جنگلِ نوروژی
جنگلِ نوروژی (2010 – تران آن هونگ) – *
تران آن هونگ و سرگردانیاش در برابرِ رمانِ موراکامی
قدم زدن، قدم زدن و قدم زدن. زمانی که میگذرد. زمانی که باید بگذرد. زمانی که درمانکننده است. زمانی تجربه شده در آستانهی بلوغ که با کشفِ خود، دیگری، سکس گره خورده است و مهمتر با حسِ فقدانی که روبرو شدن با مرگ به جریانش انداخته است. مرگ و دقیقتر «از دست دادن» در رمانِ موراکامی همهجا حضور دارد: کیزوکیِ 18 ساله خودکُشی میکند و مرگش تا انتها نوآکو، دوستدختر، و واتانابه، نزدیکترین (و شاید تنها) دوستش را تعقیب میکند. با تجربهی این فقدان، واتانابه و نوآکو کاراکترهایی میشوند در میانهی مردگان و زندگان. ناتوان از ساختنِ رابطهای تازه با خود و یا با دیگران.
زمانه سالهای پایانی دههی شصت است؛ حال و هوای تغییر و انقلابیگری در میانِ جوانانِ دانشگاههای توکیو. پسزمینه فرهنگِ ژاپنی است و مرگخواهی چیزی موجزننده در فضا. و حالا واتانابه چون شبحی سرگردان در این فضا پرسه میزند؛ شبحی در تقلا برای گریز از مردگان و بازگشت به سویِ زندگان.
همهی اینها و بیشتر در فیلمِ تران آن هونگ یکسره از دست رفتهاند …
وقتی چند ماه پیش اوّلینبار فیلم را دیدم از سرگردانی و «خنثی» بودنِ کاملِ فیلم حیرت کردم. نمیدانستم چرا این کاراکترها باید برای ما مهم باشند. چرا فیلم با خودکشیِ دوستِ واتانابه و نوآکو شروع میکند؟ این همه کاراکترِ فرعی چه کارکردی در فیلم دارند؟ وقتی واتانابه برای دیدنِ نوآکو که در آسایشگاهی در میانِ جنگل بستری شده میرود با زنی آشنا میشود به نامِ رِیْکو که دوست و همراهِ نوآکو در آسایشگاه است. کاراکتری که همانندِ دیگر کاراکترهای فرعیِ فیلم محو باقی میماند. جایی در پایانِ فیلم رِیْکو به دیدنِ واتانابه میآید و شبی با او میخوابد. چرا واقعاً؟ رابطهی واتانابه و رِیْکو چه چیزی به جهانِ فیلم اضافه میکند؟
اینها و خیلی بیشتر سوالهایِ من بودند پس از اوّلین مواجهه با فیلم.
کتاب را که خواندم ابهامها همه روشن شده بودند. فیلم فقط شبحی از کاراکترها و رابطهها را در خود داشت - از «اشباحِ سرگردان» فقط به تیتر بسنده کرده بود.
جنگلِ نوروژی در میانِ بهترین کارهای موراکامی قرار نمیگیرد. فکر میکنم دلمشغولیِ او با چند مضمونِ اصلیای که با آنها مواجه بوده (وجوهِ اتوبیوگرافیک و تلاش برای چنگزدن به حسّ و حالِ یک دوران) و نیز مسألهی «زمان» (که پیش از آنکه دراماتیک و داستانی باشد حسّی است) در نهایت کتاب را از ایجازِ مثالزدنیِ همیشگیِ موراکامی دور کرده است. در فیلمکردنِ رمانی با این حجمِ شخصیتها و رابطهها طبیعی است که تران آن هونگ تصمیم بگیرد از بخشی از آنها صرفنظر کند و شاید همین میتوانست ساختاری منسجمتر و موجزتر به فیلم بدهد (کتاب پر است از رابطههای مثلثی: واتانابه/کیزوکی/نوآکو، واتانابه/میدوری/نوآکو، واتانابه/رِیْکو /نوآکو، … در جنگلِ نوروژی هیچ رابطهی دو نفرهای نمیتواند برقرار شود. هر رابطهای را ضلعی سوم به تأثیرِ خود درآورده است).
