جمعبندی: سینمای ۲۰۱۱
The Turin Horse by Monica Kovac. Source for the Picture: http://www.paintingsilove.com/image/show/215905/the-turin-horse
سالِ 2011 دارد به پایان میرسد و وقت وقتِ جمعبندی است!
همیشه اینجور وقتها چیزهایی نادیده باقی میمانند. میمانند برای سالِ بعد. دو نادیدهی اصلیِ من که جزوِ امیدهای اصلی نیز بودند روزی روزگاری در آناتولی و فاوست هستند. در مقابل، چند فیلمِ در اصل متعلقِ به سالِ 2010 در این فهرست حضور یافتهاند. خیلی ساده این یک انتخابِ شخصی است از میانِ آن چه که در طولِ یک سالِ گذشتهی میلادی دیدهام و شاید در ادامهی فهرستِ پارسال بامعناتر دیده شود.
در طولِ چند سالِ اخیر که سینمای معاصر را «مستقیم» دنبال کردهام (فیلمها بیشتر دمِ دست بودند و میشد جمعبندی بهنگامتری داشت) هیچ سالی را با این کیفیت و تعددِ تجربهگری ندیده بودم. دو فهرستِ دهتایی در کنارِ دو انتخابِ ویژه برای هر کدام شمایی از این وضعیت را پیشنهاد میکند. در موقعِ آماده کردنِ این فهرستها و یادداشتها که با حذفِ چند فیلمِ دیگر هم همراه بود مطمئن شدم که سالِ 2011 به اندازهی تمامِ سه سالِ قبل فیلمِ قابل بحث دارد!
میشود از راهِ مقایسهي مضمونی/فرمیِ فیلمهای امسال و قلمروهایی که به آنها پاگذاشتهاند نیز به ایدههایی جذابتر رسید که خود مقالهای مفصل میطلبد. فقط به این فکر کنید که چند فیلم در سینمای امسال کوشیدند میانِ مقیاسهای کوچک و بزرگی که انتخاب کرده بودند در رفت و آمد باشند (درختِ زندگی، نوستالژیای نور، پناه بگیر، ملانکولیا، زمینِ دیگر، … و حتی تازهکارها). فیلمهایی که هم بر لحظه، کوچک، شخص بنا شده بودند و هم بر تاریخ، جمع و کلیت – این شاید تقدیرِ فیلمِ ترنس مالیک است که از این جهت و در متنِ سینمای دوران نیز عرضهکنندهی «چشماندازی» است که بسیار فیلمهای دیگر نیز در آن معناهایی تازهتر مییابند. این فیلمها همه در حالِ گفتگو با یکدیگر و گسترندهی جهانِ همدیگرند. یا به مضمونِ «نوستالژی» فکر کنید – چه در نیمی از فیلمهای نام برده شده در بالا یا (با اندکِ تغییرِ جهتی در چشمانداز) در فیلمهایی چون هوگو، لو آور، آرتیست، نیمهشب در پاریس و … (که به طورِ مشخص با نوستالژی سینمایی درگیر بودند). یا حتی میتوان از آن اندکی گذر کرد و به بازخوانیِ گذشتهی تاریخی/سیاسی از طریقِ کاوشی در موادِ آرشیوی رسید – کاری که اتوبیوگرافی چائوشسکو مستندِ حیرتانگیزِ آندری اوژیکا، فیلمسازِ رومانیایی، به گونهای معجزهآسا انجام میدهد … بخشی از جذابیت و ضرورتِ نقدِ فیلم در دیدن و تحلیلِ این کلیتهاست. در رابطههایی که این فیلمها با همدیگر و در نسبتشان با جهانِ بیرون میگشایند و از طریقِ آن معنایی که به زندگیِ ما در این لحظهی مشخصِ تاریخی میدهند. … هر کدام از اینها اما نیازمندِ بحثِ جداگانهای هستند؛ حالا وقتِ بازیِ انتخابهاست!
ده فیلمِ بزرگِ سال:
۱. اسبِ تورین (بلا تار)
بلا تار یکتنه در برابرِ خدا و آندره بازن!
شبیهِ این تعبیر را، در اصل، ریموند دورنیات این «منتقدِ بزرگِ» دورانِ پس از بازن ده سال پیش از مرگش برای فیلمی دیگر از فیلمسازی دیگر به کار برده بود. او به دنبال یافتنِ زبانی متفاوت برای توضیحِ استتیکِ «نمای بلند» در فیلمهای چند فیلمسازِ معاصرش بود و آن را با شروع از تقابلِ رئالیسمِ بازنی و فاصلهگذاری برشتی به مفهوم درمیآورد. دورنیات بسیار زود رفت، آنقدر زود تا نُه سال بعدتر تجربهی روبرو شدن با فیلمی را از دست دهد که قدرتمندانه از آن تقابل گذر میکند، به سینمای صامت، به ریشههای نخستینِ سینما باز میگردد و جهانِ فیزیکی را در مادیترینِ تجسمش پیش چشم میگسترد … یا نه، اینها برای توصیفِ یکی از «کاملترین» فیلمهای چند سالِ اخیر در یادداشتی به بهانهی آخرِ سال بیش از اندازه تئوریزده است؟ بگذارید از راهِ دیگری وارد شوم: این تماماً سکوت است و تاریکی و زوزهی باد؛ یادِ آن فیلمساز به خیر که گفته بود آرزویش ساختنِ فیلمی در موردِ باد است. طعمی از زوال (که به بیان در نمیآيد که بوییده ميشود و لمس) لحظهلحظهی این جهان را انباشته – جهانی که خشت به خشتش در یک هماهنگی بینظیر از فرم، مضمون، حس و «حال و هوا» بنا شده است … و این که ای کاش دورنیات امروز زنده بود، او بهترین کسی بود که میتوانست در موردِ این فیلم بنویسد.
۲. درختِ زندگی (ترنس مالیک)
جهانِ دایرهها و تغیرشکلهای بیامان.
«لحظهها» و «خاطرهها» (هم شخصی و هم جمعی) در فیلمِ مالیک حیاتی تازه از سر گرفتند، به دورِ یکدیگر چرخیدند، استحاله یافتند و در نهایت چیزی یکسر تازه شدند. این تازگیِ فیلمی هم بود که با جاهطلبانهترینِ هدفها ساخته شده بود و به حیطههایی پا گذاشته بود که تاکنون هیچ فیلمِ دیگری جسارت (و یا حتی خیالِ) آن را به خود راه نداده بود. بحثشدهترینِ فیلمهای سال و در همان حال هنوز فهمیدهنشدهترینِ آنها! فیلمی که بسیار بیش از هر فیلمِ دیگری به یاد آورد که مواجههِ با «سینما» از دلِ فرم و نه از طریقِ داستان یا محتوا همچنان آرزویی محال برای بسیاری از تماشگران و منتقدان است. اما چه باک که فیلمِ مالیک سفرِ طولانیِ خود را به تاریخِ سینما تازه آغاز کرده است.
۳. پسربچه با دوچرخه (ژان-پیر و لوک داردن)
اوجِ دوبارهی داردنها.
سیریل کودکِ شگفتانگیزِ پسربچه با دوچرخه چیزی از جنسِ خود داردنهاست؛ لجوج و یک دنده؛ یکسره در حرکت و خستگی ناپذیر. او چیزی بیشتر از پیمودنِ راه خود نمی شناسد و نمیخواهد ... داردنها پس از سه فیلم به جهانِ رُزتا بازگشتند. به همان قلمرویی که رمزِ اصالت و بکربودگیِ سینمایشان را در خود نهان داشته بود. این اما بازگشتی بود که بارِ تمامِ این مسیرِ طی شده را نیز در خود داشت. و نتیجه فیلمی دقیق، زیبا و بینقص شد. جالب است که این فیلم نیز همچون فیلمِ مالیک بنا شده بر هارمونی و حرکت است. اما با یک تفاوتِ اصلی: آن یکی شکوهِ «سمفونی» بزرگ را دارد و این سادگی و غرابتِ یک «سوناتِ» به دقت طرحریزی شده را.
۴. رازهای لیسبون (رائول روئس)
هزارتویی از دوگانگیها، جایگزینیها و نقش عوض کردنها.
در هر سالِ معمولیِ دیگری میتوانست یکه و تنها بر صدر بنشیند. رائول روئس شاهکارش را به ما بخشید و رفت. آنچه که او در به فیلم درآوردن یک متنِ قرنِ نوزدهمی در دلِ مجموعهای از نماهای طولانی، حرکاتِ هارمونیکِ دوربین و در میزانسنهایی پیچیده و ترکیبی انجام داد خود بازگشتی به یکی از عهدهای کهنِ سینما نیز بود: لذتِ دنبال کردنِ داستانها. در هزارِ توی روئس دزد و کشیش و راهبه و کُنتس و یاغی و اشرافزاده مدام شکل عوض میکنند، به دیگری تبدیل میشوند و فیلم نیز همپای آنها میچرخد و هر لحظه از زمانِ چهار ساعت و نیمهاش (که تازه نسخهای از مجموعهی شش ساعته هست) ما را به تردیدها و معماهای تازهای میافکند. … مرگِ روئس دردناکترینِ حادثهی سینمایی سال نیز بود. چه مرگ این بار سراغِ کسی آمد که در اوجِ دورانِ کاریاش بود و آماده برای خلقِ شاهکاری دیگر.
۵. سالی دیگر (مایک لی)
یک بازگشت به فرمِ مهمِ دیگرِ سال.
پس از چند فیلمِ متوسط، مایک لی دست به یک آزمایشِ کوچکِ روایی زد. کاراکتر و داستانِ معمولِ فیلمهایش را به پسزمینه برد و یک تام و جریِ سرزنده را از تاریخِ سینما قرض گرفت و به صحنهي اصلی داستانش کشاند. و نتیجه چیزی شد شگفتانگیز. اما فراموش نکنید هر تجربهای در هر آزمایشگاهی نیاز به ابزارهای لازمش دارد. شیمیِ ترکیبِ مایک لی نتیجه نمیداد اگر او (بیش از همه) لسلی ملویل را در کنارش نداشت. کمتر پیش آمده میان آنچه که نویسنده در روحِ اثرش دیده یا دنبالش بوده با بازیِ یک بازیگر چنین همخوانیای شکل گرفته باشد. لسلی ملویل حتی آن لحظههایی هم که نیست فیلم را در تسخیرِ خود گرفته است.
۶. ماجرای عجیبِ آنجلیکا (مانوئل دو اولیویرا)
رئالیستِ جادوییِ فرمالیست!
صد و دو ساله باشی و فیلمی بسازی چنین بازیگوش و تجربهگر؟ چنین نو و این قدر تکافتاده؟ اولیویرا به آن دستمایهی ابدیِ L'amour fou (ترجمهاش کنیم به عشقِ دیوانهوار؟) باز میگردد و آن را با یک «داستانِ ارواح» ترکیب میکند. تا اینجا هنوز همهچیز معمولی است. آنچه که غیرمعمولی است، آن شکلی است که این ایدهها در دستانِ او به قالبِ آن تراشیده میشوند. قابهای ایستا و طولانی، طنزِ سردِ پنهان، حاشیهرویهای مدامِ تنیده به پیکرهی روایت و البته اضافه کنید «عکاسی» را که فیلم کند و کاوی در نسبتِ آن با جهانِ واقعیت هم هست – تأملی از سوی یک هنرِ «مدرن» در بابِ یک هنرِ “old-fashion”؟ اولیویرا ابایی هم از این تقابل ندارد. چرا که بهتر از هر کسِ دیگر میداند که فیلمش همانقدر نو هست که “old-fashion” هم.
۷. نوستالژیای نور (پاتریسیو گوسمن)
سینما در رصدِ همزمانِ دو عرصه: هم کهکشانها و هم استخوانهای قربانیان.
شباهتهایش به فیلمِ مالیک انکارناپذیر است. کم و بیش با همان المانهایی که درختِ زندگی را ساخته بود (خاطره، نوستالژی به مثابه کنشی بازتابی برای رهایی از گذشته در سفری کهکشانی که در کوچکترین اجزای خود بسط مییابد، ...) پاتریسیو گوسمن تاریخ پس از کودتای پینوشه را به یاد میآورد. اما نه حادثه که کنشِ یادآوری داستانِ فیلم گوسمن است. برخلافِ مالیک، فیلمِ گوسمن سخت با تاریخِ سیاسی در پیوند است.
۸. جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)
آن صحنهی تصادفِ لعنتی!
