لوسین کستینگ-تیلور

 

لوسین کستینگ-تیلور

نوشته‌ی اسکات مک‌دانلد [1]

ترجمه‌ی و. م.

 

هر فیلمسازِ جوانی لزوماً «جوان» نیست. پیش از آن که لوسین کستینگ-تیلور[2] ساختنِ علفِ شیرین[3] را به همراهیِ الیزا بارباش[4] کامل کند، کارنامه‌ی قابلِ توجهی را شکل داده بود: به عنوانِ دانشجوی مردم‌شناسی (در دانشگاهِ یو.اس.سی. تحتِ نظرِ تیموتی آش[5] درس خواند و از برکلی دکترایش را گرفت)؛ سردبیر (دبیرِ پایه‌گذارِ مجله‌ی ویژوال انثروپولوجیکال ریویو بود و نیز ویراستارِ کتاب‌های تئوریِ تصویرسازی: متونی برگزیده از وی.ای.ار: 1994-1990 و سینمای فرافرهنگی، مجموعه مقاله‌هایی نوشته‌ی دیوید مک‌داگال)؛ نویسنده (به همراهِ بارباش کتاب‌ِ سینمای بینافرهنگی: راهنمایی برای ساختنِ فیلمِ مستند و فیلم‌ها و ویدئوهای قوم‌نگارانه را برای انتشاراتِ دانشگاهِ کالیفرنیا آماده کردند) و معلم/استاد، نخست در برکلی، بعد در دانشگاهِ کلرادو و از سالِ 2003 در هاروارد، که در آنجا آزمایشگاه قوم‌شناسانه‌ی حس‌گرانه[6] را تاسیس کرد. او کارهایی نیز در سینما کرده بود. به همراهِ بارباش ساختِ آمریکا (1990) را ساختند که در موردِ بیگاری‌خانه‌های آمریکایی بود و نیز از و بیرونِ آفریقا (1992) را که بر تاثیراتِ بینافرهنگی بر هنرِ «بومیِ» آفریقایی تمرکز می‌کرد؛ او همچنین به عنوانِ مشاور و فیلمبردار در فیلمِ فرانتس فانون: پوستِ سیاه، ماسکِ سفید (1996) ساخته‌ی ایزاک جولین نیز همکاری کرده است.

اما هیچ‌چیز در این کارنامه‌ی ستایش‌برانگیز نمی‌توانست علفِ شیرین و کارهای اینستالیشنِ دیداری-شنیداری‌ای را پیش‌بینی کند که کستینگ-تیلور در فاصله‌ی سال‌های 2010 تا 2012 ساخته است: اتراق کردن، صبحانه، Coom Biddy، سپیده‌دم در آرامگاه، تَرَکِ هل‌رورینگ، کوره‌راهِ بلند، درونِ کوزه و چرخش در گذرگاه (این‌ها کارهایی هستند که همه می‌توانند به اکرانِ عمومی نیز دربیایند). این‌ها فیلم‌های زیبایی در موردِ گله‌داری در کوه‌های ابسورکا-بیرتوث[7] در مونتانا هستند که مشخصاً بر یک روشِ صدساله‌ی گله‌داری در مراتعِ تابستانی تمرکز کرده‌اند. این روش در سال‌های آخرِ عمرش بود که کستینگ-تیلور دوربینِ فیلمبرداریِ سنگینش را به میانِ کوه‌ها کشاند تا صداها و تصویرهایی از زندگی‌های توأمانِ گوسفندها و کابوی‌ها، یا آنچه که کستینگ-تیلور «گله‌آدم‌ها[8]» می‌خواند ضبط کند - تعبیرِ «گله‌آدم‌ها» به این اشاره داشت که این گوسفندها بدونِ آدم‌های پرورش‌دهنده‌شان چیزِ دیگری می‌شدند و آن آدم‌ها نیز چیزی دیگر بدونِ گله‌هایشان. این فیلم‌ها هم به عنوانِ مستند‌های قوم‌نگارانه قابلِ توجه‌اند و هم به آن سنتِ مدرنِ بازنماییِ سینماییِ مکان‌های آمریکایی تعلق دارند که توسطِ فیلمسازانِ مستقلی چون لری گوتهایم، پیتر هاتن، جیمز بنینگ و شارون لاک‌هارت گسترش داده شده‌اند.

کارِ کستینگ-تیلور در تثبیت و گسترشِ آزمایشگاه قوم‌شناسانه‌ی حس‌گرانه نیز شایانِ توجه است؛ کاریزمای او – ماحصلِ شورِ او به فیلمسازی، دانشِ وسیع و صداقتش- منبعِ الهامِ فیلمسازانِ دیگری نظیرِ وِرنا پاراول، جی. پی. اسنیادِکی و استفانی اسپری بوده است. پاراول و اسنیادِکی فیلمِ بخش‌های خارجی را در 2010 با همکاریِ هم ساختند. کستینگ-تیلور به عنوانِ مدیرِ آزمایشگاه همچنان کارش را به عنوانِ تهیه‌کننده‌ی و همکار در پروژه‌های سینمایی ادامه می‌دهد: حالا که این را می‌نویسم[9] او و پاراول در حالِ تدوینِ لویاتان (+) هستند که مستندی است درباره‌ی ماهیگیریِ تجاری در اقیانوسِ اطلسِ شمالی.


[1] منبع: سینما-اسکوپ، شماره‌ی 50. ترجمه‌ی فارسی پیشتر در شماره‌ی 3 فیلمخانه چاپ شده است.

[2] Lucien Castaing-Taylor

[3] Sweetgrass (2009)

[4] Ilisa Barbash

[5] Timothy Asch

[6] The Sensory Ethnography Lab (SEL)

[7] Absaroka-Beartooth

[8] Sheeple

[9] این مطلب پیش از نمایشِ لویاتان نوشته شده بود.

نظرات

  1. سلام وحیدجان گذشته فرهادی رو ندیدی؟
    اگه دیدی نظرت چیه؟مرسی

    پاسخحذف
  2. علف شیرین را تازه دیدم. بر خلاف لوایاتان دروبینِ علف شیرین یک نظارگر صرف است. به ندرت به متن نزدیک می شود و بیشتر می ایستد به کناری تا تنها نظاره کند. اما سوژه و مواجه با آن دقیقا پیش درآمدی ست برای لوایاتان. هر چند از تصاویر ابتدایی فیلم آرام آرام به پرتره ای انسانی بدل می شود و چالش انسان با حیوان را نظاره می کند. چیزی که در لوایاتان هم حضور دارد اما آنجا پیچیده تر است و در علف شیرین ساده تر و البته سوژه ی اصلی.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار