برف‌شکاف

 

برف‌شکاف (بونگ جون-هو، ۲۰۱۳)

**

 

پس از یک کمدی کوچک اما سرزنده هر سه فیلم بعدی‌اش شهادتی بودند بر وسواس و دقتِ نظری که پیش از هر چیز می‌خواست میان زبانی جهانی و حس‌وحالی بومی و میان قالب‌های سنتیِ جاافتاده و حساسیت‌های شخصی نقطه‌ی تعادلی را پیدا کند. «هالیوودِ قدیم را در جایی دوردست همچون کُره‌ی جنوبی زنده کن و همزمان دلِ تماشاگرِ داخلی و رضایتِ منتقد خارجی را بدست بیاور»، هدفی ‌چندان به آسانی دست‌یافتنی نبود اما بونگ جون-هو مردِ عمل بود. حالا با برف‌شکاف تصمیم می‌گیرد که مستقیم به «صحنه‌ی» جهانی پابگذارد، به اروپا برود، «بلاک‌باستری» هالیوودی بسازد که این‌دفعه هالیوودِ امروز آرزویش را دارد و در همان‌حال کنایه‌هایی گزنده به «کاپیتالیسمِ» معاصر بزند. در این سفر آنچه از دست می‌رود آن طراوتِ بکرِ «محلی» است که هر سه فیلم پیشین را سرشار از زندگی می‌کرد؛ آنچه از دست می‌رود آن لحظه‌های رهایی است که کاراکترهای خاطرات جنایت و هیولا در فاصله‌ی میان بازیافتنِ خود به عنوان کاراکترهای تیپیکِ ژانر و جاماندن از آن تجربه می‌کردند؛ آنچه از دست می‌رود لحن‌های چندگانه‌ای است (از کمیک تا جدی) که همین دو فیلم به زیبایی رویشان حرکت می‌کردند و سرانجام آنچه از دست می‌رود آن «قدرت» تکنیکی بود که درست در ترکیبش با اتمسفر محلی (و شاید حتا به دلیلِ آن) به جزئیاتِ از یادنرفتنیِ مادر می‌رسید. بعد کسی می‌تواند چرتکه بردارد و حساب کند که در برابر آنچه از دست‌رفته چه به‌دست آمده است: یادآوری اینکه مایکل بِی و رفقا از چه‌چیزهایی عاجزند (که به خودی خود کم نیست؛ فقط کافی است فیلم را با هر  بلاک‌باستر آخرالزمانیِ دیگرِ این روزها که در نظر دارید قیاس کنید)، یادآوری اینکه (لازم، تلخ هرچند ناکارآمد) که جهان‌مان به همان اندازه که غیرقابل‌سکونت می‌شود، تغییرناپذیر هم هست – این را البته فراموش نکنیم که بونگ با همان لحظاتِ شروع هیولا (که ابعادِ بلاک‌باستری‌اش کم از این آخری نداشت) تعهدِ سیاسی خود را نشان داده بود، تعهدی که اگر از فیلم هم بیرون می‌زد در نهایت درون بافتِ عمیقاً رنگارنگِ آن حل می‌شد. اما این‌بار، ضمن احترام به بونگ، باید گفت که استعاره‌ی «قطار و واگن‌هایش به مثابه جهان و طبقاتش» هر چقدر هم که جذاب (و پیچیده) باشد در نهایت بر جزئیاتِ فیلم سوار است – و دیگر چه؟ تیلدا سوئینتن را به هیئتی درآوردن که همگان را یادِ خانم تاچر بیاندازد و رسیدن به تک‌لحظاتی از «واگن‌های ابزورد» همچون خانم معلم و شاگردهای شست‌وشویافته‌ی مغزی‌اش یا آن سوشی‌خوردن در میانه‌ی آنهمه خون و خونریزی. تا آنجا که حساب‌وکتابِ چرتکه‌ی ما می‌گوید آقای بونگ باید برگردد سر خانه‌ و زندگی خودش.

***

مطالبِ مرتبط: درباره‌ی خاطرات جنایت  

نظرات

  1. مـوافـق ام جنـاب مـرتضـوی عزیــز. درود و سپـاس.

    پاسخحذف
  2. ممنون که در موردش نوشتید و البته خوب هم نوشتید.هرچند به نظرم قطار بیشتر از نظامهای سرمایه داری یادآور حکومتهای تمامیت خواه بود.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنونم از شما. بار استعاریِ قطار شاید اشاره‌هایی به حکومت‌های تمامیت‌خواه هم داشته باشد، اما بحث فیلم فراتر از این هست و همین نکته است که باعث می‌شود طرح تماتیک فیلم پیچیده‌تر شود.

      حذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار