طولِ موج
طولِ موجِ مایکل اِسنو، یک چهل و پنج دقیقهی کامل و سخت، که شاید بدل به تولّدِ یک ملّتِ سینمای زیرزمینی نیز شود، یک مستندِ ساده از اتاقی است که در آن یک دوجین ماجرا اتّفاق افتاده و برچیده شده است. […] شاید اگر همهی فیلمسازان این قدر ساده و سرراست کار میکردند و عارضههای [سنّتِ] ادبی یا [دغدغههای] تجاری جا مانده از دورانِ سسیل دمیل را کنار میگذاشتند، دیگرِ مضمونهای سینمایی جز یک اتاقِ ساده نیز چنین طراوتِ تکاندهندهای مییافتند.
فیلمِ اِسنو، که شاید به جرأت انسجامیافتهترینِ فیلمهای موجود باشد، یک زومِ پیوسته به طرفِ چند پنجره و مجموعهای از اعلانها و سقفهای کامیونها و پنجرههای طبقهی دوّمِ زیرشیروانیِ آن سوی خیابان است. این پروژهی مینیمال، سختْ یکپارچه، موجز، کاملاً آگاه که دارد چه میکند، امّا نه از آن پیشنهادِ ایدهها که کسِ دیگری راحت بردارد و به کارش ببرد، از یک نظر همان مضمونِ آگراندیسمان را برگزیده است. قتلی مرموز رخ میدهد، تصویر در نهایت در یک عکسِ پرتلاطم و ناآرام، که از همان ابتدا گرچه قابلِ تشخیص نبود امّا کنجکاومان کرده بود، دیزالو میشود. این عکس که هدفِ یک زومِ بیوقفهی نزدیکشونده است، خود پیامدِ آبسترهی نگاهِ خیرهی تمرکزیافتهی همینگزِ عکّاس بود به تغییراتِ تدریجیِ رخدهنده در مجموعه عکسهای خبردهنده از قتل در آگراندیسمان. شباهتی قابلِتوجّه نیز در انتخابِ عکس در هر دو فیلم میتوان یافت.
شیوهی کارِ اِسنو، همانقدر دلپذیر که فصلهای تاریکخانه در فیلمِ موردِ اقبالِ آنتونیونی، ورای ایده بسیار آبستره است و دقیقاً به همین دلیل توانسته به برآشوبندهترین هستهی تِم نزدیک شود: واقعیتِ همیشگیِ مقاومتناپذیرِ جهانِ فیزیکی در برابرِ حضورِ کمتوانِ آدمی. چنین پاردوکسی البتّه که یک ایدهی نه چندان اُرژینال است، امّا اِسنو بزرگبودنِ نگرانکنندهی ایده را با بیپیرایگیِ آنچه که انجام میدهد نجات میبخشد، با لحنِ سرد و اُبژکتیو و با تعادلِ غریبی که میانِ بازشناختِ بیتکلّفِ اشیای اتاق از یکسو و آبسترهسازیِ سختِ تکنیکهای زمان-مکانش از دیگر سو برقرار میسازد.
***
سرخوشیِ حاصل از طولِ موج دیدنِ انبوهی بازیگرِ تازه نیز هست – نور و فضا، دیوارها، پنجرههای عمودی، تعدادِ بیشماری از تغییراتِ رنگ و سایه که در شیشههای پنجره جان مییابند و از رمق میافتند – که به اجزای عمدهی تجربهی استتیکِ فیلمدیدن بدل شدهاند.
طولِ موجِ مایکل اِسنو مانی فاربر را به شگفت آورده بود! بخشهایی از سه یادداشتِ مختلفش را در سالِ 1969 به این فیلم اختصاص داد. اینها گزیدههایی از آن سه مطلب هستند که از کتابِ مجموعه نوشتههای فاربر ترجمه شدهاند.
چرا مثل «تولد يك ملت» و در عين حال ضدِ دميلي؟ مگر به هر حال دميل (يك كارگردان خارق العاده در سال هاي صامت) ادامه دهنده سنت هاي روايي و تجاري گريفيث نبود؟
پاسخحذفو البته قبل از 1967 سينماي تجربي هزاران هزار فيلم دارد كه بسياري مهم، استثنايي و نوآورند و كمي براي متولد شدن يك ملت دير است.
اين چيزي است كه من فكر مي كنم.
ممنون احسان از کامنت
پاسخحذفمن آن اشاره را چندان ضددمیلی ندیدم (بهتر از من می دانی که فاربر در نهایت ستایشگرِ فیلم های بسیاری در آن سُنت بوده). بیشتر به نظرم در ستایشِ کاری است که فیلمِ اِسنو می کند در مقابلِ آن سُنت.
اما من هم با اشاره ی دیگرت هم داستانم. اما به نظرم می آید که فاربر با این مقایسه چیز مشخصی را در ذهن داشت. هر چند دقیقن هنوز نمی دانم چه چیز را!
ممنون وحید.
پاسخحذفطولِ موج عالی است. من نسخهی کوتاه شدهی سالِ ۲۰۰۳ رو هم دیدهام.
در کل، تماشایِ این فیلم، تجربهای است غریب.
ممنون بابک جان از توجهت
پاسخحذفhttp://www.guardian.co.uk/film/2012/jun/14/terrence-malick-filmed-tmz?intcmp=ILCMUSTXT9385
پاسخحذفممنون از لینک
پاسخحذفوحید جان
پاسخحذفکلی خوشحال شدم که از فیلم "خون بد" خوشت اومده ... من عاشق این فیلمم... واقعا اثر بی همتاییه ...
:)
ممنون سعید
پاسخحذفبیشتر شرمنده شدم که چرا اینقدر دیر دیدمش!
البته الان فکر می کنم «خونِ کثیف» شاید ترجمه ی بهتری برایش باشد؛ هر چند عنوانِ فرعیِ انگلیسی زیباتر است و ما نیز آن را میتوانیم در فارسی به کار ببریم.
پاسخحذف