ظاهرِ آرامِ رودِ خروشان
وقتی زنی از پلهها بالا میرود (میکیو ناروسه، 1960) – ****
شاید زیباترین و هوشمندانهترین ارزیابیِ نقادانهای که در موردِ ناروسه شده از آن کوروساوا باشد که گفت هر فیلمِ ناروسه همچون رودی عمیق است با ظاهری آرام و باطنی خروشان. این را اگر هوشمندانهترین میخوانم از اینروست که شاید بیش از هر نوشتهی دیگری در خود حاویِ پیشنهادی کلیدی است برای مواجهه با سینمای ناروسه، و ارزیابیِ نقادانه میخوانمش چون جمعبستی شایسته است از آنچه سینمای ناروسه انجام میدهد.
دیدنِ هر فیلمِ ناروسه دیدنی است همزمان در چندین سطح – در سطحی که داستان رخ میدهد، در سطحی که بسیار چیزها ناگفته میماند، و در سطوحی در فاصله و میانِ آندو که هنرِ ناروسه معنا مییابد. میتوان از لحظهی پایانیِ وقتی زنی از پلهها بالا میرود آغاز کرد، از چشمها و نگاههای هیدکو تاکامینه. نزدیکِ 110 دقیقه شاهدِ جوشوخروشها، سعیو خطاها و امکانهای پیشِ روی کیکو بودهایم (که نقشش را تاکامینه بازی میکند) برای انتخابِ مسیر زندگیاش و حالا که مستأصل و ناامید (نه! شک دارم کاربردِ چنین صفتهایی برای کاراکتری ناروسهایی دقیق و مناسب باشد) به همان بار/کافهای برمیگردد که در آنجا کار میکند، دوربینِ ناروسه جلوی در به استقبالش میرود. کیکو (یا همانجور که همه در کافه ماما صدایش میزنند) شروع میکند به سلام و خوشامدگویی به مشتریان. دوربینِ ناروسه اما کاراکترش را ایزوله میکند. هیچ نمای مقابلی نشان داده نمیشود. در عوض به کیکو نزدیک میشویم که همچنان در حالِ ادای احترام و خوشامدگویی است. صورتِ تاکامینه به اینسو و آنسو میچرخد با چهرهای که نشانی از اندوه در آن نیست (آن اندوهی که قدم به قدم در طولِ فیلم شاهدِ آشکاریِ تدریجیاش بودهایم). نباید هم باشد همچنان که خود پیشتر به مادرش گفته در حرفهای که مشغول است همه چیز در ظاهر باید خوب باشد. ناروسه با همین نگاهها فیلمِ درخشانش را پایان میدهد. چند لحظهی کوتاهی که میتواند یکی از بیشمار نمونههایی باشد بر آرامشِ این رودِ عمیقِ در باطن خروشان، و بر این که چگونه و در چه مسیرهایی جاری میشود: همچون آوازِ پایانی گیشاهای جریان، نگاهِ متحیرِ مرد به صورتِ بیجانِ تاکامینه در ابرهای شناور و یا نگاهِ خیرهی ستسوکو هارا به شوهرش در خورد و خوراک. و اگر به یادداشتِ قبل (+) برگردیم، شاید به این خاطر نیز باشد که سیمای آشفتهی تاکامینه در پایانِ دریغ وقتی درست در برابرِ چهرهی خندانِ خودِ او در وقتی زنی … قرار میگیرد چنین برجسته میشود - روزی کسی باید تاریخ و خطِ سیری از پایانهای سینمای ناروسه ارائه کند؛ تاریخی که بیش از 80 فیلم را در بر میگیرد و بیشک بسیار چیزها به ما خواهد گفت.
