شرم

 

شرم (استیو مک‌کویین) – ½

 

* با توجّه به کامنت‌ها و نکته‌های طرح‌شده در آن‌ها، یادداشتِ نخست را کمی بیشتر بسط دادم.

 

استیو مک‌کویین بارقه‌های امیدِ حاصل از فیلمِ اوّل را یکسره بر باد می‌دهد. آن هم برای تجربه‌ای که اگر درآمده بود دستِ کم سه دهه تأخیر داشت، امّا حالا تنها یک فیلمِ «خالی» است همراه با درجه‌ای از مشکوک‌بودن به «واپس‌گرایی».

همیشه مستقیم‌ترین راه‌ها بهترین‌ها برای دیدنِ واقعیّتِ فیلمِ پیشِ رو نیستند. پس به جای هم‌رقصی با «این قاب‌های هوشمندانه‌ی ساکن و متقارنِ فیلم» می‌شود چرخی زد و از نقطه‌‌ی عزیمتِ فیلم پرسش آغاز کرد؛ درست از جایی که فیلمساز با مادّه‌ی خامش روبرو شده است. بسیار اشاره شده که شرم تلاشش را برای انسانی‌کردنِ کاراکترِ برندون انجام داده، امّا کمتر توجّه شده که «اخلاقی» کردنِ داستانِ برندون بزرگترین قماری بوده که مک‌کوئین و همکارِ فیلمنامه‌نویسش برای نزدیکی به موضوع انتخاب کرده‌اند. قماری که به احتمال با وارد کردنِ سیسی، خواهر برندون، کلِ مسیر را وارونه کرده است.

آقای برندون سالیوان از تیپی می‌آید که به آن می‌گویند معتادِ جنسی. قبول. «ناخواسته» واردِ پروسه‌ای می‌شود که از امکانِ تغییرِ او می‌پرسد؛ «ناخواسته» چون اگر سیسی به آپارتمانش نیامده بود همه چیز برایش عادّی بود - فقدانِ «گذشته» و «پس‌زمینه» در طرحی که مک‌کویین برای کاراکترش ریخته، شاید تنها جلوه‌ای از فقرِ جهانِ ساخته شده با او باشد؛ بعید نیست او در این فاصله‌ها و فضاهای خالیِ روایت نیم‌نگاهی به فیلم‌های اروپایی دهه‌های شصت و هفتاد با کاراکترهایی در بحرانِ حسّی، عاطفی یا روحی داشته، امّا شرم با اخلاق‌گرایی‌اش فرسنگ‌ها دور می‌نشیند - هستند کسانی که یادآوری خواهند کرد که ایده و شکلِ اجرای لحظه‌ی ورودِ برندون به خانه و مواجه شدنش با سیسی حاوی چه معناهای ضمنی‌ای است و بعد خواهرش حتماً باید یک شب خودش را در اختیارِ همکارِ خانم‌بازِ برندون بگذارد و صدای عشق‌بازیِ آن‌ها برندون را دیوانه کند؛ او «تحقیر» شود، زندگیِ جنسیِ روزمرّه‌اش به هم بریزد  … تا تلاش بکند از این اعتیاد رها شود؛ شکست بخورد، دست به خودویرانگری بزند … باقی نیز در داستانی که در عمق و واکاویِ موضوعِ انتخابی بعید است چیزی بیشتر از آن فیلم‌فارسی‌های وطنیِ دغدغه‌مندِ اخلاق به دستِ ما بدهد تا به آخر قابلِ حدس است – از آن تصویرِ ایستگاه نیز سیسی با سقوط گره خورده بود …  برندونِ بیچاره؛ بله، این قماری بوده برای معکوس کردنِ ماهویِ یک ملودرامِ مدرن!

تصویرِ چهره‌ی پُر از دردِ برندون در لحظه‌ی اوج (!) در آن سکسِ سه نفره نیز به تنهایی گویای ظرافتِ فیلم در اجراست و به حدِّ کافی قانع‌کننده برای ترکِ فیلم (من البتّه با فاصله‌ای چندماهه شانسِ دیگری نیز به آن دادم) …  در کارِ فیلمسازانِ خوبی که خواسته‌اند راویِ «حکایت‌های اخلاقی» باشند همیشه دانایی و لطافتی در مواجههِ با این حیطه‌ها بوده که به آن‌ها این امکان را داده که به شخصیّت و موضوع از زاویه‌های مختلف نزدیک شوند، با آن بازی کنند، آن را بالا و پایین کنند تا آخر سر این احساس را به ما ندهند که به تماشای یک موعظه نشسته بودیم؛ همان ویژگی‌ای که استیو مک‌کویین ندارد. به همبن دلیل نقطه‌ای که در پایان شرم ایستاده‌ایم جز «ای وای! این برندونِ بیچاره و این اعتیادِ ویران‌کننده!» نمی‌تواند باشد (واقعیت این است که برندونی که مک‌کویین خلق کرده چیزی بیشتر از یک ماشین برای حملِ ایده‌های او نشده) ... نکته‌ای که با نگاهی به تنها سکانسِ خوبِ فیلم بامعناتر می‌شود: سکانسِ رستوران [برندون، ماریان و آقای گارسون!] و غیابِ هر چه که در آن است در لحظاتِ دیگر (جزئیات، درکِ اهمیتِ مسیرهای فرعی، نزدیک شدن به «پیچیدگیِ شخصیت و موقعیت» و البتّه کمی طنّازی) شاید نشان دهد که فیلم چطور می‌توانست پیش برود ...

و همچون برگشت‌ناپذیرِ نوئه دوزخ جایی است که معتادِ جنسیِ ما به دامنِ همجنس‌خواهان سقوط می‌کند ... اگر این به تنهایی (ولی نه فقط این) برای مُهرِ واپس‌گرایی خوردن بر پیشانیِ فیلم کافی نباشد (این «آقامذهبی‌های مدرن!»)، من نمی‌دانم چه چیزِ دیگر باید بتواند.

نظرات

  1. به نکات خیلی خوبی اشاره کردید. ممنون. "ناخواسته" وارد پروسه تغییر شدن و "واپس گرایی".
    فیلمی که در پشت ظاهرش (که ادعای عمق و روانکاوی انسانی یک بیمار جنسی را دارد) توخالی و سطحی شده است. و حتا وارد کردن خواهرش هم نه تنها به فیلم و شناخت برندون کمکی نکرده که کاراکتر بلاتکلیف و سطحی دیگری را هم به آن اضافه کرده است.
    یعنی لحظه ای که برندون سیسی غرقه در خون را در آغوش می گیرد و زار می زند واقعن جایگزین بهتری نداشت؟! یا حداقل اجرایی با ظرافت بیشتر.
    کلن در بخش خودویرانگری برندون همه صحنه ها از بار گرفته تا همجنس خواهان، زیادی، تو ذوق زننده و برای تحت تاثیر قراردادن تماشاگران ساخته شده. که همه با هم بگویند بیچاره برندون!
    و تغییر برندون و رابطه اش با زن داخل کابین مترو هم خیلی سطحی است!

