضیه‌ی قبلی که دُنی ویلنو (که در برخی حلقه‌ها به عنوان امید تازه‌ی هالیوود معرفی می‌شود) تنها در کنار یک «دراماتورژیست» خلاق می‌تواند ذوق و توان بصری خود را به ثمر بنشاند، شرط‌بندی روی اسب او را همچنان کاری پر از ریسک جلوه می‌دهد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار