بن ریورز
بن ریورز
نوشتهی هِیدِن گِست
ترجمهی و. م.
یکی از شاعرانِ فروتنِ سینمای امروز است. در موردِ شاهکارش (دو سال دریا) و سایرِ فیلمهای او به زودی یادداشتهای دیگری اینجا ظاهر خواهند شد. نوشتهی هِیدِن گِست از شمارهی پنجاهِ سینما اسکوپ انتخاب و ترجمهاش در پروندهی سینماگرانِ امروز، سینماگرانِ فردا در شماره سهی فیلمخانه چاپ شده بود.
بن ریورز ستارهی در حالِ طلوعِ - احتمالاً - آخرین نسلی است که با دوربینِ 16 میلیمتری کار میکند. او تکنولوژیهای قدیمیِ سینمایی و تکنیکهای آوانگارد را به کار میگیرد تا با تغییرِ مسیر در نگاهِ جاریِ مستند و مردمشناسانه، مرزهای آن را گسترش دهد. کارهای عمدهی ریورز، مجموعهای از فیلمهای افسونکنندهاند – این سرزمینِ من است (2006)، سرمنشأِ گونهها (2008)، میدانم کجا میروم (2009) و دو سال در دریا (2011) – که پرترههای سینماییِ باشکوهی از زندگیهای غیرعادیِ زیستهشده در بیرونِ زمان و نیز پرترههایی از سرزمینهای سرسختِ مقاوم در برابرِ تغییرِ قرن را ارائه میکنند. این چهارگانهی ریورز، همچون تریلوژیِ فونتینهاسِ[1] پدرو کوستا، با تمرکز بر مردانِ خودساختهی ژندهپوش، میکوشد فرمی سینمایی به بصیرتهای شخصی و فانتزیهای آدمهای افسارگسیختهای بدهد که جایی دور از سرزمینِ مادریِ خود سکنا گزیدهاند. این فیلمهای پرترهوار، با پرسهزدن در جزئیاتِ پر از بافتِ کلبههای دورافتادهی درهمریخته و جنگلهای وحشیای که این آدمها خانه مینامندشان، ترکیبی غنایی از درهمشدنِ دو مقیاسِ کلان و خُردِ حیات ارائه میدهند؛ همان عالَمی که گاستون باشلار با تعبیرِ «وسعتِ نزدیک»[2] ستایشش میکرد و در آن پیچیدگیهای وحشیِ طبیعت در ظرفِ زندگیهای فردیِ استثنایی و منفرد تبلور مییافت. این فیلمها را همچنین میتوان جستجوهای نئورمانتیکِ ریورز خواند از گونهای مفهوم والایی[3] برای آن نوع زندگیهایی، که در کنارِ طبیعتِ گستردهی بیتفاوت، در تهدیدِ گونهای نیستیِ خودخواسته قرار دارند. فیلمهای ریورز، به عنوانِ مثالهای گویایی از موقعیتِ پسا-مستندِ سینمایِ اوایلِ قرنِ بیست و یکم، میگویند «واقعیت» میتواند عمیقتر باشد (واقعیتِ هنوز به فهم درنیامدهی عالمِ تصورشده) و «مستند» میتواند ابزاری دینامیکی باشد برای احیای روایتِ سینمایی.
فیلمهای متاخرترِ ریورز مسیرهای نوظهورِ تازهای در کارِ او و نیز به صورتِ کلی در سینمای مستندِ امروز به نمایش میگذارند. علاقهی ریورز به مفهومهای فرسودگی و انتروپی نابترین صورتِ خود را در اکشنِ آرام (2011) پیدا میکند که یک درگیریِ بازیگوشانه با زمینشناسیِ علمی-تخیلیِ اسمیتسونی[4] و فیلمهای سفری از نوعِ نشنال جئوگرافی است. اکشنِ آرام، که شاید بتوان آن را فیلمِ گذار تعبیر کرد، همچنین استفادهی بازیگوشانه از المانهای ژانرهای عامهپسند و «بدنام» را به نهایتِ خود میرساند؛ چیزی که پیشتر در فیلمهای کوتاهِ ریورز نظیرِ خانه (2005) و ما مردمان (2004) هم دیده شده بود. استفادهای که او در چهار بخشِ اکشنِ آرام از یک صدای راویِ مردمشناسانهی کاملاً خنثا برای توضیحِ فرهنگهای جزیرهای و نامتعارفِ اگزوتیک میکند، بیشتر به پذیرشِ هجوآمیزِ اگزوتیک بودنِ نفسِ حضورِ فیلمهای 16 میلیمتری در گالریها و موزهها میماند. چرخ باربری (2011) نوعِ دیگر و عمیقتری از گذار در کارنامهی سازندهاش را در یک تأملِ شاعرانه بر روی مفهومِ کار و تأثیراتِ فوتوشیمیایی به نمایش میگذارد؛ فیلمی که بر بستهشدنِ کارخانهی متمرکز است که پیش از جنگِ دوم برای سربازانِ معلول دایر شده بود. دلمشغولیِ ریورز با «از مد افتادهها» - چیزهای نابهنگام و هنوز تاحدودی معلقمانده در بیرون از زمان - در اضمحلالِ آرامِ ماشینهای عصرِ صنعت، و سطوحِ آغشتهشده با لکههای شیمیایی، تأثر و راز و رمزِ تازهای مییابد که در نگاهِ او خود یک یادآوری است از ریشههای کارخانهای سینما و بافتها، صداها و احساسهای ناشی از فیلمِ نقرهایِ ژلاتینی.
[1] Fontainhas Trilogy
[2] intimate immensity
[3] Sublime
[4] اشاره به کارهای رابرت اسمیتسون هنرمندِ آمریکایی که معمولاً در محیطهای باز و با استفاده از المانهای طبیعی (سنگ، خاک، ...) شکل میگیرد. [مترجم]
محمدرضا:
پاسخحذفممنون از يکي از منتقدان فروتن ما که مطلبي درباره يکي از شاعران فروتن سينما ترجمه کرده.
ممنون از تو محمدرضا ...
حذفراستش فقط با دیدن پوستر فیلم و قبل از خوندن مطلب فیلم رو داونلود کردم و دیدم. ممنون برای معرفی این فیلم و فیلمساز. وچقدر زیبا بود سکانسی که کرجی ساخت ورفت روی دریاچه و طبعا کل فیلم باز هم ممنون
پاسخحذفممنون از شما
حذف