    پاسخحذف
  2. مضحک ترین قسمت ، ملاقات با زن داخل مترو بود

    پاسخحذف
  3. وحید عزیز فکر نمی کنی خودت از آنور بام افتاده ای؟ فیلم بنظرت واپس گرا می رسد چون موضعی اخلاقی اتخاذ می کند؟
    برای یک هتروسکسوئل مثل براندون چنان تجربه ای چرا نمی تواند رنگی از دوزخ و سقوط داشته باشد؟
    همخوابگی با هات ترین پلی میت سال برای خیلی ها تصویر مجسم بهشت است و برای رابین وود فقید مثلاً شک دارم تجربه ی خوشایندی قلمداد میشد!
    و کدام تغییر و ترک؟ داستان میل و واپس زدن براندون پروسه ای است که برای سایر انواع اعتیاد هم صادق است. تا آخر خط رفتن و رسیدن به لحظه ای که فرد معتاد می خواهد با هرچه پیش رفتن میل مقاومت ناپذیر به موضوع اعتیاد را درمان کند که اغلب هم نتیجه ای به دنبال نمی آورد.
    برای من، شرم داستان آدمی است که نمی تواند (یا نمی خواهد) با کسی، ولو در حد همان چند دقیقه ی رابطه ی جنسی، نزدیک باشد و باز نمی تواند احساسی انسانی در وجودش پیدا کند مگر آنکه به جماع ختم شود. از تعبیر خوب و درست خودت استفاده می کنم، براندون همچون همکارش (رییسش) خانم باز نیست. برای او زن ها چیزی بیشتر از محملی که می تواند آتش اعتیادش را فرو نشاندن نیستند و وقتی پای خواهرش به زندگیش باز می شود آشفته می شود. چرا؟ بی رودربایستی های مرسوم جواب من این است : چون او نمی تواند (یا نمی خواهد یا می ترسد یا هر دلیل دیگری) با خواهرش مثل باقی زنها رابطه ی جنسی داشته باشد. برای او هر حس و درک عاطفی/انسانی فقط می تواند به نوعی مصرف ختم شود و غیر از این دلبستگی حتی در حد رابطه ی غیر جنسی خواهر/برادری بی معناست.
    تعلیق نفسگیر فیلم، اینکه او انقدر مقهور اعتیادش خواهد شد که پا بر تابوها بگذارد و خواهر ش را هم مصرف کند، از جایی به بعد مثل پرسش گناه آلودی در ذهن تماشاگر تکرار می شود و ناجور بودن این پرسش برای تماشاچی خواه ناخواه او را در جایگاه براندون قرار می دهد. متوجه هستم که اگر با یک فیلم دیگر طرف بودیم چنین پرسش و تعلیقی زود به نتیجه می رسید و کار یکسره میشد (هنوز هم بین نسل ما نام ننا افسانه ای است شهری در باب زنای محارم و با مزه که ملت همه باور کرده بودند پورن استارهای آن فیلم عهد بوق همه با هم نسبت خانوادگی دارند) اما همانطور که اشاره کردی شرم حکایتی است اخلاقی.
    حکایت گریه ی پایانی او بیش از آنکه نشانگر پشیمانی یا درمان باشد فقط ادراکی است از احساسی که می تواند به کسی در خود پیدا کند. ممنکن است بی ربط به نظر بیاید ولی پایان فیلم بیش از اندازه مرا یاد گریه ی زامپانو در انتهای جاده انداخت.

    پاسخحذف
  4. کوتاه بود ولی خوب بود.فقط می شود بیشتر درباره معناهای ضمنی‌ای ورود سیسی توضیح دهید؟ممنون

    پاسخحذف
  5. شاهینِ‌ عزیز

    فکر کنم در کامنتِ رضا اشاره‌هایی شد به سوالِ تو.

    ممنون از توجهت

    پاسخحذف
  6. رضا‌ی عزیز

    ممنونم از کامنتِ تو.

    به نظرم نکته‌هایی که اشاره کردی نادرست نیستند اما "ناکافی"‌اند.
    فیلم به این دلیل واپس‌گرا نیست که اخلاقی‌ است؛ مشکلْ اخلاق‌گراییِ "موعظه‌وار" و "عمق‌نیافته"ی آن هست. راست می‌گویی فیلم در بابِ اعتیاده – در بابِ یک اعتیادِ ذهنی. و فراموش نکنیم سینما همیشه و به گونه‌های مختلف دلمشغولِ همین "اعتیادهای‌ فکری" بوده؛ سینما مدام به Obsession‌ پرداخته. اما استیو مک‌کویین در فیلمِ «شرم» چه کرده با داستانِ این اعتیادِ به سکس؟ فیلم به جز «این برندونِ بیچاره‌ی معتادِ ناتوانِ از تغییر» چه چیزی رو به ما عرضه می‌کند؟ چیزی عرضه نمی‌کند چون خودش هم نمی‌داند از این داستان چه می‌خواهد. ناسلامتی با فیلمی طرفیم که در سطحِ اوّل سینمای جهان دارد دیده می‌شود نه یک سریالِ تلویزیونِ ایران که اگر سانسور اجازه می‌داد چیزی به جز همین را به ما تحویل نمی‌داد ... به لطفِ درکِ ناقصِ مک‌کویین از شخصیت حتّا میلِ به تغییرِ برندون هم صرفن محرکِ ساده‌ای همچون خواهرش پیدا کرده است. برندون چیزی جز ماشینی برای حملِ ایده‌ی فیلمساز نیست!

