آخرین روزِ زمین
4:44 آخرين روز زمين (ابل فرارا، 2011) - ***
این [+] شاید متواضعترینِ فیلمهای آخرِ زمانی باشد. نه نشانی از ملانکولیای روشنفکرپسندانه در آن است و نه خبری از شلوغی و سراسیمگیِ فیلمهای ژانر. خانهای در جنوبِ شرقِ منهتن و دو آدم، به انتظارِ پایانِ جهان. اینجا چیزی دراماتیزه نمیشود. آنچه میبینیم بناشده بر ژستها، رفتارها و واکنشهای دو بازیگری است که لحظهبهلحظه و صحنهبهصحنه در دلِ میزانسنِ فرارا خود را آشکار میکنند. خودی اگرچه محصور در این خانه، اما در هجومِ تصویرهای بیرون (تلویزیون، صفحهی اسکایپ، گوشیهای تلفن). درست که این روزِ آخرین است اما در جهانی احاطهشده با تصویرهاست. فرارا، طعنهآمیز، توصیهی اخلاقیِ راهبِ بودایی از تلویزیون به دو کاراکترش را میگیرد و از آن تأملی مدرن میسازد: ما تا کجا این تصویرهاییم؟ قطعشدنِ آنچه از بیرون میآید تسلیمشدن به تصویرهای درون نیز هست. فیلمِ فرارا حتا بیشتر از آنچه نیمهی دومِ ملانکولیا انجام داد (که نیمهی بهترِ آن بود) رازِ پیچیدگیِ بازنماییِ آدمهای معمولی در مواجهه با حادثهی بزرگ را درمییابد و میکوشد به عمقِ چیزی رخنه کند که آنیکی فقط صورتِ ظاهرش را به دست داده بود. جهانِ فرارا به رغمِ محصور بودنش به این آپارتمان، جهانی وسیعتر نیز هست، هم در تعریفی که از معنای ارتباط به دست میدهد و هم در دلپذیریِ تصویری که از شهر در پسزمینه ارائه میکند (صداها، نگاههای ویلم دافو از بالکن و آن گشتِ شبانه و حضورش در جمعِ دوستانه در خانهی برادر در میانهی فیلم). و آنچه که به یاد میماند، لحظههای نزدیکیِ دو کاراکترِ اصلی است و مغازله و پناهبردن به دیگری. در سیمای ویلم دافو همیشه چیزی آخرِ زمانی بوده که فرارا بهترین استفاده را از آن میکند و در آنسو آرامشِ شکنندهی شانن لی است که به زیبایی در لحظاتِ نقاشیکردنش تجلی مییابد. نگاهِ انسانباورانهی فیلمسازی که عمری است متعهدانه میخواهد صدای زیرزمینیِ فرهنگ باشد. و هنوز هست.
بعضي مواقع که با بچه ها جمع ميشم و درمورد سينما صحبت ميکنم،ممکنه اين جمله از دهن خودم يا دوستان در بياد " من نتونستم با فلان فيلم ارتباط برقرار کنم" يا اين که "فيلمه يه جوريه!!!" وقتي فيلم تموم شد واقعا يه نفس راحت کشيدم و خلاص شدم،اما همش به خودم ميگفتم "يه چيزي تو اين فيلمه هست که دوسش دارم،اما نميدونم چيه!" با اين مطلب کوتاهي که نوشتين علاقه مند شدم يه بار ديگه اين فيلم رو ببينم،حس ميکردم زيادي داره فرياد پوچي ميزنه اين اَبل فرارا،از طرفي هم انگار يه جوابيه ست عليه فيلم هاي آخرالزماني هاليوود.
پاسخحذفوحید جان یلام
پاسخحذفمنظورت از اینکه اینجا چیزی دراماتیزه نمی شود یعنی چی؟ خوب ژست ها و رفتار ها و واکنش ها هم نوعی دراماتیزه کردن محسوب می شود.
"رازِ پیچیدگیِ بازنماییِ آدمهای معمولی در مواجهه با حادثهی بزرگ را درمییابد و میکوشد به عمقِ چیزی رخنه کند که آنیکی فقط صورتِ ظاهرش را به دست داده بود."
به نظر من آنچه در نیمه ی دوم ملانکولیا هم رخ داد باور افراد مختلف در مواجهه با این پدیده بود و آنجا به نظر من نکته ی جذابتر این بود که آنها داشتند لحظه به لحظه بزرگ تر شدن سیاره را میدیدند و این بین واکنش هایشان تغییر می کرد
سعید،
پاسخحذفبا «دراماتیزه» اینجا منظورم اشاره به وجود داشتن یا نداشتنِ «حادثه» است. فرارا به عمد حادثه (و اینجا حادثهی بزرگ) را از جهانِ فیلمش بیرون میگذارد. به همین شیوه در پیشبردنِ رابطههای آدمها هم. این فیلمی بیشتر «مشاهدهگر» است تا «دراماتیک». اما اگر «درام» را در معنای کلیاش به کار ببریم، بله این فیلم نیز درامِ خود را دارد ...
مقایسهی این دو فیلم خود مقالهای مفصل میطلبد. نکتهی کلیدی در فیلمِ فرارا این است که تأکید در آن بر معمولی و هرروزه بودن است: آدمها، کنشها، رابطهها ...