سیمای آشفتهی زنی در هجومِ فصلها
دریغ (میکیو ناروسه، 1964) – ****
دینامیکِ تصویرهای ناروسه (نگاهش به قاب، رابطهی هر قاب با بعدی و جریانِ ممتدِ آنها) در کمال است؛ اوست که میتواند معمولیترینِ داستانها را برگزیند (یک خانوادهی سنتی، عروسی که به رغمِ مرگِ شوهر سالهاست در کنارِ خانوادهی او مانده، مغازهی کوچکِ محله که توسطِ عروس سرپاست، موجِ تغییرها، مغازهای که جایش را باید به سوپرمارکتی بزرگ بدهد، عروسی که دیگر حضورش در کنارِ خانواده بیمعنا خواهد شد، …) و از آن تأملی تغزلی بر جهانِ هرروزه و آدمهایش در دلِ گذرهای پرشتابِ زمان بسازد. اوست که میتواند نظامی از «داستانگویی بصری» بنا کند که به موازات و گاه شاید حتا مستقل از داستانِ اصلی در کارِ بسطِ تماتیکِ جهانِ اثر است؛ نظامی به ظاهر ساده اما غنی و پر از جرئیات: پایانِ گفتگوی عروس با خانوادهی شوهر را با قابی از جمع (تصویرِ یک در پایین) به قابی از عروسِ تنها در اتاقش (تصویر دو) پیوند میزند. نیازی به تأکیدِ اضافهی داستانی نیست، ناروسه با تصویرها آنچه را که لازم است برساخته است. و به گونهای دلپذیر آنجا که داستان «معمولی»تر میشود هنرِ «دینامیکِ تصویر» ناروسه واضحتر به چشم میآید – این هنگامی به ذهنم رسید که، در یک مرورِ «دو فیلم با یک بلیط»، دریغ را در کنارِ گلِ داوودی دیروقت دیدم. گلِ داوودی دیروقت شاهکاری در روایت است. زندگی چهار گیشای پا به سن گذاشته که میتواند یکی دیگر از پیشگامانِ آنچه بعدتر به عنوانِ «روایتهای موازی» گونهی محبوبِ منتقدان شد به حساب آید (آن را همچنین در کنارِ جریان، فیلمِ بزرگِ دیگری از ناروسه، میتوان همراهِ همزمانِ دلپذیری نیز بر خیابانِ شرم، واپسین دستاوردِ میزوگوچی پیشنهاد کرد). ناروسه در گلِ داوودی دیروقت که دینامیکِ تصویرهاش نه غایب که پنهانتر است با آگاهی به ماهیتِ پیچیدهتر روایت که مبتنی بر توازیها و لحظههای مردهی هرروزهی کاراکترهایش هست نقشی کارکردیتر به تصویرها میدهد، درست برخلافِ دریغ که «معمولی»بودنِ آنچه در داستان میگذرد را بهانهای میکند برای پرمایه کردنِ جهانِ تصویرها. تصویرها اما چه میسازند؟ جهان، جهانِ ملودرام است و اینجا (برایِ تأکیدِ دوباره) نقطهی آغاز، آشناترینِ ملودرامهاست. اما ناروسه آن را به شیوهی خود فرموله میکند: در سطحِ روایت، زنجیرهی رابطهها پلهپله بسط مییابند. این خانه و عروس و مغازه به تدریج به عنوانِ اجزائی داستانی در دلِ محله و شهر و یک زمانِ مشخصِ تاریخی گسترش مییابند تا ناروسه این همه را به مهارت در دلِ تمِ اصلیِ خود گرد آورده باشد: ناگزیریِ گذرِ زمان و ردِ پاهای آن بر زندگیهای معمولی. و درست اینجاست که دینامیکِ تصویرها به زیبایی کارِ خود را در فیلمِ ناروسه آغاز میکند. آغاز میکند تا نقشِ خود را در فراتر بردنِ این «ملودرام» از یک درامِ خانوادگیِ صرف به خوبی بازی کرده باشد؛ زنی در حصارِ جهانِ پیرامون (تصویرهای سه و چهار به عنوانِ نمونه). و البته فیلم چرخها خواهد خورد تا لحظهی نهایی که فرا برسد، یک کات به چهرهی حیرانِ هیدکو تاکامینه (تصویرِ پنج)، پرترهنگاریِ ناروسه از این جانهای کوچکِ در بندِ جهانِ بزرگِ یکسره در تغییر را به نقطهی غاییِ خود برساند. سیمای آشفتهی زنی در هجومِ فصلها …
مطالبِ مرتبط:
کوتاه در مرگِ هیدکو تاکامینه (+)
تصویرِ یک
تصویرِ دو
تصویرِ سه
تصویرِ چهار
تصویرِ پنج
نظرات
ارسال یک نظر