میشائیل کلهاس
میشائیل کلهاس (آرنو دِ پلیر، ۲۰۱۳) – *
اقتباس سال ۱۹۶۹ ولکر شلندروف از داستان درخشان هاینریش فون کلایست را ندیدهام، اما شلندروف پس از گذشت سالها همچنان آن را بزرگترین شکست خود میخواند؛ اینکه داستان را بارها و بارها خوانده و فکر میکند چیزی دیوانهوار در آن وجود دارد که بهراحتی به فیلم درنمیآید؛ که او هنوز هم راهحلی برایش ندارد. و خب فراموش نکنیم که میشائیل کلهاس محبوبِ کافکا نیز بود. باید گفت که اقتباس تازهی فیلمساز فرانسوی، آرنو دِ پلیر ــ که در کن پارسال نمایش داده شد ــ یک ناامیدی کامل دیگر است. چیزهای متضادی رمان کوتاه فون کلایست را زندگی بخشیدهاند: طنازیاش از یکسو و ایجاز کنشها و سرعت غریب رخدادهای آن از دیگرسو (که گویی همهچیز را از بالا و بافاصله مینگرد) در نهایت از آن «حکایتی تمثیلگون» ساختهاند. یک حکایت تمثیلگون در مورد خواست عدالت نه حتا انتقام (شاید همین بود که کافکا را عاشقش کرده بود)؛ کلهاسِ فون کلایست را چنین غریزهای پیش میراند و گرنه داستان او نیز بدل میشد به یکی دیگر از آن صدها قصهی خیزش دهقانی به قصد انتقام. اما همهی اینها در فیلم آرنو دِ پلیر از دست رفتهاند. تمهیدی روایی که دِ پلیر برای برگرداندنِ ایجاز و سرعت رویداهای داستان درنظرمیگیرد حذفها و فاصلههای روایی است: کنارگذاشتن لحظات انتقالی و حتی برخی ماجراهای کلیدی؛ از سکانسی به سکانس دیگر پرتاب میشویم و بهآنی درمییابیم که چقدر در این فاصله زمان گذشته است. در فیلمِ دیگری، با نگاه و رویکرد دیگری، این میتوانست به گونهای آبسترهکردن زمان بیانجامد و از این طریق همراستا شود با آنچه فون کلایست در رمان بهدنبالش بود. اما لازمهی آن شکلی دیگر از اجرا و رابطهی کاراکترها و دوربین بود. و این از مصائب «فرمالیسمِ» معاصر است که میپندارد هر شگردی را میتوان در هرجایی ــ مستقل از آن کلیتی که قرار است فیلم را بسازد ــ به کار برد. دِ پلیر حتا گاه به لانسلوی برسون و شیوهی اجرایی او روی میآورد، غافل از آنکه برسون در بازیِ سکوت و سکون، حذف نقاط مؤکد درام و بازیاش با اشیا از راه دیگر و عمیقتری به روحِ رخدادها بازمیگشت. اما فاصلهگذاریهای دِ پلیر در اجرا و داستانگویی تنها میشائیل کلهاس را از زندگی تهی و آن را به یک شوی فرمالِ صرف بدل کردهاند. اینجا ما نه به میشائیل کلهاس نزدیک میشویم و نه میتوانیم دیدگاهی کلانتر به کلِ رخداد بیاندازیم ــ اینکه آن طنازیِ بافاصله و تمثیلگونگیِ فون کلایست کجا رفته حالا بحثی دیگر است (تنها استثنا صحنهی حضور دنی لوان است و مباحثهاش با کلهاس). دخترِ کلهاس جایی از پدرش میپرسد همهی این نبردها برای چیست و سوال ما این است که اصلاً کل این اقتباس برای چیست؟ به یاد اریک رومر میافتیم که زمانی دور با چه شگردهای سادهای روح یکی دیگر از قصههای کتابِ میشائیل کلهاس را به فیلم برگردانده بود. واقعیت این است که تا مؤلفی نباشد که بداند در فیلمکردن یک قصه به دنبال چه میگردد، مخاطب هم دلیل و انگیزهای برای تماشا نخواهد یافت. و صرفِ اینکه فیلم تاریخیمان شبیه فیلمهای آشنای هالیوودی نیست هم هیچوقت مزیتی برای هیچکس نساخته است؛ رمان فون کلایست حداقل یک قرن از فیلم دِ پلیر جلوتر است!
کاملاً موافق ام جناب مرتضوی عزیز.
پاسخحذفسوال خوبی را مطرح کردید: " دخترِ کلهاس جایی از پدرش میپرسد همهی این نبردها برای چیست و سوال ما این است که اصلاً کل این اقتباس برای چیست؟" درود بر شما جناب مرتضوی عزیز.