تعطیلات بهاری‌ها

 

تعطیلات بهاری‌ها (هارمونی کورین، 2012) – *

 

با یک اقبالِ کم‌وبیش گسترده، از فرانسه (کایه دو سینما) تا منتقدانِ آمریکای شمالی، فیلمِ هارمونی کورین محبوبِ بهاریِ امسال بود. آن هم با چنین توصیفاتی: [نقل به مضمون از منتقدِ جوانِ کایه] «می‌شود گفت که تعطیلات بهاری‌ها همانندِ فیلم سوسیالیسم به روحِ زمانه چنگ می‌زند، نه فقط در ظرفیتِ مشابه دو فیلم در تصویرسازی زمانِ ما، .... بلکه دادنِ پرتره‌ای از پایانِ عصرِ سرمایه‌داری». و همین بخشی از مشکلِ تعطیلاتِ بهاری‌ها را می‌سازد، فیلمی که می‌خواهد همزمان بسیار چیزها باشد و در همان‌حال «بی‌خطر» بازی کند. آن‌هم در عصر و زمانه‌ای که مرزِ میانِ آنچه می‌تواند تجربه‌ای آوانگارد خوانده شود با کلیپی که در MTV می‌توان به تماشایش نشست سخت نامرئی شده است – منتقدِ دیگری در موردِ فیلم می‌نویسد: «کورین بالاخره با عینکِ آوانگارد دارد به موضوع نگاه می‌کند».

و شاید از این‌روست که وفورِ فیلم‌هایی که میانِ عرضه‌ی «مستقیم» و «با فاصله»دیدن تفاوتی نمی‌گذارند، دارد به یکی از ویژگی‌های سینمای معاصر تبدیل می‌شود. فیلمسازها می‌گویند نمی‌خواهند قضاوتی کنند و معمولاً به همین خاطر میانِ «هجو» و «جدیت» در نوسان‌اند. فیلم‌ها را می‌بینیم و نمی‌فهمیم این دوری از قضاوت (و وفاداری به «متریال») تا چه اندازه برای «بیمه‌کردنِ» خودِ فیلم‌هاست. به این خاطر این فیلم‌ها گشوده می‌شوند به روی هر تفسیری: یکی تعطیلاتِ بهاری‌ها را نقدی بر زوال می‌خواند و دیگری یک نمایشِ همدلانه. بعد یواش‌یواش می‌پرسیم مگر قرار است فرقی با هم داشته باشند؟ و شاید همین آن «روحِ زمانه»ای باشد که فیلمِ کورین در آن معنا می‌یابد – حق، امروز، بیش از هر زمانِ دیگری با مشتری است!

اینکه کورین درست به همانِ زبانِ بصری‌ای روی می‌کند که «موضوعِ» نگاهش نیز هست، بحث‌های دیگری را در مواجهه با فیلم پیش می‌کشد. جهانِ تصویریِ بنوا دُبی (فیلمبردارِ گاسپار نوئه) پویاست اما بعد از مدتی، همچون بسیاری از المان‌های «رواییِ» فیلم، دستش را رو می‌کند - ایده‌های مشخصی که مدام تکرار و تکرار می‌شوند؛ همچون مونولوگ‌های روی تصویرها که لحظه‌ای نمی‌گذارند فراموش کنیم که (برای این آدم‌ها) «تعطیلاتِ بهار تا ابد»، «اینجا مثلِ یک بهشت می‌مونه». شکی نیست که مسئله‌ی فیلمساز نه «روایت» که رسیدن به یک ترکیبِ موسیقی‌وارِ پاپ بوده که مکرر به خود برگردد، همچون خودِ «واقعیت» که برای این دخترها تبخیر می‌شود و چیزی جز بازیِ ویدیویی باقی نمی‌ماند. اما نکته اینجاست که برای کورین از همان ابتدا واقعیتی بیرونِ این بازی‌های ویدیویی وجود ندارد: از همان آغاز که با «تعزل»‌هایی بصری با بدن‌های بیکینی‌پوشِ این دخترانِ دانشجوی سال‌پایینی مواجه‌ایم، که گویی از یکی از انبوه شوهای تلویزیونی سربرآورده‌اند.