تران آن هونگ اما سرگردان است. او هم میخواهد و هم نمیتواند از انبوهِ رابطهها و شخصیتهای فرعی دست بکشد. نتیجه فیلمی است که بدونِ رمان هیچ هویتی ندارد. اگر میخواهید بدانید چرا این یا آن کاراکتر چنین میکنند باید بروید و کتاب را بخوانید.
لی پین بینگ فیلمبردارِ همیشگی هو شیائو شین (و نیز فیلمبردارِ در حال و هوای عشق) اینجا حضوری قابلِ توجه دارد. امّا او و تران آن هونگ تنها در لحظههایی کوتاه میتوانند به حسِ درونی لحظهها چنگ بزنند. واقعیت این است که برای طراحیِ بصریِ فیلمی که باید بر «مود» بنا شود و بر استمرارِ زمانی طولانی که کاراکترها از سر میگذرانند (پرسهزنیهایی که امکانِ گشایشی تازه را چون پرسشی در خود دارند) به استراتژیِ کاملاً متفاوتی نیاز بود. تجربههای مشترکِ لی پین بینگ و هو شیائو شین از این نظر بهترین مثالها را در خود دارند.
جنگلِ نوروژی اگر جمعبندیای داشته باشد چیزی جز این نیست که تران آن هونگ فیلمسازِ پیرنگهایی با شخصیتهای پیچیده نیست.
من این کتاب موراکامی را نخوندم ولی وقتی فیلم را دیدم، فکر کردم که چقدر با فضای بقیه کتاب های موراکامی فرق داره. به نظر من هم کاراکترهای فرعی و رابطه بین اونها در نیومده، ولی فیلم جنبه های دیگه ای هم داره که باعث می شه فکر کنم یک ستاره براش کمه.مثلا سکانسی که نوآکو اعتراف می کنه و یا پیوند فیلم با طبیعت.
پاسخحذفالبته قبول دارم که فضای انقلابی ژاپن اون دوران هم فقط با یکی دو تا تظاهرات و تعطیلی کلاس ها به فیلم وصله شده اند.
سلام
پاسخحذفچرا دیدگاه "وحید مرتضوی" و "مجید اسلامی" روز به روز از هم دورتر می شود؟؟
شاید این دوری برای هیچ کدام از این دونام چندان مهم نباشد ولی برای من خواننده ای که روزی اگر اسلامی فیلمی را ندیده بود با دیدن ستاره های مرتضوی از آن فیلم (تا کمی) ستاره های اسلامی را هم تخمین می زدم کمی غریب باشد!(البته که این کار هم بسیار کار نادرستی است)
ولی من دوست داشتم چراییی پشت این ناهمسو شدن را بدانم.
ممنوم به خاطر معرفی جناب مرتضوی. این وبلاگ را دوست می دارم. با اینکه به علت فیلتر بودنتان سخت می شود مدام سر زد. مانا باشید و نویسا. خوشحال می شوم پسانوشت مرا درباره ی اسب تورین تار بخوانید. در وبلاگ هست زیر مطلب بیضایی.ممنونم.
پاسخحذفمتاسفانه نتوانستم خودم را معرفی کنم. نمی دانم چرا ناشناس معرفی شدم. البته نظر ناشناس بالایی که در مورد نظرات مجید اسلامی و شما بود من نبودم.
پاسخحذفرامین اعلایی
www.filmik.blogfa.com
به آزاده،
پاسخحذفراستش من حتا شخصیتهای اصلی را هم چندان درک نکردم. مگر اینکه شما یا دیگر دوستدارانِ فیلم آن را بیشتر بشکافید و کمک کنید برای دیدنِ بهترِ فیلم از سوی من یا دیگرانی که فیلم را دوست ندارند.
به دوستِ ناشناس،
پاسخحذفمن فکر میکنم اختلافِ سلیقهها همیشه بوده و هست. یعنی هیچ دو دوستدارِ سینمایی را نمیبینید که همیشه با هم موافق باشند. من از مجیدِ اسلامیِ عزیز همیشه آموختم و می آموزم. در کلاسها هم یادم میآید که در چندین مورد من و بقیهی بچهها بحثهای جدی با ایشان داشتیم.
و به رغمِ چند اختلافِ نظری که در سینمای امسال بوده من فکر میکنم مواردِ مشترک خیلی زیاد هست.
و مهمتر از همه این که مهم شباهت در رویکردهاست تا خودِ فیلمها.