در فاصلهی گزندگی و تفرعن
پذیرایی ساده (مانی حقیقی) - *
صد و اندی سال پس از مواجههی مظفرالدین شاه با سینما در آن اتاقِ تاریک و نزدیک به هشتاد سال پس از دختر لر، هنوز مواجههی فیلمسازی چون مانی حقیقی با «دیگران» (و این دیگران را بگیرید دورافتادههای شهرستانی و …) چیزی همچون مواجههی یک وسترنسازِ دههی چهلِ آمریکایی با سرخپوستهاست. این نکته را در گفتگو بر سرِ فیلم باید به مرکزِ توجه آورد، چرا که بازنماییِ این «دیگران» در فیلمِ حقیقی اگر به آن میزان که لازم است زننده جلوه نمیکند، بخشِ مهمی از آن نیز به این دلیل است که بالاخره بورژواییِ تهرانی و روشنفکری ایرانی خود نیز کموبیش در این باورِ «سرخپوست»بینی ایدههای یکسانی را سهیم است.
و شاید هم خود را محق میداند؟ آنقدر محق که در ناخودآگاهش بر آن میشود که اینبار خود دست به کار شود و کیسههای پول را بردارد (نشانی از آنچه که تأثیراتِ ویرانگرِ سیاسیاش را با گوشت و خون حس میکند) و آوارهی کوه و دشت شود و بینِ تودهها توزیعشان کند و دستشان بیاندازد و دستِ آخر برای اطمینان بر گوشیهای موبایل ثبتشان کند (بر همانچیزی که باز چند سال پیشتر معنای تازه و آشکارِ سیاسیِ خود را یافته بود). اما طبعاً همچون هر سفرِ دیگری، این نیز باید به تدریج بدل شود به تأملی در درون (آنچه که پذیرایی ساده را شکل میدهد) یا به گونهای عمیقتر به طرحِ پرسشی از نسبتِ خود با دیگری (آنچه که پذیرایی ساده از آن امتناع میکند).
دعوا بالاخره بر سرِ «تصویر»هاست. تصویرهایی که از خود یا از دیگری داریم. فصلِ افتتاحیه از این نظر دلپذیر است: این زن و مرد تا کجا برای آن سرباز بازی میکنند و تا کجا برای ما؟ و تا کجا برای همدیگر؟ و بازیای اگر هست (که پذیرایی ساده میخواهد باشد) سفری باید باشد در پیِ امکانِ جابجاییِ این تصویرها. بیجهت نیست که فیلم آنجا قابلِ قبول میشود که یکسره بر بدهبستانِ زوجِ اصلیِ خود تمرکز میکند – ترانه علیدوستی با اضافهکردنِ کمی خباثت نشان میدهد که دور از آن معصومیتِ الیوار چقدر میتواند تماشایی باشد.
اما آنچه در بدنهی فیلم جاری است (در دوقطبیِ زوجِ «پیچیده»ی فیلم در برابرِ «سادگیِ» آن زبانبستگان) فاقد کمینهای از توازنِ قواست تا بتواند محملی بسازد بر پرسشهای اخلاقیای که فیلم دوست دارد بر خود بار کند. فقط به این فکر کنیم که مسیرِ فروپاشیِ کاراکترِ مانی حقیقی چه معنا و کارکردی مییافت اگر از دلِ مواجهه با کاراکترهایی با گوشت و پوست و استخوان میگذشت. از میانِ کاراکترهایی که آنها نیز دلایل و پیچیدگیِ خود را داشتند. و پیشتر از هر چیز، نخست اینکه خود باورپذیر میشد. در شرایطِ فعلی آنچه میبینیم (و منظورم تجربهی فیلم است از بیرون و نه آنچه لزوماً در درونش میگذرد) به سفرِ سیاحی جهانگرد میماند که در میانِ زبانبستههای آفریقاییاش میگردد تا مکالمههای «با کلاسِ» سقراطیاش را دنبال کند. آقای فیلمساز، اول زندگیِ «ابژه»هایتان را در واقعیتِ خودش بپذیرید، تا بعد از دلِ آن شاید اخلاق نه به عنوانِ کالایی لوکس، که به عنوانِ مسألهای انضمامی، طرحشده در این لحظه، اینجا و اکنون معنا پیدا کند. و تازه بعد از آن است که تأملی در درونِ اخلاقِ بورژوایی (آن قلمرویی که فیلم دوست دارد به آن پا بگذارد) ممکن میشود. آنچه که حالا در پیشِ چشمِ ماست خبر از این دارد که فیلم اگر آمادگیاش را نیز داشته باشد، تواناییاش را ندارد.