نبودِ هرگونه‌ای از تعارض میانِ موضوع و شیوه‌ی بازنماییِ کورین در عمل سببِ خنثی‌شدنِ سویه‌های تاریکِ سفرِ «تعطیلات بهاری» می‌شود. همه‌چیز بازیِ ویدیوی است، چه برای دخترها، چه برای فیلمساز و چه برای ما. از بازی لذت ببرید! و همین ما را به سطحِ دیگری از مشکلاتِ فیلم می‌برد. مسئله‌ی خلقِ کاراکترها (به استثنای الینِ جیمز فرانکو). کم‌وبیش می‌فهمیم چرا برای نمونه، از میانِ این چهار دخترِ جوان، آن که با دوره‌های «معنویت» در پیوند است، باید زودتر از ماشینِ داستان پیاده شود، و آن دومی کمی با فاصله. اما سؤالِ اصلی‌تری می‌مانَد: بود و نبودِ هر کدام از این‌ها چقدر واقعاً در فیلم احساس می‌شود؟ هر کدام هر لحظه که بخواهند می‌توانند بروند و بیایند. فیلم چقدر این را جدی می‌گیرد؟ و سؤالی کلیدی‌تر: آیا فیلمی که در موردِ آدم‌های کاغذی است خود هم باید کاغذی باشد؟ و شاید به خاطرِ همین است که آنچه از فیلم می‌ماند، بازیِ رنگ و نور است و حرکاتِ دوربینِ بنوا دُبی که روی این تن‌های عریانِ در جستجوی «معنویتِ» (تعطیلاتِ بهاروار) می‌لغزد و ... کسِ دیگری به یاد می‌آورد که این یک مالیکِ بدونِ «متا»ست!

منتقدِ کایه در جای دیگری از همان نوشته اشاره می‌کند: «این یک فیلمِ ابله است، و در نهایت، به رغمِ آن ...». اما خوشبختانه کسی هم هست که جمله‌ای از اندرو ساریس را به یاد بیاورد «شاید بشود با بلاهت بلاهت را نقد کرد اما در نهایت هر دو شکل‌هایی از بلاهت‌اند». در برابرِ فیلم‌هایی همچون تعطیلات بهاری‌ها می‌شود به تجربه‌هایی فکر کرد که همچنان به «استتیکِ تعارض» باور دارند، فیلم‌هایی که به تعارضِ میانِ «مستقیم» و «با فاصله» آگاه‌اند، و به شکل‌های متفاوتِ بیانِ کِنایی (ironical) روی می‌آورند تا از سرِ امنیت‌طلبی خود را بیمه نکنند. از این فیلم‌ها هنوز در دورانِ ما ساخته می‌شوند.

 

نظرات

  1. سلام.
    مرسی بابت نوشته هایتان...

    دقیقا منظورتون از «استتیکِ تعارض» چیه؟
    راستش متن و جمله بندی نوشته های شما را چندان دوست ندارم.
    جسارتا کمی زمخت هستند و در جمله هایی انگار عبارات و کلماتی حذف شده و به راحتی نمی شود با قسمت هایی از آن به عنوان خواننده ارتباط کاملی برقرار کرد؛ در صورتی که شاید قصد نداشته باشد مفهوم پیچیده ای را هم منتقل کند...
    برای مثال فقط: فیلم‌هایی که به تعارضِ میانِ «مستقیم» و «با فاصله» آگاه‌اند.
    موفق باشید.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون از کامنت و توجهِ شما،
      در موردِ زبان. چیزی که به شدت از آن بیزارم مبهم‌گویی و مغلق‌نویسی است. اما سخت‌بودن؟ بخشی از زبانِ ریویو در فشرده‌بودنِ ایده‌هاش هست. یعنی ریویو عامدانه متنی است که به جای باز کردنِ ایده‌ها می‌کوشد در یک حجمِ کم آن‌ها را کنارِ هم بیان کند. به نظرم مهم این است که مفهوم‌ها در خودِ متن تعریف شده باشند. برای نمونه منظورم از «تعارض» را در پاراگرافِ بالاییِ بیان کردم: «نبودِ هرگونه‌ای از تعارض میانِ موضوع و شیوه‌ی بازنماییِ کورین ...» و در جاهای دیگه‌ای از نوشته هم همین بحث باز شده.
      اما بحثِ زبان بحثِ حساسی است و من بیشتر رویش فکر می‌کنم ... باز ممنون

