قلب وفادار

 

قلب وفادار (ژان اپشتاین، ۱۹۲۳) - ****  

 

یادداشت زیر بخش کوتاهی است از مقاله‌ی «تصویر سینماتوگرافیک: وعده‌ی هنر برین» که در شماره‌ی سیزدهم فیلمخانه چاپ شده است. چهار فیلم از ژان اپشتاین در کنار چهار فیلم صامت دیگر از سینمای فرانسه‌ی دهه‌ی بیست از فردا در برنامه‌ی فصل تازه‌ی سینماتک موزه هنرهای معاصر (+) نمایش داده خواهند شد.

 

حرکت جوهر کلوزآپ

در ۱۹۲۱ مقاله‌ی «بزرگ‌نمایی» [Grossissement/Magnification] را نوشت (در سلام سینما) که می‌تواند به عنوان ستایش و همزمان فلسفه‌ی «کلوزآپ» خوانده شود. «کلوزآپ روح سینماست. اهمیتی ندارد که کوتاه است، چرا که ارزش فوتوژنیک در ثانیه‌ای متجلی می‌شود». دو سال بعدتر، با قلب وفادار ستایش را تا انتهای خط پیش می‌بَرد. کلوزآپی از روی یک میز؛ بشقاب، لیوان و ته‌سیگاری که برداشته می‌شود؛ دستی که با یک دستمال میز را تمیز می‌کند؛ بُرشی نامنتظره به کلوزآپی بسیار نزدیک از صورت یک دختر؛ شیشه‌های نوشیدنی؛ دوباره همان صورت و اینبار از زاویه‌ای دیگر. ناپیوستگیِ تدوینْ چهره‌ها و اشیاء را در انفرادشان ایزوله می‌کند. با چنین ترفندی قدرت بیانگریِ چهره‌ افزونتر می‌شود. فیلمساز عزم آن می‌کند تا با اتکا به همین بیانگری به یک تغزل تراژیک سینمایی دست بیابد. کافه‌ای کارگری در کنار ساحل؛ بندر مارسی. قلب وفادار رئالیسمِ مکان را از تبِ دو سال پیش دُلوک وام می‌گیرد و شاعرانگی و «مودمحوریِ» آن را با روحی آشکارا آزمایشگرانه‌تر جایگزین می‌کند. اِپشتاین به «باسمه‌ای»ترین ملودرام‌ها رو می‌کند: دختری اسیر ناوالدینش، در آستانه‌ی پیشکش‌شدن به گنده‌لات محله، و آنسوتر عاشقی که ناگزیر باید طرد شود؛ یک مثلث عاشقانه‌ی همیشه نقل‌شده. اما چه باک که فیلمساز دوسال پیشتر در «احساس‌ها» نوشته است: «سینما حقیت است، داستان دروغ است»؛ «چیزی به نام داستان وجود ندارد. چیزی به نام داستان هیچ‌وقت وجود نداشته است. تنها موقعیت وجود دارد. بی‌سر و ‌بی‌دُم. نه آغازی، نه میانی و نه پایانی.» با تراشیدن مازادهای روایت به پایه‌ای‌ترین اسکلتش، فیلمساز راهی را برای تجلی نیروی راستینِ سینما جستجو می‌کند‌. اولین رویارویی دو مردِ رقیب در کافه همچون سیلان چهره‌های خشمگینِ مردانه، وحشتِ زن، مُشت‌ها و دست‌ها به جریان می‌افتد. تأثیر موقعیت ساخته می‌شود، نه با نیروی داستان که با کیمیاگری دوربین (فوتوژنیِ کلوزآپ). به‌لطف این تأثیر، موقعیت از باسمه‌ای‌بودن داستان رها می‌شود و کیفیتی ازلی می‌یابد: همچون اولین‌ نبردِ عاشقانه، اولین چهره، اولین مشت، اولین بوسه، اولین خشم، ... قلب وفادار ایده‌های تئوریک فیلمساز را امتداد می‌دهد. دو نیمه‌ی فیلم با دو فصل چرخ‌وفلک نقطه‌گذاری می‌شود. تدوین سریع اِپشتاین رقص و حرکت ممتدِ پس‌زمینه را با کلوزآپ‌های دوتایی ترکیب می‌کند. در اولی «پُل کوچولو» به زور می‌خواهد بوسه‌ای از ماری بگیرد و در دومی ماری، آرام و خرسند، سرش را بر شانه‌های ژانِ مبهوت تکیه می‌دهد؛ سینمای فرانسه از چرخ تا فیلمِ اِپشتاین تأثیراتِ چندگانه‌ی تدوین را مطالعه می‌کند: «اگر فیلم گانس را ندیده بودم، قلب وفادار شکلی دیگر به خود می‌گرفت». اما جوهره‌ی نگاه فیلمساز به فوتوژنیِ کلوزآپ و ترکیبش با تدوین، بسیار پیشتر از این لحظه‌ها، در همان فصل جاودانی افتتاحیه رقم خورده است. ماری به کنار پنجره می‌آید و به بیرون زل می‌زند؛ مجموعه‌ای از دیزالوها نگاه او را به اسکله، کشتی‌ها، کامیون‌هایی که می‌گذرند و خیابان‌های کنار دریا وصل می‌کند و سرانجام دیزالو نهایی، با بازگشت از خرده‌ریزهای شناور در آب به چهره‌ی ماری، ترکیبی مهیب می‌سازد: زنی دربند، هم در کافه و هم در خیال خود. جایی که حتی چشم‌اندازِ خیال نیز ــ دردمندانه اما خاموش ــ دربندِ واقعیت فیزیکی پیرامونی است. اپشتاین تصویری چندلایه، انباشته و گشوده به چندین‌ بُعد می‌سازد: درون و بیرون، ماتم و خیال، واقعیتِ اسارت و رؤیای رهایی؛ تصویر از بندِ «ادبیت» و «نمایشی‌بودنِ» موقعیتِ کلیشه می‌گریزد. معجزه‌ی سینما رخ داده است.

نظرات

پست‌های پرطرفدار