همهی خاطرههای اوریدیس
حالا کجاشو دیدین (آلن رنه) - ****
رنه همچنان با «خاطره» درگیر است. اما اینبار نه با خاطرهی یک شخص، نه با خاطرهی جمعیِ یک تاریخ، که با خاطرهی یک «متن». متن گشوده میشود، درونِ پردهی سینما - جسمیت مییابد با بازیگران، با این حضورهای انسانی. رنه میپرسد این حضور، این تجسم تا چه میزان حضورها و تجسمهای دیگری را در خود پنهان کرده است؟ تا چه میزان انباشته از خاطرههای آنهاست؟ آنجا روی پرده اُرفه و اوریدیسِ جوانند. اینسوی پرده تماشاگرانی با خاطرههای چندینوُچند اُرفه و اوریدیسِ دیگر. و رنه هوشمندانه برگِ برندهی خود را پرتاب میکند: بگذار این تماشاگران خود اُرفهها و اوریدیسهای پیشین باشند. خاطرههای متن فعلیت مییابند. متن تکهتکه میشود، میان گذشته و حالِ خود: از آن همآغوشیِ زوجِ پیشین به همآغوشیِ تازه. متن متراکم میشود با انبوهِ تجسمهایش. این درست عکسِ مسیری است که لئوس کاراکس در هولی موتورز طی کرد؛ او از پیکرهای انسانی میگفت فربهشده از خاطرهی متنها، رنه از متنی میگوید انباشتهشده از خاطرههای تجسمهای انسانی. کوکتو در اورفه ابدیتِ شاعر را دیده بود، و رنه حالا خیلی ساده ابدیتِ موقعیت را.
رنه همچنان با «سینما» درگیر است. پردهی سینما که گشوده شود، اشباحْ زندگی آغاز میکنند. آن «پل»ی که فیلم از آن سخن میگوید، که این آدمها اگر از آن بگذرند، اشباح را در مقابل خواهند دید، چیزی جز خودِ سینما نیست. اگر برای ژان کوکتو این «آینه» بود که مرزِ میانِ زندگان و مردگان را تعریف میکرد، برای رنه این مرز همان سینماست. فیلم آغاز میشود و اشباحِ گذشته جان میگیرند. اتاقِ بزرگی که سالنِ نمایشِ فیلم است، بدل میشود به ایستگاهِ قطار، بدل میشود به هتلی در مارسی. به لطفِ سینماست که سابین آزما و پیر آردیتی متکثر میشوند، میانِ حال و اشباحِ گذشتهی خود. به لطفِ سینماست که آندو به خاطرهی نقشهای گذشتهی خود فعلیتِ دوباره میبخشند، و ما نیز از این حضور پلی میزنیم به انبوهِ حضورهای دیگرشان در فیلمهای دیگرِ رنه – آن لحظه که در پایانِ پردهی اولِ نمایش، این دو پشت به دوربین در ایستگاهِ قطار از ما دور شدند (و آزما همان موهای پرپشتِ خوشرنگش را داشت)، پرسیدیم این چندمینِ دور شدنِ او و معشوقش از ماست؟ و به لطفِ سینماست که هر ژست و هر حرکتی، انبوهی ژست و حرکتِ دیگر را از گذشته به اکنون میکشاند: آنجا که فرشتهی مرگِ متیو آمالریک، سیگار به دست، رو به اورفه و اوریدیس کرد، چیزی از ژستِ سیگارِ ماریا کازارس [فرشتهی مرگِ کوکتو] را با خود به اکنون آورد. «حالا ما خاطرههایی داریم که از ما دفاع میکنند» - اورفه در هتل به اوردیس میگوید.
و رنه همچنان با «تلاطمِ مرگ» درگیر است. آن لحظه که متیو آمالریک از «جایگاهِ تماشاچیها» برخاست و به گوشهی دیگرِ سالن رفت تا پیامآورِ مرگ باشد، به آنی به یاد آوردیم که این واسطهی میانِ دو دنیا تا چه اندازه یک کاراکترِ اصیلِ رنهای بوده که خود طنینِ یک یادآوری دیگر بود – رنه باید پیش از اینها به سراغِ اورفه و اوریدیس میآمد. حرکتِ دوربینِ رنه را همراه با آمالریک به خاطر بیاورید: در «میزانسنِ» رنه حرکت از زندگی به مرگ چنین به آسانی ممکن میشود (این یکی از فکرشدهترین حرکتهای دوربینِ سینمای یکسالِ گذشته است)، اوست که میتواند به راحتی با درهای سالن بازی کند، نور را در جلو و عمقِ صحنه تغییر دهد و از هر حرکتِ سادهی دوربین پلی بسازد میانِ مردگان و زندگان؛ میانِ اشباحِ گذشته و حال، میانِ واقعیت و نمایش، میانِ خاطره و بازی.