مانی حقیقی یک گزندگی دارد که در میانِ فیلمسازانِ ایرانی کمیاب است (همان جنس گزندگیای که فقدانش در نهایت نمیگذارد اخلاقگراییِ اصغر فرهادی از سقفِ معینی فراتر رود)، که میتواند راهی باز کند برای امکانِ سینمایی که پرسشهایی از درون از اخلاقِ طبقهی متوسط به بالای معاصرِ ایرانی طرح کند (آن جنس کاری که کسی چون کلود شابرول عمری برای فرانسویها کرد). اما در همان حال تفرعنی را نیز دارد که باعث میشود کلِ آن گزندگی نتواند به نتیجهای بیش از یک بحثِ شیکوپیک در یک کافیشاپِ بالای شهر ختم شود – همچون اخلاقگراییِ فیلم که در نهایت چیزی گلدرشت برجای میماند.
***
و به عنوانِ پینوشت: فیلم بعضی جاها مشکلاتِ تکنیکیِ اولیهای دارد که دیدنش در این سطح عجیب است. برای نمونه نگاه کنید به فصلی که با صحبتِ تلفنیِ کاوه (مانی حقیقی) بر بالای تپه آغاز میشود و کلِ گفتگو با پیرمردِ قاطردار را در برمیگیرد، بیدقتی در قاببندیها و برشها در جاهایی امکانِ پذیرشِ جغرافیای صحنه را به سادگی به هم میریزد.
محمدرضا:
پاسخحذفدر فاصله گزندگي و تفرعن. چه عناوين زيبا و بيانگري انتخاب ميکني. تبريک
با ایدهی این نوشته موافق نیستم وحید. فیلم را بر خلاف این نگاه سیاسی- اجتماعی به قول تو گزنده میشود یک هزل کامل دید. یک نگاه ارجاعدهنده و ویرانگر (حتا تحقیرکننده) که نه فقط آن «زبانبستگان» تودهوار احمق و فرصتطلب بلکه حتا خود مرد و خود زن را نیز در بر میگیرد و در انتها آنچه میماند سیاهی است و ابهام. دقت کن که فیلم هرگز به ما نمیگوید اینها واقعن کیستند، از کجا میآیند، راست میگویند یا دروغ. زن و شوهرند؟ خواهر و برادرند؟ دوستاند؟ اصلن آدماند یا ابلیس؟ این همه شیطانصفتی برای چیست؟ به همین دلیل هم برخلاف ظاهر بیانگرای قصه، سرآخر «پیام» واضحی دستگیر آدم نمیشود. فیلم به گمان من از این نظر یک تجربهی متفاوت است؛ بسیار متفاوت از نمونههایی مثل دربارهی الی یا حتا فیلمهای قبلی خود مانی حقیقی. شاید جاهایی بشود حساش را به حس فیلمهای هانکه شبیه دانست (البته مسلمن نه به آن پختگی و وقار و انسجام!)
پاسخحذفهما جان،
حذفنوشته هم که این رو میگه. یعنی متوجه هستم آماجِ اصلی فیلم متوجهِ خودِ دو کاراکتر اصلیه (آنچه تو وجهِ هانکهایِ فیلم میخوانی و این نوشته به گزندگی تعبیر کرده). من تلاش کردم بگم چرا این نگاه اینجا جواب نداده ... فیلم جاهطلب هست از این نظر اما نمیتونه به هدف برسه.
ممنون از کامنت
ناصرالدین شاه قبل از شروع سینما مرده! مظفرالدین شاه بوده
پاسخحذفشروع نوشته یک بازیگوشی با جملهی فیلمِ مخملباف داشت وگرنه حق با شماست!
حذفدر همان فیلم مخملباف هم این جمله رو مظفرالدین شاه می گه عزیز
حذفحق با شماست. اشتباه از من بود. تصحیح کردم ...
حذفوحید گرامی
پاسخحذفبه نظرم پذیرایی ساده فیلم درخشانی آمد چراکه همانطور که می خواهد حرفش را در هجوآمیز ترین شکل ممکن می زند. فیلم پر از مایه های ابسورد است با شخصیت های ناآشنا و بدون قید زمان و مکان... نگاه حقیقی به نظرم نگاه تیزبینانه ای است که می توان آنرا در فرامتن به هر پدیده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چسباند. فیلم از روند نفوذ ابزار قدرت صحبت می کند و به نظرم سه مرحله را برای آن قاتل است. ترحم، تسلط و سپس تجاوز و باید دقت کرد که این سه مرحله یکی پس از دیگری می آیند و قبلی زمینه ساز ظهور بعدی است. حال کاتالیزوی که اسباب تسریع این روند است خود مردم، جامعه و بلاهت و حماقت و طبع حقیر آنهاست آنهاست که حقیقی هوشمندانه آنرا نشان می دهد. شخصیت های حقیقی و علیدوستی شاید بهانه ای هستند برای محک. تخمین عیار مناعت ما و دیگرانی که آنقدر که فکر می کنند منیع نیستند و مغرور...
با سپاس از نوشته تو و سایر نوشته هایت که همواره دنبال میکنم ....
ممنونم آرش جان از لطفت
حذفو همینطور پیشنهادت برای دیدنِ فیلم.