      حذف
  2. وحید عزیز

    عالی بود.
    گمانم هارمونی کودین حتا تلاشی هم نکرده تا چهره ای آوانگارد را پشت ظاهری بی خطر پنهان کند و احتمالن خودش هم از این همه استقبال شوکه شده! (پیش تر با شدت کمتر در مورد "خماری" هم همین اتفاق افتاده بود) و شگفت آور است که منتقد "کایه دو سینما" در "نمایش زوال سرمایه داری" این فیلم را شریک گدار می کند! این که منتقد چپ گرا خود هم این قدر در "روح زمانه" مستحیل شده باشد دیگر واقعن ترسناک است!
    شما می توانید از اول تا آخر فیلم را مثل یک کلیپ سرسام آور و شلخته ی MTV بسازید (و ببینید) بی آنکه هیچ نهیبی شما را به ساحت دیگری یا لایه ای دیگر بکشاند (یا حتا راه دهد!) و باز آخر کار بگویند عینک آوانگارد بر چشم دارید! کاراکتر جیمز فرانکو جایی در اشاره به تختش فریاد می زند: “That not a bed, it’s an art piece” و انگار شوخی شوخی کسانی نشانه های هنر را آن جا یافته اند!

    پاسخحذف
  3. با درود و احترام خدمت شما

    در ابتدا بایستی بگویم که برخلاف نظر شما شخصاً این فیلم را بسیار پسندیدم. بگمانم آن فاصله ی (احتمالا پُر ناشدنی) میان شما و این اثر از همانجا می آغازد که "گرینگوی پیر" "منتقدِ جوانِ" کایه را از همان آغاز هدف می گیرد. به نظر من آنچه موجب مخالفت خیلی ها (و نه همهمخالفان!)نسبت به این فیلم می شود آنست که نسل و ویژگی های نسل امروز را یا به راحتی درک نمی کنند و یا به سادگی طرد و نفی می کنند... و چه چیزی ساده تر از زدن مُهرِ "بلاهت"! اهمیت فیلم کورین نه در آوانگارد بودن آنست (که آوانگارد نیست!) نه در انتقادی بودنش (که هست!) بلکه در رئالیستی بودن آن دارد و همین نگاه رئالیستی قادر است تا واکنشی انتقادی نیز به همراه بیاورد. کورین کلیت فیلمش را چنان که اشاره کردید به شکل قطعه ی موسیقی پاپ با تاکید بر تکرارها (Refrainها) و بر داده های خامی خلق می کند که برگرفته از جامعه ی امروز سرمایه داری امریکا ست... آن یوتوپیایی پوشالی نسل امروز امریکا که توسط رسانه هایی چون MTV نیز تبلیغ می شود (در بسیار در تضاد با نسل آرمانخواه دهه های 60 و 70 میلادی دارد) در میانه ی راه یوتوپیاهست که این چهار دختر خود را در وضعیتی تماما دیستوپیایی میابند و از اینجاست که واقعیت از دل فرا-واقعیت (به معنای بودریاری آن) آشکار می شود. و چگونه سرگشتگی ها، بی-آرمانی ها، شوخ شنگی ها و حتی سطحی گری های نسلی را با فرمی قاطع، به شدت انتقادی نشان داد؟

    "آیا فیلمی که در موردِ آدم‌های کاغذی است خود هم باید کاغذی باشد؟" سوال خوبی است چنان که اشاره کردید شخصیت فرانکو خود را از این خصلت کاغذی خارج کرده... علت اینکه فرانکو توانسته کاراکتری برای خود در جامعغ (و نه تنها فیلم)بازیابد را از زبان خود او می شنویم... یک انسان حاشیه ای جامعه ی امریکا چگونه به متن تبدیل می شود؟ چگونه از کاغذ به کاراکتر بدل می شود؟ حال سوال اینجاست مگر این چهار دختر مسیری متفاوت را از آنچه فرانکو در این استحاله پیموده را در پیش رو دارند؟ آیا در پایان فیلم لحظه ای که دو دختر باقی مانده سوار بر ماشین به دل جاده می زنند نخستین جرقه ی این استحاله را ندیدید؟

    و اما این کاربرد واژه ی "بلاهت" (چقدر مرا بیاد ادبیات آدورنو می اندازد)این واژه نخستین بار نیست که برای فیلمی اینچنینی بکار می رود احتمالا شما اگر در دهه ی شصت زندگی می کردید و نام وبلاگتان هم "گرینگوی پیر بود" به فیلمی همچون از نفس افتاده ی گدار همین برچسب را می زدید "نقد بلاهت با بلاهت"؟! (چنانکه در آن روزگار درباره ی بسیاری از گدار تا آنتونیونی این ادبیات بکار می رفت) نشستن در برج عاج و تکیه کردن به نام های آشنا و تثبیت شده همواره ساده است، دستاویز شدن به اصول و قواعدی که زمان ثابتشان کرده نیز بی خطر است؟ ولی گویا همواره نمی توان "بیرون از حصارِ آرامش" باقی ماند آن هم در حساس ترین لحظات!

    پویان م.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. پویان م.،
      ممنون از اینکه خواندی و ممنون از اینکه مفصل نوشتی.

      اول: اطمینان می‌دهم کاربردِ واژه‌ی «بلاهت» ربطی به آدرنو و ایده‌هایش ندارد. من این را در آن معنایی به کار بردم که منتقدانِ سینه‌فیلی همچون ساریس یا هوبرمن یا ... (مثلن در سنتِ ویلیج‌وویس) می‌توانستد به کارش ببرند. یعنی از قضا معتقدم شکل‌هایی از «بلاهت» در هنرِ پاپ بسیار دلپذیرند و باید با آن‌ها درگیر شد.

      دوم: اما سوالم این بود آیا واقعن می‌شود با فرمی MTVوار به نقدِ خودِ آن فرم رفت؟ من این را پارادوکسِ فیلم دیدم و با همین نکته درگیر شدم. نه با «تماتیکِ» فیلم بلکه با «فرم» و مهمتر «مواجهه»ی فیلمساز با این تماتیک ... به این خاطر با توصیفِ منتقدِ «کایه» (ژان فیلیپ تسه) هم درگیر شدم ... نقلِ قولِ کنایه‌وارم از ساریس هم به این برمی‌گشت ...

      سوم: آیا اگر در دهه‌ی شصت زندگی می‌کردم، به «از نفس افتاده» هم حمله‌ی مشابهی می‌کردم؟ نمی‌دانم. اما یادمان باشد همان سال‌ها «پوزیتیف» خیلی از فیلم‌های «موج نو» را زیر سوال برد و منتقدانی چون پالین کیل و مانی فاربر بسیاری از فیلم‌های بزرگِ دیگر را. این نقدها هنوز هم اهمیت دارند، همان‌طور که آن فیلم‌ها نیز ... تازه اگر بپذیریم فیلمِ کورین چند سالِ بعد خواهد ماند که من شک دارم ...

