بداهتِ لحظهی خلق
کجراهیِ نور: آشکار کردنِ محفظهی تاریک
(سندرا گیبسون، لوئیس ریکودر و اُلیویا بلاک؛ 2011)
«سینما» به عنوانِ تجربهای که امروز در برابرِ ماست چنان با گسترشِ تکنولوژی و امکانیافتنِ «تکثیر» در لحظهی مشخصی از تاریخ گره خورده که دشوار است از زیرِ بارِ سنگینِ آن شکلِ دیگری را برایش تجسم کنیم. مثلاً این بدیل که ژرژ ملیس به جای آنکه این امکان را پیدا میکرد که با دوربینش نخست شعبدههایش را ثبت و بعد نمایش دهد، باید با این امکانِ تازه نیز آنها را همزمان برای تماشاگرانش اجرا میکرد. کارِ سندرا گیبسون، لوئیس ریکودر و اُلیویا بلاک، هنرمندانِ تجربیِ آمریکایی، بازگشتی به چنین تعریفی از سینماست و از دلِ آن تأملی تازه در مفهوم و تجربهی فیلمدیدن. دو نفرِ اول به اتاق پروژکتور میروند، پروژکتورها را راه میاندازند (نگاتیوی در کار نیست) و با کمکِ فیلترها و شیشهها و عدسیهای نورشکن شعبدهای از نورها و شکلها خلق میکنند. اُلیویا بلاک (نفرِ سومِ گروه) البته پشتِ میزش در گوشهای از سالنِ سینما نشسته و با باندِ صدایش (که ترکیبی غنی از صداهای ضبطشده و گاهوبیگاه تکهای موسیقی است) به کمکِ تصویرهای سندرا و لوئیس میرود و … جادوی سینما آغاز میشود: حرکت! تصویرها به رقص درمیآیند، دگرگون میشوند، به هم تبدیل میشوند و … از دلِ (توهمِ) طبیعت به درونِ فیلمی ترسناک رانده میشویم، گاه با استن برکیج همراه میشویم و گاه یادِ تجربهای از کن جیکوبز میافتیم و یا حتا در لحظهای دیگر در دلِ دایرههای مکررِ مارسل دوشان سرگیجه میگیریم. البته در این میانه هر از چندی اشباحی انسانی نیز ظاهر میشوند (هنرِ جادوگری در نهایتِ کمال است! ولی نه، اینها تکههایی از یک فیلمِ قدیمیاند که گاه و بیگاه به جریانِ تصویرها پرتاب میشوند و داستانی پُرماجرا میسازند – از غیاب و مرگ و حضورِ دوباره)، تازه بگذریم از اینکه مرزهای نمایش حالا دیگر فقط به پردهی روبرو محدود نشدهاند. و لحظهای که نمایش به آخر میرسد، همچون پایانِ اجرای یک گروهِ جزِ مسحورکننده، چیزی نمیماند جز مستی و شور و شعفِ مواجههای بکر و همگام با آفرینندگانِ لحظه؛ آفرینندگانِ نور و صدا؛ خالقانِ فیلمی که «تکثیر» نخواهد شد.
سندرا گیبسون میگوید که کارشان یک هنرِ سیاسی است؛ که در عصرِ دیجیتالیشدن و پایانِ پروژکتورهای 35 دعوتی است به تعریفی تازه از سیاستِ تصویر …
نظرات
ارسال یک نظر