موسیو اولوی مبهم
- بخشی از مقالهی اولوی دورهگرد نوشتهی میشل شیون، چاپ شده در فیلمخانهی دوم. اینجا را هم ببینید: (+)
فقط بیاید تأثیرِ عنوانِ تعطیلاتِ اولو (میزانِ آشنابودن، بیقیدی) را با عنوانِ اصلیِ فیلم مقایسه کنیم. با افزودنِ آقای اولو، تاتی یک عاملِ مهمِ اجتماعی را معرفی میکند. این همیشه کسِ دیگری است که قهرمانِ ما را مینامد: یا جامعه یا یک بچه (دایی جان، دایی).
اینجا با کاراکتری مواجهیم که، به خاطرِ سیمایش، بلافاصه از آن ابلهِ روستا در روزِ جشن یا مدرسهی پستچی [1] جدا میشود، کاراکتری که به خاطرِ محبوبیتِ زیادش تهیهکنندهها را وادار میکرد تا از تاتی بخواهند که ادامههایی بر آن مانندِ پستچی جواب میدهد، پستچی در نیویورک و پستچی ازدواج میکند بسازد.
فرانسوا، پستچیِ روزِ جشن، یک اسمِ کوچک بود بدونِ هیچ نامِ خانوادگی. اولو یک نامِ خانوادگی است بدونِ هیچ اسمِ کوچکی. او آدمی است که بلافاصله به جایش میآورید چون با هم در یک پادگان بودید. با این وجود باهم یک دوستِ نزدیک نبودید. او یک جور توهمِ آشنابودن به شما میدهد؛ آشناییای که در عمل اصلاً وجود نداشته اما وقتی به یکدیگر بَرمیخورید چیزی واقعی میشود. اولو کسی است که مغارهدارها به گونهای دوستانه به جایش میآورند. با «سلام» و «صبح به خیر، آقای اولو» تحویلش میگیرند. وقتی واردِ هتل میشود، آدمها خیلی سریع اسمش را میپرسند چرا که چهرهی کسی را دارد که در مدرسه یا در سربازی میشناختند.
خواهرش باید کسی باشد که او را با اسمی خودمانی صدا بزند – اما او نیز که اسمِ کوچکی ندارد، از آن اجتناب میکند.
فرانسوا قربانیِ گناهانِ [scapegoat] همولایتیهایش است. او سوژهی جوکهای روزانه، کنایهها و هدفِ مسافرانی است که از آنجا گذر میکنند.
تاتی با ابداعِ اولو میخواست دوباره یک فاصله را برقرار کند. از همان ابتدا اولو کسی است که در چشمها و کلمههای دیگران وجود دارد، کسی که ظن و توجه دیگران را به خود جلب میکند. «نگاه کنید، آقای اولوست» ... «آقای اولو رو دیدین؟». با اولو، تاتی بلافاصله از تمامِ آن کاراکترهای کمدی جدا میشود که ما تماشاگران، به محضِ عبور از مرزِ آدابِ رسمی که داستان را از واقعیت جدا میکند، با اسمی خودمانیتر صدایشان میزنیم. اولو آن کاراکترِ کمدیای نیست که تماشاگر فکر کند میتواند از پشت به او تنه بزند.
گذر از فرانسوای پستچی به اولو، گذر از مردی ناخشنود و ناآرام به مردی ساکت است که بیش از آن اضطرابِ یکیشدن با جامعهی اطرافش را دارد که در ظاهر به نظر میآید. فرانسوا یک بدعُنقِ غرغرو و همیشگی است، کسی که مدام از آمریکا، بچههای دور-و-بر، دوچرخه و دنیای پیرامونش شکایت دارد. اولو اما درست برعکس است؛ نه غُر میزند و نه ناله میکند.
***
اولو یک آدمِ مبهم است، یک عابر، یک اولوی دورهگرد. او در وقتِ بازی حتا «موسیو اولو» هم نیست. او که در خیابانها سرگردان است سه بار توسطِ دیگران شناسایی میشود: دو بار به عنوانِ همکارِ دورانِ سربازی توسطِ دوستش مارسل و اشنایدرِ شوخطبع (اولی یک کارگرِ طبقه پایین است و دومی یک مدیرِ کوچک)، و همچنین توسطِ ژیفار، کارمندی که اولو همان اولِ صبح، در آن ماجراجوییِ بینتیجه در ساختمانِ بزرگ، تلاش کرده بود با او تماس بگیرد. ژیفار، اولِ صبح، چندان تحویلش نگرفته بود اما بعد، در غروب، با اشتیاق واردِ یک گفتگو با اولو میشود - این چندان بیربط نیست: برای اینکه آدمها بتوانند با اولو ارتباط برقرار کنند، اول باید یکبار پیشتر او را دیده باشند.
به صورتِ معکوسی، چندین بار در فیلم، غریبهی دیگری به اشتباه به جای اولو گرفته میشود. وقتی ژیفار به دنبالِ اوست، اولو را یک مردِ انگلیسی، یک سیاهپوست و یک مردِ سبیلدار فرض میکند. اولو در نهایت به یک شبح-تصویر بدل میشود. مثلِ آن لحظهها که ژیفار انعکاسهای او را در شیشههای ساختمان دنبال میکند.
به نظر میآید تاتی وقتی طرحِ وقتِ بازی را میریخت، نقطهنظرهای قابلِ تأملِِ بازن در موردِ اولو (در سالِ 1953) را در ذهن داشت. اولو [در نگاهِ بازن] مردی است با «تمایل به بودن»:
«اینجا ارژینالبودنِ کاراکتر، در مقایسه با کمدی دلارته [2] که در سنتِ بورلسک [3] امتداد مییابد، در گونهای ایدهی کاملنبودن است. قهرمانِ کمدی دلارته جوهرهی کمدی را در خود دارد؛ نظیرِ خودِ کمدی کارکردش همیشه روشن است. در مقابل، کاراکترِ اصلیِ آقای اولو به نظر میرسد که اصلا جرات ندارد که باشد. او یک تمایلِ متحرک است، یک احتیاطِ بودن. او شرم را تا حدِ یک اصلِ هستیشناسانه ارتقا میدهد».
نتیجهی ارتباط با اولو برای ژیفار و راینهارت [دو کاراکترِ وقتِ بازی] آسیبدیدن است؛ اولی وقتی یکی از بدلهای اولو را تعقیب میکند بینیاش آسیب میبیند. دومی هم موقعِ دستدادن با اولو عینکش میشکند. به طورِ قطع، این یک جور ضربه فنی شدن است که حاصل مواجهه با یک شخصیتِ فرجامین است که حس و نگاهِ ما را تکان میدهد. جای تعجب دارد؟
[1] L'école des facteurs (1947)
فیلمی کوتاه به کارگردانیِ ژاک تاتی
[2] Commedia dell'arte
[3] Burlesque
http://hadialipanah.blogspot.com/2013/03/blog-post_9.html
پاسخحذفچیزی شبیه وسوسهای غریب است فعلا ولی ممنون میشوم بخوانید!
با تشکر
اگر امکانش هست،مقالهء میشائل هانکه درمورد سینمای روبر برسون رو در وبلاگ قرار بدین
پاسخحذفمقالهی بسیار مفصلی است. امیدوارم روزی بشود ترجمهاش کرد ...
پاسخحذف