حالا کجاشو دیدین – که جواهرِ قدرنادیدهی سینمای پارسال بود - از همهی صناعتِ تجربههای رنهی متأخر (دکور، دوگانهی تئاتر و سینما، رنگ، ... ) پلی ساخته است برای بازگشت به جهانِ رنهی سالهای دور.
نوشتههای مرتبط در این وبلاگ:
محمدرضا:
پاسخحذفسلام وحيد عزيز، دست مريزاد. چه خوب که بالاخره درباره اين فيلم قدرناديده رنه نوشتي. براي من از مدتها پيش همين سوال پيش آمده بود که آيا به زعم منِ آماتور اين فيلم اينقدر جذاب است و گيرا يا واقعا حرفهاي گفتني زياد دارد و کسي نيست که به آنها بپردازد؟ چه خوب که نوشتي. اين بازيهاي مرگ و زندگي، اين رفت و آمدهاي زماني و مکاني، اين تکرار شخصيتها، اين يکي بودنها در عين تکثر، همگي براي من تازگي داشت. چه خوب که نوشتي...
سلام به شما و خوانندگان
پاسخحذفیک پیکان نوستالژیک دارم که داخلش و چعبه اش پر است از کتاب.کتابهای خاص ، کمیاب و نایاب(کهنه و نو) .همه کتابهای برگزیده و باارزش..حتی عامع پسنداش هم مورد تایید عده ای کتابخون حرفه ای هستند چه برسه به کتابهای خواندنی و عمیقش.
بصورت سیار می چرخیم و هر جا ، جا دیدیم و چشم ماموران سد معبر را دور ، کتابها را روی کاپوت جلو و جعبه عقب و دور تا دور سقف و باربند می چینیم.دل نازکی هم داریم که به تقاضاهای تخفیف نه نمی توانیم بگوییم.البته در حد معقولش.
به رفتارهای اجتماعی مردم هم علاقه مندیم.برای همین برخوردهایشان با مقوله کتاب را به زبانی نزدیک به طنز ، در همین وبلاگ وهمچنین در پیجی در فیس بوک می نویسیم.(صفحه ای به نام کتابفروشی سیار سعید)
سفارش کتاب می پذیریم..
لیست کتابها را تا جایی که ممکن بوده در یکی دوتا از پستها نوشته ام.ولی نه همه ی آنها را ،ولی با مطالعه همینها دستتان می آید که چه مدل کتابهایی را عرضه می کنم.تقریبا همه ی کتابهایی که دستفروش ها و نایاب فروشی های انقلاب دارند را دارم.
بعضی از دوستان که این پیام را در کامنت دونیشان دیدند گفتند با وجودیکه عادت ندارند کامنتهای تبلیغی را تایید کنند اما این یکی فرق می کند و ارزشش را دارد.شما نیز چنین کنید خیرشو ببینید.لینک هم بدهید ، هم دسترسی بعدی برای خودتان آسان می شود و نمی خواد به ذهن هزار سوداییتان فشار بیاورید که اسمش چی بود اونیکه کتاب سیار می فروخت و ... قول میدم به یادتون هم نیاد.بعلاوه لینک کنید ما هم دل رحم ، شاید که نه ، حکما برای جبران این لطفتان در پارت اول خرید تخفیفی می دهیم که راضی برگردید و هی ما را لینک کنید و هی برای ما تبلیغ کنید.باور کنید ما همچی آدم خوبی هستیم .
مشاوره تخصصی هم می دهیم.خودمان کتابخوان تیری هستیم.
کتابخانه شخصی شما را هم به قیمتی که نه سیخ بسوزد و نه کباب می خریم.
در تهران کتابها را یا به پیک می دهیم یا خودمان می آوریم خدمتتان(اگر از سه جلد بیشتر بخواهید) یا خودتان می آیید می برید یا هر مدل دیگه ای که بخواهید.شهرستانها هم با پست یا اتوبوس یا تی پاکس (البته با پرداخت هزینه)
اگر کتاب هم نمی خرید قول می دهم مطالب وبلاگ برایتان جدابیت خواهد داشت.