    اما مشکلِ اصلی جای دیگری است. همان کلمه‌ی «حکایتِ اخلاقی» که اشاره کردی. کارِ هر کسی نیست در سینما «حکایتِ اخلاقی» ساختن. تعدادِ بسیار اندکی توانسته‌اند چنین کنند. و مهمترینشان شاید اریک رومر. این رومر بود که می‌توانست ایده‌ی وسوسه‌ی زل زدن به زانوی یک دختر را برگزیند، با آن بازی کند، بالا و پایین کند و از زاویه‌های مختلف بهش نزدیک شود و بعد آخر سر این حس را به ما بدهد که دارد موعظه نمی‌کند. و این ممکن نمی‌شد به جز درکِ درستِ او از کاراکتر، از قصه و از این که می‌خواهد چه بگوید – همان داناییِ و لطافتِ معروفِ رومری. چیزهایی که استیو مک‌کویین مطلقاً ندارد ... این شاید با نگاهی به تنها سکانسِ خوبِ فیلم بیشر حس شود: آن سکانسِ رستوران و غیابِ هر چه در آن است (جزئیات، درکِ اهمیتِ مسیرهای فرعی، نزدیک شدن به «پیچیدگیِ شخصیت و موقعیت» و کمی طنّازی) در جاهای دیگر نشان می‌دهد که فیلم چطور می‌توانست پیش برود ...

    و از همه‌ی این‌ها که بگذریم نیم ساعتِ پایانیِ فیلم تقریباً غیرِ قابلِ تحمل است.

    پاسخحذف
  7. فراموش نکن اعتیاد براندون، مثل هر اعتیاد دیگری، صرفاً ذهنی نیست، فیزیولوژیک هم هست. فیلم مساله ای براندون را چون یک وسوسه ی نفسانی (در تعبیر تلویزیونیش شیطانی) نمی بیند. اینجا شاید بشود از جهان دیگری در سینما کمک گرفت که وقت دیدن فیلم یادش افتادم هرچند بنظر ارتباطی نیست که فیلمساز چندان به آن فکر کرده باشد. مورد براندون چیزی شبیه به خون آشامی است و بهتر می دانی که وامپیر بودن در سینما عموما طنین هایی از اعتیاد داشته است. میلی مهارنشدنی که زندگی او را معنا می دهد. فیلم براندون را صاحب جذبه و افسونی نشان می دهد قوی و مقاومت ناپذیر که در سکانس افتتاحیه یا فصل گفتگو با دختر توی بار نتیجه اش را می بینیمف میلی که چندان به اختیارش هم نیست. با این شرایط حضور خواهرش برای او موقعیت بحرانی تمام عیاری است چراکه برای اولین بار به جنسی برخورده که نمی تواند مصرفش کند و از سوی دیگر خودش می داند میزان اعتیادش بقدری قوی هست که او را در این آخرین ورطه هم بیندازد. او بوضوح از خواهرش فرار می کند، تماس فیزیکی با او را به راحتی بر نمی تابد و سعی می کند در موقعیتی قرار نگیرد که نتواند جلوی میلش مقاومت کند. وخامت اوضاع جایی است که سیسی گونه ای نزدیکی عاطفی با برادرش را می خواهد وقتی که براندون راه بهتری از تحقیر و راندن دختر ندارد تا او را در فاصله ی امنی (چه فیزیکی و چه عاطفی) نسبت به خودش نگه دارد.

    پاسخحذف
  8. من کلمه ی نادرستی را به کار برده بودم: اعتیاد صرفاً ذهنی نیست و فیزیولوژیک نیز هست.

    پاسخحذف
  9. سلام وحید جان
    این لینک مال پست قبلی تان است.

    http://www.ghull.com/#/126009

    این همان آرت و کانسپت ها برای درخت زندگی ترنس مالیک است. یادم می آید یک بار لینک برایت گذاشتم و تصویری توش نبود! اما الان دوباره پیداش کردم.
    ترجمه تان را دوست داشتیم. و کشف ناگهانی اش در گودر متروک لذت بخش بود.

    پاسخحذف
  10. به رضا پ. عزیز

    خیلی ممنون از لینک.

    پاسخحذف
  11. سلام وحید

    ممنون از نقد تند و تیزت ;)

    در دو سه مصاحبه، مک کویین در باب رابطه فیلم با اخلاق گفته :

    Q. The title of the film, Shame, brings forward the idea of morals. So, do you consider yourself to be a moralist?
    Steve McQueen: Well yes I do actually. But I’m not moral at all. I think we’re all… morality is like socialism: it’s a great idea but it doesn’t bloody work. So, again, it is what it is. It’s been like that since growing up as kids, and reading our kids fairy stories with good and bad. It’s innate. In the world as a whole we have Christianity or Islam or Judaism… there’s a situation of good and bad. Morality is in our DNA. But are we? No! All we seem to do is break stuff and then try to fix it.

    در جای دیگر :

    But for me, this film is not about judging anything; it’s not about morality. It’s about someone who is just in this world and who deals with what he’s got. Here you are, deal with it. The whole idea that God put us here or whoever put us here on this earth—it’s absolute nonsense.


    اما راستش من برخی لحظات فیلم را بسیار دوست داشتم و مک کویین خیلی به خصوص سبک بصری خود را با مهارت به رخ مخاطب می کشاند. که البته این لحطات در نیمه دوم فیلم کمرنگ تر می شود...

    مشکل من با فیلم، ابهام (ambiguity) است. ابهام شخصیتها و روابط . کنش بین آنها. گهگاه استفاده از ابهام در یک فیلم ترفندی است برای بیان چیزی دیگر و چه بسا چیزی عظیم تر. اما حس کردم مک کویین با زیرکی تمام در کنار اسفاده از استایل و سبک خاص هنری خود و همچنین پرداختن به موضوعی حساس و کمتر تجربه شده در سینما (اعتیاد جنسی) به نحوی کاستی های فیلم را لاپوشانی کرده... در واقع شاید ابهام برایش هدف بوده تا وسیله!

    با تشکر فراوان

    پاسخحذف
  12. سلام سعید

    و ممنون از تکه هایی که از فیلمساز نقل کردی.

    موافقم که مک کویین در مقامِ کارگردان خلاق تر است تا در مقامِ فیلمنامه نویس. در موردِ «ابهام» در فیلم که اشاره کردی من چند سطری را به متن افزودم:
    فقدانِ «گذشته» و «پس‌زمینه» در طرحی که مک‌کویین برای کاراکترش ریخته، شاید تنها جلوه‌ای از فقرِ جهانِ ساخته شده با او باشد؛ بعید نیست او در این فاصله‌ها و فضاهای خالیِ روایت نیم‌نگاهی به فیلم‌های اروپایی دهه‌های شصت و هفتاد با کاراکترهایی در بحرانِ حسّی، عاطفی یا روحی داشته، امّا شرم با اخلاق‌گرایی‌اش فرسنگ‌ها دور می‌نشیند