      حذف
    2. با سپاس از شما

      آیا واقعن می‌شود با فرمی MTVوار به نقدِ خودِ آن فرم رفت؟ سوال درستی است برای آنکه تا اندازه ای به این سوال پاسخ بگویم لازم است اندکی از بحث سینما فاصله بگیرم و حال که اشاره ای به آدورنو شد به بحثی از او باز گردم... آدورنو در واکنش به موسیقی پادفرهنگی دهه ی 60 معتقد بود نمی توان با فرم موسیقی پاپ (که محصول جامعه ی سرمایه داری ست) علیه واقعیت های اجتماعی (به طور مثال جنگ ویتنام) واکنش نشان داد چون چنین ظرفیتی در چنین فرمی وجود ندارد حال آنکه در نقطه مقابل هربرت مارکوزه نگاهی منعطف تر داشت و نحوه ی استفاده ی پادفرهنگ (به طور مشخص هیپی ها) از عناصر خود همون فرهنگ (از قبیل: مد، موسیقی و...) می ستود و اعتقاد داشت که این نحوه ی استفاده از محصولات خود نظام سرمایه داری علیه نظام سرمایه داری امری است قابل توجه و شاید تا اندازه ای هوشمندانه. به زعم من ساخته ی کورین نیز واجد همین کیفیت پافرهنگی ست و همین این اثر را برای من قابل توجه و حتی دوست داشتنی میسازد. نمیدانم من اثری با چنین درونمایه ای سراغ ندارم که فرمی متفاوت قابلیت بازگو کردن آن را داشته باشد (شاید شما سراغ داشته باشید)پس معتقدم اگر پرداختن به چنین تمی را مهم می شماریم بایستی چنین فرمی را نیز به رسمیت بشناسیم چون فرمی جز این را من مطابق با چنین محتوایی سراغ ندارم.

      در پایان آیا این اثر چند سال آنده نیز ماندگار خواهد ماند پاسخی ست که زمان بایستی روشن کند هرچند به نظرم سازوکار دنیای هنری امروز بیشتر مبتنی بر ((روزآمد-بودگی)))ست تا (((ماندگاری))) ولی شاید امروز بیش از پیش به این گفته ی اریک رومر بتوان توجه داشت که "آنچه در هنر می ماند مولف است، نه اثر!" و کورین به زعم من ماندگار خواهد شد.

      پویان م.

      حذف
    3. پویان م.،

      به نظرم این فرم چنان فرم مسلطِ روزگارِ ماست (حتا بر خلافِ ده، بیست و ... چهل سالِ پیش) که پیشاپیش هر «پاد-فرم»ی را در خود هضم و جذب می‌کند. فیلمسازی که می‌خواهد با آن درگیر شود، باید در لایه‌ای بارها عمیق‌تر به درونِ آن رخنه کند ... (چون به بحثِ مارکوزه اشاره کردید:) از قضا در نقدی که در «سایت اند ساوند» بر فیلم چاپ شده نویسنده پرسیده آیا می‌توان به جای مفهومِ repressive desublimation مارکوزه، از progressive re-desublimation استفاده کرد؟ یعنی نیاز به آن فرمی که بتواند از منطقِ زبانِ «فرا»فراگیرِ عصر MTV بگسلد ... فیلمِ هارمونی کورین به همان سرعتِ فرهنگی که می‌خواهد نقدش کند می‌آید و می‌رود، در نهایت می‌شود یکی از بی‌شمار نمونه‌هایش
      ...
      حالا شاید بی‌ربط باشد ولی به این فکر کنید که ایده‌ی تبخیرِ واقعیت‌ها یکی از ایده‌های «هولی موتورز» هم بود. نمونه‌ی «هولی موتورز» نشان می‌دهد چطور امکان رسیدن به فرم‌هایی که از «واقعیتِ» جاری شروع کنند، محوشدنش را نشان بدهند و در همان‌حال هم درون باشند و هم بیرون ممکن است ...

      حذف
    4. با سپاس فراوان از پاسخ هاى از سرحوصله تان

      ولى جناب مرتضوى با اينكه متوجه بحث و ايرادات شما هستم ولى همچنان اين پرسش را بى جواب يافتم كه چگونه ميشود از موسيقى رپ، تا پديده ى spring break، موادمخدر، YouTube و نقش آن در دنياى امروز (به طور مثال موسيقى)، سطحى گرى ها و بى قيد و بندى هاى تينيجرها، بريتنى اسپيرز، پديده اى چون pussy riot (شمايل شناسى دخترها با آن كلاه هاى زمستانى) و... را مركز ثقل متن قرار داد و فرمى با فاصله از آن اتخاذ كرد؟ بايستى بپذيريم كه كورين با اينكار بر روى لبه ى تيغ راه ميرود. بياد مياوريم شاهكار "سايه ها"ى كاساوتيس را (و اثر كورين بى شك فاصله اى طولانى با اين شاهكار دارد) كه چگونه با فرمى بداهه نوازانه مطابق با فرهنگ موسيقى جاز مى آفريند و يا برخى دستآوردهاى فرمى اسكورسيزى و جارموش بر مبناى فرهنگ موسيقيايى بلوز... .

