آرگو: هالیوود و مسالهی بازنماییِ واقعیت
آرگو (بن افلک - 2012) – **
خُب از حکمِ اصلی شروع کنم: آرگو کلیشه است؛ یک هالیوودیِ تیپیک است؛ مملو از اشتباه در ارائهی جزئیاتِ واقعیِ ایرانِ 1980 است؛ کم-و-بیش فرصتطلبانه است (فقط فکر کنید که در فضای سیاسیای اکران شده که نامِ ایران بیش از هر کشورِ دیگری در مناظرهی ریاستجمهوریِ آمریکا شنیده میشود) و به طورِ مشخص پانزده دقیقهی پایانیاش ابلهانه است؛ پانزده دقیقهی پایانیای که حرصِ خیلیها (مثلاً شش/هفت همراهِ ایرانیِ من در سالنی کم-و-بیش شلوغ از آمریکاییها) را درآورده است. اما من یکی به گونهی عجیبی هرچه فیلم جلوتر رفت (و حتا در آن پانزدهدقیقهی پایانی) نه فقط حرص نخوردم که آن را کم-و-بیش جذاب نیز دیدم؛ شاید چون «مکانیکِ» آن را جورِ دیگری یافته بودم.
روی همین صفتِ آخر توقف میکنم؛ «ابلهانه» بودن. آن را لزوماً به عنوانِ صفتی تحقیرآمیز نیز به کار نمیبرم. از دیرباز بخشی از جذابیتِ هالیوود با همین صفت توضیح داده شده و بخشی از لذتِ فیلمبینیِ ما نیز؛ این که بلاهت در هالیوودِ این روزگار کمتر راضیکننده بوده نیز بحثی دیگر است و فراتر از مأموریتِ این نوشتهی چندسطری … اما چرا جنسِ بلاهتی که آرگو عرضه میکند را جذاب مینامم؟ صحبت از «مکانیکِ» فیلم است. بگذارید از قابِ پایانی شروع کنم که جمعبستِ مناسبی از این مکانیک را عرضه میکند، از اطلاعاتی واقعی مربوط به سرنوشتِ شخصیتها که به صورتِ نوشته روی تصویری از اسباببازیهایی کودکانه (عمدتاً ابرقهرمانهای فیلمها) حک میشود. واقعیتی سیاسی در کنارِ ابزارِ بازی. این یک همنشینیِ تصادفی نیست؛ یا حتا تحمیلکنندهی چیزی بیرون از جهانِ اثر. این یک همنشینی است در درونِ فیلم، و در دلِ روایتی که پلهپله گسترش داده شده است – از صحنههای آغازین که واقعیتی سیاسی را به عنوانِ خبر عرضه میکند، تا تصاویرِ «مستندوارِ» اشغالِ سفارت، تا طرحِ مسألهی بنبستی برای نجاتِ گروگانها و بالاخره لحظاتِ پایانی که کاملاً همچون «یک فیلم» عرضه میشود. عجیب نیست که وقتی در فرودگاه، یکی از کارکنانِ سفارت، برای پاسدارها، قصهی آمدنِ رهبر و فرارِ شاه و نحاتِ مردم را روی طرحهای نقاشی اجرا (و بازی) میکند، نقشهی فیلمِ افلک به تمامی آشکار شده است … چطور هالیوود یک واقعیتِ سیاسی را به فیلم بدل میکند؟ آرگو هر چه که پیشتر میرود در دلِ ساختمانِ رواییاش پاسخی میشود به چنین پرسشی. بدل کردن به یک فیلم، اما به شیوهی هالیوود. جرح و تعدیلِ واقعیت به شیوهی هالیوود. فیلمی در بابِ فیلمکردنِ واقعیت. در بابِ تصرفِ آن (و یا حتا خنثا کردنش). از این نکته هم میگذرم که در آشکارترین لایهی داستانی فیلم نیز مسألهی بنبستِ سیاست و طرحِ هالیوود به عنوانِ راهحلِ بحران جاری است! … حتا میتوانیم اندکی دورتر نیز برویم و جنسِ بلاهتی را که هالیوود در فیلمهای دیگر هم عرضه کرده به یاد بیاوریم. مثلاً در فیلمِ آخر نولان (با تمامِ ارجاعاتش به ماجرای والاستریت) یا (به عنوانِ نمونهای متفاوت) در فیلمی از جنسِ درایو که میکوشد فیلمِ اکشنی روشنفکرپسند باشد (کاراکترِ آلبرت بروکس در فیلم میگوید: I used to produce action movies in the eighties. Some critics called them ‘European.’ I called them shit). بلاهتی که آرگو عرضه میکند همینجاست که در جایی جذابتر از آن دو میایستد: گویا فیلم ساختمانش را میچیند، درونش نقشهای طرح میریزد و به تماشاگرش میگوید مرا طبقِ این و به این شیوه دنبال کنید. اول آدرس واقعیت را میدهد و هر چه که میگذرد بدل میشود به "Fuck the reality, this is a film" … پس بیجهت نیست که از یک نقطهنظرِ کاملاً تاریخ سینمایی مسالهی «ایران» را در آرگو نکتهای فرعی یافتم؛ این فیلمی است در بابِ خودِ هالیوود. در ستایشِ هالیوود. در ستایشِ هنرِ جعل و تحریفش …
این اما مرا به سطحی دیگر از بحث میکشانَد. مدتی پیش در یادداشتی بر لو آور مسألهی «بازنماییِ» سیاست را در آن برجسته کردم. آرگو از این نظر کاملاً در نقطهی مقابلِ لو آور میایستد. لو آور کارِ یک هنرمندِ معترضِ اصیل بود در اندیشهی جداییِ کاملِ دنیای فیلمها از واقعیتِ تلخِ سیاستِ هرروزه. سینهفیلی که میداند جهان هر روز بدتر میشود و فیلمها هم ناتوان از انجامِ هرکاری! پس جهانی کاملاً فیلمی میساخت و با پرتابِ گوشهای از واقعیت به درونِ آن به پرسشش میگرفت، آرگو اما از واقعیت شروع میکند، این جدایی را بهانه میکند تا برسد به این که ‘Fuck the reality, this is film’ … این شاید حتا نقطهی غاییِ مسیری هم باشد که نشان دهد هالیوود چطور در خود تأمل میکند. … به عنوانِ جمعبندی: آرگو فیلمِ خوبی نیست اما تماشایش میتواند درسهایی داشته باشد تا از رهگذرِ آن در ساز-و-کارِ هالیوود، فیلمها و معناهای سیاسیشان (و یا در اصل سلبِ سیاستشدهیشان) درنگ کنیم؛ این درنگ، در همین حد نیز، آن را نسبت به ماشینهای عظیمی از جنسِ شوالیهی تاریکی برمیخیزد برتری میدهد.
دمت گرم. نگران اون حرص خوردن هم نباش.
پاسخحذفبازنمایی تهران از ذهن هالیوود لذات مضاعفی به تماشای آرگو داده بود. به نظر من طراحی صحنه و لباسش خیلی هم خوب بود.
اون عزیزانی که حرص میخوردن ته فیلم بد نبود جای تاریخ معاصر یادشون می افتاد وقتی تو شهری یه دونه جوب هم پیدا نشه پس اونجا تهران نیست. بیخود خودشون رو اذیت نکنن.
باید بگم بعد از این مدتی که این فیلم اومده و بیشتر آدم هایی که من دیده ام کاملا دیدگاه افراط و تفریطی نسبت به فیلم داشته اند، این بهترین توصیفی بود که من از فیلم دیدم. من خودم که از سالن اومدم بیرون کاملا حسم شبیه این بود ولی خیلی دیگه رو دیدم که اصلا یادشون رفته این یه فیلم معمولی هالیوود است با همون کلک های همیشگی اش است
پاسخحذفجالب بود.
پاسخحذف