تکمله – اُشیما به فارسی
آنچه که در این چندروزه به فارسی در موردِ ناگیسا اُشیما خواندم (تقریباً همه به استثنای یک یادداشت) ویژگیهای مشترکی دارند و اشتباههای یکسانی را در ارزیابی و معرفیِ کارنامهی او به خوانندهی فارسیزبان انعکاس میدهند. این چهار مورد برجستهترین نکتههایی بودند که به ذهنم رسیدند:
- سکس مهمترین دغدغهی سینمای اُشیما بوده
نه! این قضاوتی است که به احتمالِ بسیار ماحصلِ دیدنِ امپراتوری هوس و در قلمرو احساس است. این نکته البته بیراه نیست که اُشیما چندینبارِ دیگر نیز، آشکار و نهان، به این قلمرو پا گذاشت و کوشید از چشماندازهای مختلف، مسألهی سکس را در ارتباط با پسزمینههای روانی/فردی یا سیاسی/تاریخی بررسی کند – کریسمس مبارک آقای لارنس و همجنسخواهیِ نهان، آوازِ سکس را ساز کن (+) و واکاویِ فانتریها و ناخودآگاههای نهفته در زبانِ روزمره و … اما این برای خلاصه کردنِ کارنامهای با نزدیک به 25 فیلمِ بلند که بسیاریشان دغدغههایی متفاوت و ویژهی خود و گاه حتا ناشیشده از فضای پیرامونِ روزهای ساختشان داشتهاند حکمی تقلیلدهنده است. اگر دنبالِ خلاصهکردنِ این کارنامه از لحاظِ تماتیک با کلمهای هستید (از آن خلاصهکردنهایی که در اصل به هیچکاری نمیآیند) شاید مفهومی از جنسِ «قدرت» پیشنهادِ بهتری برای آن باشد؛ سینمای اُشیما هر رنگ-و-بویی که گرفت و هر چرخی که زد لحظهای از درگیری با و اندیشه بر شکلهای نهان و آشکارِ قدرت (در درون و بیرونِ فیلمها) بازنایستاد. - شروعِ بحث از امپراتوری هوس و در قلمرو احساس
این نکته کم-و-بیش از بحثِ پیشین میآید ولی بجاست که تأکیدی جداگانه بر آن شود. اُشیما از آن فیلمسازان بود (باشگاهی که ساکنانی چون فاسبیندر دارد) که مدام خط عوض کردند و تجربههایی یکسره متفاوت انجام دادند (اُشیما گاه رادیکالتر و جسورتر از گُدارِ زمان خود شد و گاه قصهگویی سنتی باقی ماند). از لحاظِ تاریخِ فرم شاید هیجانانگیزترین تجربههایش در نیمهی دومِ دههی شصت شکل گرفتند. فقط در فاصلهی سهسالهی 1968 تا 1970 پنح فیلم ساخت؛ همه در ردیفِ بهترین فیلمهایش (دستاوردی مثالزدنی برای سینمای پس از جنگِ دوم) و تازه همین دوره، یک سال بعدتر (1971)، با فیلمی جاهطلبانه همچون مراسم (+) پاسخِ دلچسبِ دیگری گرفت. در قلمرو احساس و امپراتوری هوس (که فکر میکنم اولی فیلمِ بهتری است) در ردیفِ بزرگترین دستاوردهای سینمای اُشیما نیستند.
میتوانم بفهمم که دسترسبودن تنها این دو فیلم (در کنارِ کریسمس مبارک آقای لارنس) برای سالها در ایران در ساختنِ چنین تصویری از اُشیما بیتأثیر نبوده، اما چنین کاستیِ نگاهی امروز دیگر پذیرفتنی نیست. بماند که فکر میکنم نویسندگانِ دو سه مطلبی که خواندم، ساکنِ ایران نبودند.