همچون خودِ فیلمها، کاراکترهای اصلیِ ناروسه نیز معمولاً نیازمندِ دیدنی در چندین سطحاند. هر کاراکترِ (اصلیِ) او مجموعهای از امکانهاست. امکانهایی که خودِ فیلم در شکلِ کاراکترهایی فرعی خلق و واردِ جهانِ خود میکند. کیکو در وقتی زنی … با مجموعهای از انتخابها روبروست. ناروسه آرامآرام جهانش را بسط میدهد تا در مسیرها و زندگیهای چند کاراکترِ فرعیِ فیلم وارد شویم. هر کدام از آنها میتواند به عنوانِ یک آلترناتیو بر مسیری که با کیکو طی میکنیم دیده شود، مسیرهایی که با او طی نمیکنیم، زندگیهایی که با او دنبال نمیکنیم. از این طریق، دیدنِ یک فیلم از ناروسه بدل میشود به دیدنِ مجموعهای از فیلمها با امکانهای دیگر. همیشه و در گوشهای جداافتاده صدایی دیگر و راهی متفاوت نیز هست؛ هم خطر هست و هم آسودگیِ خاطر. و این شاید حتا بتواند پیشنهادی باشد (یکی از چندین پیشنهاد) بر اینکه چرا به رغمِ آنکه ناروسه سنتیترینِ داستانگوهاست یکی از مدرنترینِ آنها نیز هست (آن جنسی از مدرنبودن که سینما هنوز نیاز دارد که ظرفیتهایش را بشناسد و قدر بداند). و شاید از اینروست که سینمای او به رغمِ نمایشِ اندوهناکترین موقعیتها هیچگاه ناامید و مستأصل نیست. غزلِ عاشقانهای همچون ابرهای شناور نیز اگر تلخ است و تراژیک در انتخابی است که یوکیکو (باز با بازیِ تاکامینه) میکند و تا پایان بر شیداییِ خود پای میفشارد - بماند که مسیرِ نمایشِ اندوه در سینمای ناروسه نیز نیازمند نوشتهای و کندوکاوی دیگر است.
به لحظهی پایانیِ وقتی زنی … برگردیم، به چهرهی خندانِ تاکامینه. از این پس چه خواهد کرد؟ نمیدانیم. مجموعهای از امکانها و مسیرها را دیدهایم. چیزی دلپذیر در افقِ پیشِ رو پیدا نیست. اما کیدوی تاکامینه همچون بسیار مخلوقانِ دیگرِ سازندهاش درسی بزرگتر را آموخته است: زیستن با اندوه را. برای او نه راهِ گریزی است و نه سرِ تسلیم فرودآوردنی.
وحید جان، وقت به خیر
پاسخحذفسال نو مبارک. این آغاز سال نو بهانه ای ست تا از زحمتی که برای وبلاگ می کشی تشکر کنم. چه مرتب کردن و میان بر دادن به نوشته های پیشین و چه مطالب پر تعداد و بسیار خواندنی که زحمتشان را می کشی و به شخصه بسیار استفاده می کنم. بدون تعارف می گویم در فضای نقد سینمایی فارسی شاید یکی از چهار پنج نفری هستی که واقعن "شوق" یافتن داری و سعی می کنی به دنبال شاهکارهای کوچک و مهجور بگردی و معرفی شان کنی. جالب است که برای نمونه در هیچ سایت یا مجله ی فارسی سراغی از فیلمی مثل "تابو" که غافلگیری سال گذشته بوده و آن قدر مطرح که فیلم دوم نظرسنجی "سایت اند ساوند" شده نشانی نیست. دیگر تکلیف "شیطان برون" یا "چرخه ی رنگ" و امثال این ها که معلوم است! این اصلن خوشحال کننده نیست. با نبود قانون کپی رایت در ایران و امکان دانلود و غیره بحث عدم دسترسی هم کاملن منتفی ست و دلیل، چیزی جز تنبلی و سترونی توامان نیست.
اما ناراحتی ام را هم بگویم بابت دایره ی سیاهی که به "هفت روان پریش" داده بودی! می توانی کوتاه هم که شده بنویسی چرا؟
و یک سوال: House of Tolerance برتران بونلو را دیده ای؟ بنظرم فیلم فوق العاده ای ست.
شاد باشی
سلام فرید جان و سالِ نوی تو هم مبارک.
پاسخحذفممنون از لطف و توجهت به این وبلاگ. «روسپیخانه»ی برتران بونلو را همان پارسال دیدم. دوست داشتم چیزی در موردش بنویسم که نشده تا اینجا.
در موردِ «هفت روانپریش» هم سعی میکنم چیزکی بنویسم سرِ فرصت.
باز ممنون.