    این مطلب ایگناتی در وبسایتِ موبی هم اشاره های خوبی به این بحث دارد:

    http://mubi.com/notebook/posts/notebook-reviews-steve-mcqueens-shame

    پاسخحذف
  13. من فکر می‌کنم بخش اول فیلم - قبل از ورود سیسی - با نمایش سبک زندگی و وضعیت روحی برندون و پرسه‌های بی‌هدف او قابل قبول بود و اگر فیلم با همین خط سیر ادامه پیدا می‌کرد و درواقع به جای موضع‌گیری اخلاقی ، راهِ نمایشِ صرفِ یک وضعیت را پی می‌گرفت (موضع‌گیری و تاکیدِ روانشناسانه نیز می‌توانست آفت‌های خودش را داشته باشد) ، پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم خوب را داشت.
    پ.ن: درباره‌ی بلندی‌های بادگیر نمی‌نویسید؟ برایم عجیب بود که تماشای فیلم سرخورده‌ام کرد... یا شاید در بار اول تماشا نتوانستم با سبک بصری افراطی فیلم ارتباط برقرار کنم...

    پاسخحذف
  14. سلام سوفیا
    و ممنون از کامنتت.

    با نظرت در موردِ «شرم» موافقم. باید طرح و برنامه ی دیگری برای گسترشِ رمان پیدا می کرد ...
    در موردِ «بلندی‌های بادگیر» دارم مطلبی می نویسم. برای من جذابیتِ اصلی اش پیا کردنِ راهی «بصری» بود برای ترجمه ی تلاطم های درونی و بیرونیِ کاراکترهای رمان و حال و هوای آن. نکته ای که در نهایت باعث شده ضمن این که یکی از وفادارترین اقتباس ها به رمان (نیمه ی اولش) باشد، اقتباسی سخت رها نیز باشد ... شاید یک شانس دیگر هم به فیلم بدهی!

    پاسخحذف
  15. ممنون از لینک مطلب ایگناتی در موبی.
    مطلب خواندنی ای بود و به نکات جالبی اشاره کرده.

    در ضمن خیلی خوشحال شدم که بالاخره نام برونو دومُن (فیملساز مورد علاقه ام) هم در وبلاگت درچ شد...

    جه جالب که بحث ابهام را می توان درباره هر دو فیلم (شرم و ورای شیطان) کرد و کارکرد آن را در این دو فیلم مقایسه نمود... (امید که یکی از "راههای میان بر" سراغ این فیلم بیاید.)

    پی نوشت : در سایت های تلفظ فرانسوی دیدم، مثل این که تلفظ درست (اما غریب) نام فیلمساز "برونو دیـمُن" است!

    http://www.pronounceitright.com/pronounce/205/bruno-dumont

    http://www.rightpronunciation.com/details.asp?id=3227&id2=26

    پاسخحذف
  16. وحید اتفاقا این لینک هایی که سعید گذاشته هم تلفظ پیشنهادی من رو تایید می کنند، یعنی : دومُن (به ضم م)! ولی یه موضوعی هست که فقط آذری ها (!) خوب متوجه می شن. اون هم یک جور "او" هست که ما در فارسیِ استاندارد نداریم اما در فرانسه (وشنیده ام که در آذری) داریم. پس با کمی اغماض و چشم پوشی از فقرِ تلفظ در فارسی، نزدیکترین شیوه ی نوشتن همون "دومُن" هست نه "دیمُن" / ارادت

    پاسخحذف
  17. ممنون سعید از لینکها و ممنون مسعود از توضیح!

    یک دوستِ فرانسه زبانِ من هم نوشت که در شمال فرانسه و جایی که همین آقای دومُن متولد شده "او" رو بعضی وقتها جوری تلفظ می کنن که نزدیکِ "ای" می شود! یعنی در فارسی می توانیم همان دومُن هم بنویسیمش.

    پاسخحذف
  18. درود بر این دوست فرانکوفون! چون از بخت یاری ما، هم در نام و هم در نام خانوادگی این آقای کارگردان این صدای "او" هست که اگر (خدای ناکرده!) بخواهیم آن را "ای" بنویسیم آن وقت با چیز عجیبی مواجه خواهیم بود: "برینو دیمُن" :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار