در بحبوحهی آن
مرداب لوکرسیا مارتل و جدیدترین [i] اثرش دختر مقدس حس و حالی به شدت شخصی دارند که مهارتی درخشان هم به آن اضافه شده است. سخت است در این دو فیلم به چیزی فکر کنیم، هرچیزی، و بگوییم مارتل از پسش خوب برنیامده است، چه در سطوحِ بیانگری و چه ساختاری. یک لحظه بازیها را تحسین کنید و لحظهی بعد دقیقبودنِ لحن را، بعد از ظرافتِ روایت در شگفت میمانید، بعد به توانایی مارتل فکر میکنید که تقریباً از هر فضایی، از اتاق کهنهی هتل گرفته تا آفتابیترین بیشهزارها، استفاده کرده تا رویدادی شاعرانه با مقیاس و حرکتهای قطعهقطعه بسازد، و در نهایت درک او از فریم (مهم نیست که مارتل با دوربینش کجا را نشانه میگیرد، تماشاگر همیشه مشتاقانه به آنچه که ورای آن ادامه مییابد آگاه است) را تحسین میکنید. تازه اگر نخواهیم به کاربرد دقیق تکرار (در صداها و در کنشها) اشاره کنیم یا به درک هوشمندانه و چندلایهی او از اینکه چگونه همهی عناصر بدنی و احساسیِ وجود روی یکدیگر اثر میگذارند تا در نهایت یا به تراژدی ختم شوند (مرداب) و یا به یک نسخهی ویرانگرِ کمیک از آن (دختر مقدس). بسیاری از فیلمسازان در سراسر جهان، خوب یا بد، خود را باید بُکشند تا به آنچه که در کارِ او اینچنین طبیعی جلوه میکند، دست یابند - سخت است از کارگردان دیگری همسنِ او نام ببریم که به سادگی چنین تعادل دقیقی میان همهی عناصر گوناگون سینما برقرار کند.
***
مقالهی کنت جونز در مورد دو فیلم اولِ لوکرسیا مارتل یکی از بهترین نوشتههای اوست. ترجمهی فارسی آن را در وبلاگ آزاده جعفری بخوانید.
[i] این مقاله پس از اکرانِ دختر مقدس نوشته شده بود.
نظرات
ارسال یک نظر