      پويان م.

      حذف
  4. این نگاه رئالیستی مورد انتظار اغلب کسانی که فیلم را دیده اند برایم جالب است. اتفاقا فیلم با وام گرفتن و به نوعی پی گرفتن داستان پتر پن و آن پایان بندی کاملا فانتزی از رئالیسم فاصله می گیرد. چندان موافق فیلم نیستم اما فکر می کنم توجه به اقتباس ناموزونی که از داستان پتر پن در فیلم جریان دارد خیلی از مشکلات را حل کند. پیش کشیدن چرایی منطق بصری MTVوار کاملا درست است اما ماندن در همین چرایی راه به جایی نخواهد برد. فیلم جهان آدم هایش را طوری می بیند که منطق آن ها ایجاب می کند ( چیزی که کلان روایت حاکم، سیستم مادر به آن ها تلقین می کند. تصویری که دخترها از همین تعطیلات بهاره دارند دقیقا برگرفته از همان منطق MTV hsj ) اما همین منطق در نهایت منجر به اتفاق پایانی می شود. یعنی دخترها به جای درس گرفتن و برگشتن از جزیره ی پیر پن پا به مراحله ای دیگر می گذارند. آن ها از منطق عبرت آموز گذشته چیزی نمی دانند. آن را فرانگرفته اند. در نتیجه به جای دیدن آنچه باید ببینند داستان را ادامه می دهند تا جایی که رویایی را که به آن ها ارائه شده بود را به کلی ویران می کنند؛ از آن عبور می دهند تا خودشان را، این زائده های نسل امروز را با خود به جای دیگری ببرند. فیلم اتفاقا تلاش می کند از درگاه فانتزی به توضیح یک امر اجتماعی در جامعه ی مصرفی امروز دست یابد. تعطیلات بهاره یک کالا ست. کالایی های مفهوم رهایی را نیز به کالا بدل کرده است. کالایی که باید مصرف شود و در سودای تکرار دوباره ی آن در سال بعد دور ریخته شود. خرد کردن توهم رهایی نسل امروز در خواسته های چهار دختر ابله و در نهایت مواجه شدن با آن ها درست زمانی که درون خواسته ها و رویاهاشان غرق شده اند و بعد افسار گسیختگی دقیقا نیمی از گروه شان در زمانی که نیمی دیگر با تکیه بر ایمان (به عنوان کهن الگوی رهایی بخش آدمی) و ترس (الگویی به مراتب کلان از اولی و البته غریزی و حیوانی)از مهلکه گریخته اند باز هم چندان رئال نیست. منطق MTVواره فیلم هم رئال نیست و نمی تواند باشد.

    شاید اگر در پایان امکانی برای رو به رو شدن دوباره با دو دختر خارج شده از گروه فراهم می شد و ما سرنوشت آن ها را هم به این واسطه می توانستیم پی بگیریم با فیلم هوشمندانه تری رو به رو می شدیم!

    پاسخحذف
  5. سپـاس جنـابِ مـرتضـویِ عَزیــز؛ اثـری سـت که هـوُشمنـدانه روُیـَش کـار شـُده اسـت

    اوُن میـگه: خستـه اَم از این همـه چیـزهایِ تکـراری که هر روُز و هر روُز می بینـَم، همـه اینجـا بـدبخت اَنـد چـوُن همـه اَش همیـن چیـزهایِ تکـراری روُ می بینـن، همـه همـوُن چـراغِ افسـرده روُ می بینـن، علـف ها؛ حتی سبـز هم نیستنـد، قهـوه ای اَنـد ! اینجـا همـه چیـز مثـلِ همیشـه سـت و همـه غمگیـن اَنـد ! نمی خـوام آخـر عـاقبـت اَم مثـلِ اوُنـا بشـه، واقعـاً می خـوام از اینجـا بـرم

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار