تنها عشاق زنده ماندهاند
تنها عشاق زنده ماندهاند (جیم جارموش، ۲۰۱۳) – **
آنچه که درونِ تازهترین فیلمِ جارموش میگذرد، چنان با بیرونِ آن (رابطهی فیلمساز با موضوعش) گره خورده که جدا از هم دیدنشان ناممکن است. ایدهی قراردادنِ خونآشامها در مقامِ نمایندگانِ یک فرهنگِ (و شاید دقیقتر، تمامیتِ «فرهنگِ») رو به زوال بیش از اندازه جذاب است – اینجا این خونآشامها هستند که نگهبانانِ کتابهای قدیمی و قطعهموسیقیهای باشکوهِ کلاسیک، ناظرانِ نگران مکانهای در حالِ فروپاشی و تذکردهندگانِ هر چیزی از میراثِ والای انیشتین تا سروانتساند. آنهم وقتی آن بیرون «زامبی»ها (آدمها!) کاری ندارند جز نابودی و مصرفکردنِ همهی این چیزهای دوستداشتنی. اما ایدهی جذاب خراب میشود چون جارموش خود و موقعیتِ خود را از آن جدا نمیبیند. بیراه نیست که از جایی به بعد در مواجهه با فیلم مدام توقف میکنیم و میپرسیم این «سوگواریِ» جارموش رو به یک فرهنگ دارد، یا رو به خودش؟ کنایهای از ایو (تیلدا سوینتون) به آدام (تام هیدلستون) سوالِ ما از جارموش نیز هست، آنجا که میگوید «این همه زیستن و همچنان نگرفتنِ داستان؟ این میزان دلشمغولِ خود بودن و امتناع از آنچه که باید؟ – پاسداشتِ چیزها، دلسپردن به طبیعت و … رقص». این کنایه (و دوگانگیِ پنهان) دریغی بر امکانی نیز هست که فیلم در بسترش میتوانست ببالد و پیش برود. جارموش اما به اشارتِ ایو وقعی نمینهد و فراموش میکند که حتا اگر زمانه بد و غیرقابلِ تحمل باشد، اما (یک) هنوز کم نیستند فیلمسازانِ جوان و پیری که سرحال و «رقصوار» فیلمهای خوب و بسیارخوب میسازند و (دو) زمانی که او عجیبتر از بهشت را میساخت هم بهشتی چندان دلچسب در بیرون حاضر نبود. پس مشکلِ اصلی شاید در نگاهِ فیلمساز باشد به خود و به دنیایش. یکجور «خودآگاهیِ» زیاد که، همانندِ نگاهِ آدام، فیلم را زندانیِ خود کرده است. جارموش تمامیِ بارِ کِنایی، جذاب و کمیکِ ایدههای تنها عشاق زنده ماندهاند را قربانیِ «خودآگاهیِ» سوگوارِ خود میکند. پیشتر محدودههای کنترل این مسیر را باز کرده بود، اما آنجا هنوز سوگواری کموبیش زیرسایهی آفرینش و کُنش بود. واقعیتِ تلخ این است که گویی فیلمسازِ محبوبِ ما نه فقط بیحوصله است، بلکه میخواهد بیحوصلگیِ خود را مصرانه به تمامِ جهان نیز تسری بدهد. اما هنوز اندک بارقههایی از جوانیِ فیلمساز باقی مانده تا این فیلمِ تازه را تابآوردنی بسازد، اما میپرسیم اگر قرار بر این باشد که مسیر و نگاهِ پیشِ رو این باشد، نکند دفعهی بعد کارِ سوگواریِ فیلمسازِ محبوبمان را تنها با خواندنِ فاتحهای به ابد بسپریم؟
مـوافـق اَم جنـابِ مـرتضویِ عزیــز.
پاسخحذفدرود و سپـاسِ فـراوان.
ممنون از تو احسان جان
حذفمحمدرضا:
پاسخحذفوحيد جان من هم اميدوارم کار به فاتحه کشيده نشود. البته فيلم را هنوز نديدهام.
باید منتظر فیلمِ بعدی جارموش بود محمدرضای عزیز.
حذفبا وجود آن که با برخی بخشهای نقد شما موافق بودم، اما چندان با این ایده که فیلم اسیر خوداگگاهی جارموش است موافق نیستم. معتقدم سوگواری و خواندن مرثیه بر چیزهای گمشده و رفته و حتی چیزهایی که هیچ وقت وجود نداشتهاند، اما میتوانستند باشند همواره در فیلمهای جارموش، از مرد مرده تا گوست داگ تا محدوده کنترل و این فیلم بوده. این سلوک سوگوار همیشه در فیلم های جارموش وجود داشته و امضای او تلقی میشود. اگر آن طور قرار بود این فیلم آن طور که شما به آن معتقدید جلو میرفت بعید میدانم فضای منحصر بفردی که شاهدش هستیم در فیلم حاکم میشد. فیلم از جنبههای دیگری قابل نقد است. انتقادهایی به آن وارد است. ولی با نقد شما چندان موافقتی نداشتم. خواستم نظرم را گفته باشم
پاسخحذفممنونم از نظری که نوشتید. این نکته درست است که سینمای جارموش تا پیش از این خیلی وقتها با بار «نوستالژی» و «گذشتهبازی» همراه شده، اما آیا تا به حال خود این «گذشته» و «بار تاریخ» تا این میزان مسالهی فیلم (یا شاید دلیل وجودیاش) بوده؟ بعید میدانم.
حذف