- اُشیما و مسألهی سنت
بله، این حرفِ درستی است که اُشیما منتقدِ بزرگِ سینمای کلاسیکِ ژاپن بود؛ و نه حتا صرفاً سینمای کلاسیکِ آن. جایی گفته بود «نفرتِ من از سینمای ژاپن به صورتِ مطلق شاملِ تمامیِ آن است». اما این گفتههای اُشیما یک بحث است و فیلمهایی که در واقعیت به جا گذاشت یک بحثِ دیگر. چه میتوان گفت در موردِ یکی از اُزوییترین فیلمهایی که کسی جز اُزو آن را ساخته (پسربچه - یکی از بهترین و در همانحال سنتیترین فیلمهای اُشیما)؟ چه میتوان گفت در موردِ یکی از کوروساواییترین فیلمهایی که کسی جز کوروساوا آن را ساخته (مراسم - یکی از جاهطلبانهترین فیلمهای اُشیما)؟
در یادداشتِ پیشین جملهای را از ماسائو آداچی نقل کرده بودم: «او خوب این را دریافته بود که چیزهای قدیمی همیشه دوباره به زندگی بازمیگردند و در شکلِ تصویرهایی تازه به حیاتِ خود ادامه میدهند». به گونهای غریب این حکایتِ خودِ اُشیما نیز هست. بالاخره رادیکالترین و ضدِ سنتترین فیلمسازان نیز ناخواسته چیزهایی از گذشته را با خود تکرار میکنند. روز که به پایان میرسد ما در نهایت، تداومِ فرمها را داریم و تحولها و شکلعوضکردنهایشان را. و نشاندادنِ این مسیرها از آن کارهایی است که از نویسنده و تحلیلگرِ فیلمسازی همچون اُشیما انتظار هست، وگرنه صرفِ این گفتهی اُشیما نشاندهندهی هیچچیز نیست. - جایگاهِ اُشیما
اگر بحث صرفاً محدود به فضای منتقدهای فارسیزبان باشد، اُشیما جایگاهِ انتقادی مهمی نداشته است. بعید میدانم مسأله تنها دسترسینداشتن به فیلمها در طولِ یک بازهی زمانیِ زیاد باشد. منتقدها و به صورتِ کلی سینهفیلیای فارسیزبان یک ویژگی دارند که من آن را «قناعتِ زیاد» میخوانم: فضایی که آدمها دوست دارند خیلی زود تکلیفشان را با دنیا معلوم کنند. به چند فیلمساز که رسیدند (میتواند جان فورد باشد یا آنتونیونی یا، از جدیدها، فونتریه یا هانکه)، خیلی زود سلسهمراتبی از «استادها» را شکل دهند و دیگر نیازی به تلاش برای فهمیدن یا نزدیکی به آدمها/تجربههای دیگر احساس نکنند. اُشیما نیز تنها یکی دیگر از دورافتادگان از تختِ «استادها» در ایران است.
مسألهی جایگاهِ اُشیما در غرب اما پیچیدهتر است. من موافق نیستم که او در روزِ مرگش موقعیتی افولیافته داشت. فراموش نکنیم که فقط همین دو سال و نیمِ پیش کرایترین مجموعهای عالی از پنج فیلمِ مهجورِ دههی شصتِ او را منتشر کرد که خود بازتابهای کماهمیتی در میانِ منتقدان و سینمادوستانِ پیگیرِ غربی نداشت … اما میتوان واردِ این بحث شد (که طرح-و-بسطش فضایی مفصل میخواهد) با تقسیمبندیهایی که کم-و-بیش از دههی هفتاد در فضای نقدِ غربی شکل گرفته بسیاری فیلمسازان و صداهای متفاوتِ جبههی «هنری»، از اُشیما تا فاسبیندر و از شانتال آکرمن تا اشتراب/اولیه نامهایی حاشیهنشین شدهاند. فکر میکنم جدالهای انتقادیِ نویسندگانی چون ادرین مارتین (و قطعاً پیشگامِ همه، جاناتان رُزنبام، که سینهفیلیای امروزی دِینِ بسیاری به او دارد) با فضای غالبِ نقدِ فیلمِ غربی و طرحِ بحثهایی همچون گستردنِ افقهای دید، به چنین نکتههایی اشاره دارد. شاید نسلِ تازهی سینهفیلیای ایرانی نیز به آموختن از این جدالها و شکلدادن به میدانهای نبردی تازه احتیاج داشته باشد!
سلام آقای مرتضوی عزیز ، بابت نوشتن این مطلب از شما بسیار ممنونم. به نظر من یکی از کاربردی ترین مطالب مدت اخیر در فضای نقد ایران است .فضایی که فیلمسازان بزرگ هم در شرایط خاص و حتی در مدت زمان مشخص به دلایلی جایگاهی در نقد و فضای سینه فیلای ایران پیدا می کنند . جایگاهی که متاسفانه در بعضی از مواقع بسیار دور از نگاه و اندیشه ی آن فیلمساز قرار می گیرد . فیلمسازانی کمتر شناخته شده ای نظیر اشیما ، فاسبیندر ، اشتراب / هولیه ، کلوگه ، کوستا .... تا حتی فیلمسازان بدنه ی هالیوود که بیش از اندازه بزرگ ( اساتید ) پنداشته می شوند . نظیر فینچر ، نولان .. به هر حال به نظرم فضای نقد و سینه فیلای ایران متاسفانه از دو طرف بام در حال افتادن است . همچون نظر شما تنها امیدواری به نسل جدید می ماند !
پاسخحذفوحيد خان
پاسخحذفسلام
1- از فيلم هاي اوشيما انهايي كه من ديده ام و مطئنا در يران يافت مي شوند اينها هستند :
- امپرتوري هوس
- امپراتوري احساس
- مراسم
- كريسمس مبارك اقاي لارنس
- تابو
- خيابان عشق و اميد
2- به نظرم بهتر است در خصوص سبك ، فرم و روايت ( نكته اي كه بيشتر به آن توجه نشان ميدهي)بحث شود . تا راهي به دنياي اوشيما باز شود .غرضم از اين پيشنهاداين نيست كه به آن نپرداختي بلكه اين است كه محور ياداشت و مقاله اين باشد راهگشا تر است . به نظرم در دو مقاله محور اصلي محو شده است .
3- شايد يك مقايسه تطبيقي بين دو فيلم كوروساوا و اوشيما كه به هم شباهت دارد راهگشا تر است .
4- به نظرم شباهت هاي فرمي بين تابو و سانجرو و يوجيموي كوروساوا مي توان يافت . به طور اجمال ريتم كند ،واكاوي رواني شخصيت ها ، مختصات فيلم اي جي داي كگي (سامورايي) و... از جمله شباهت ها هستند .
5- متاسفانه برداشت تو در خصوص نقادي فيلماسازان در ايرن صحت دارد . به نظرم مهمترين بيماري يا آسيب منقد ايراني تنبلي است . سياهه استاد سازي و استاد سازي ناشي از اين تنبلي مزمن است . كم فيلم مي بينند كم مطالعه مي كنند و حكم هاي عريض وطويل مي دهند .
6 - فازغ اين گونه اظهار نظر هاي منتقدانه به نظر من شايد مهمترين تاثير منتقد يافتن فيلمهاي خوب و تشريح آن براي بيينده است .
----
پاورقي :
-در خصوص اينكه چرا اوشيما فيلمساز انقلاي بي است . كمتر توضيح داده شده است .
- مهم دريافت شخص / منتقد از فيلم است نه اجماع منتقدين بر اينكه فلان فيلمسازمهم است يا نه .
- منظور از تشريح فيلم اين است كه هر منتقد با توجه به تئوري يا توري هاي مورد نظرش بتواند فيلمي را براي ببينده ي ديگر تبيين (explain )كند . يا به تعبير ديگر افق هاي جديدي براي ديگران بازكند .
ابوالحسن
خب باید جستجوگر باشی که نیستیم. از این منتقدان پیگیر جز لاس زدن با اسامی چیز به دردخوری مگر پیدا می کنی؟ گیرم چندباری هم از اوشیما نوشته باشند. اصلا بردارند یک مقاله از پرویز شفا را بازتایپ کنند هم راضی هستیم. مثلا در ایران کسی از سیجون سوزوکی چیزی نوشته؟ دست کم به آن آرم چرخنده ی کرایترین اول فیلم ها هم رجوع کنند باز راضی هستیم. مثلا یک آقای فیلمی پیدا شود بر خیابان داد بزند فیلم های کرایترین. کرایترین جدید. بدو بدو که ارزون اش کردم. در کشور عزیزمان وونگ کاروای همان قدر قدر می بیند که لینکلیتر . لینکلیتر در مدرسه ی راک همانقدر مستقل است برای منتقد که مثلا پیتر جکسون در تهیه ی هابیت.
پاسخحذفابوالحسنِ عزیز،
پاسخحذفمن یادداشتهای پراکندهای قبلتر در موردِ 4 تا از فیلمهای اُشیما نوشتهام (از جمله «مراسم» و آنجا در حدِ طرفیتِ نوشتهها به فیلمها و فرم و سبکشان پرداختم). اینجا و در این نوشته هدفِ دیگری داشتم ... امیدوارم بتوانم حالا که دوباره بحثِ اُشیما طرح شده آن یادداشتها را ادامه دهم.
هنوزم بعد 6 سال منتظر یادداشتتون بر فیلم بازگشت سه می خواره هستم :))
پاسخحذف