فیلم را دیرتر، در اوایلِ پاییز، دیدم. اما از فضای بحثها تقریباً در همهجا (در مجلهها، در وبسایتها، در فیسبوک!) حدس زده بودم که فیلم صحنهی تصادفی دارد که پاشنهی آشیلِ آن است (نمیشد با درجه حرارتِ بالای بحثهای حاکم از داستان خبردار نشد – همهچیز لو رفته بود). و بعد فیلم را دیدم و شگفتزده شدم: آن صحنهي محلِ دعوا چرخی بود در میانِ بیشمار چرخدندههای رواییِ فیلمِ جسورِ فرهادی که ساختمانش بنا شده بر حذفها و پنهانکاریها بود (چطور آن دعواهای نظری میتوانستند اینقدر از فیلم دور باشند؟). این همانقدر یک فیلمِ بدنهای با استراتژیهای مشخصی چون تعلیق و کشمکشِ بیپایان بود (که در «حرفهایترین» شکل به کار گرفته شده بودند) که همانقدر یک فیلمِ بسیار «تجربی» که بازیِ فرمالیستیِ خود با یکی دو مضمونِ اصلیاش را به گونهای بدیع پیش میبُرد. فیلم برای من ادامهی تجربهای است که با دربارهی الی آغاز شد اما آنجا ناکام ماند و حالا با خلاقیتی بیشتر و زبانی خودآگاهتر از آن میگذرد و با جهانِ امروز، اینجا و این لحظهی ایرانی درگیر میشود. … در جغرافیای سینمای ایران چیزی دلپذیرتر از انتظار کشیدن برای فیلمِ بعدیِ فرهادی نیست.
۹. شعر (چانگ-دُنگ لی)
جذابیتِ پنهانِ قدم زدن در حیطههای سنتی.
چانگ-دُنگ لی یک تفاوتِ اصلی با تقریباً تمامِ دیگر فیلمسازانِ محبوب معاصرم از شرقِ دور دارد - چه استادی نظیر هو شیائو-شین و چه فیلمسازانِ بیشتر تجربهگری چون تسای مینگ-لیانگ یا سانگ-سو هونگ. او یک فیلمسازِ سنتی است. به این معنا که سینمایش بر خلافِ بقیه بر طرحِ کلاسیکِ فیلمنامهها مبتنی است و کارگردانیای که در خدمتِ شکل دادنِ آنهاست. اما او هر بار در حالِ دمیدنِ هوایی تازه به حیطههای قبلتر تجربه شده است. فیلمِ قبلیاش نورِ پنهانِ آفتاب نقطهی اوجِ این سینما را نشان داد. و حالا شعر با اندک فاصلهای از آن فیلم این مسیرِ دلپذیر را ادامه میدهد.
۱۰. چهار بار (میکلآنجلو فرَمارتینو)
مالیک به روایتِ تاتی و باستر کیتن!
و شاید هم برعکس!
یک تمثیلِ چرخهی حیات از انسان تا خاک که در دلِ فرمی مستندوار شکل میگیرد و با روایتی پر از جزئیاتِ داستانیِ دلپذیر (تعلیق، کمدی، بازی با انتظارهای مخاطب در درون و بیرونِ قاب) سامان داده میشود. فکر میکنم هر فیلمسازِ داستانگوی زندهی معاصر حق داشته باشد که برای درآوردنِ آن سکانسِ ده دقیقهای حالا مشهور شدهاش با چند تا بُز و یک سگ و یک کامیون به فرَمارتینو غبطه بخورد. ژاک تاتی هم اگر زنده بود از سالنِ سینما ناراضی روانهی خانه نمیشد.
انتخابِ ویژه:
گای و مدلاین روی نیمکت پارک (دیمین شزل)
روحِ کاساوتیس همین دور و بر میپلکد!
شاید یاد کردن از این فیلم کمی دیرهنگام باشد. در سالِ 2009 ساخته شد و سالِ بعدتر اکرانی محدود یافت. اما وقتی به یاد بیاوریم که این جواهرِ کوچک تازه امسال بود که (کمی) بیشتر دیده شد و اقبال دید، قرار گرفتنش در میانِ فیلمهای امسال موجهتر جلوه میکند. نمیشود آن را دید و به یادِ سایهها نیافتاد – در فرم، در ساختارِ موسیقیاییاش که بر آن است حسی از بداههنوازیِ یک قطعهی جَز را داشته باشد و البته در پشتِ صحنهاش: سازندهی (آن موقع) بیست و پنج سالهای که با تیمِ آماتوریاش فیلمی میآفریند که به مجموعِ بیشترِ فیلمهای حرفهای سال میارزد. و تفاوتهاش با سایهها؟ این رسماً یک موزیکال است و بیشتر از آن هوای تاریخِ سینما را دارد؛ یعنی کمتر یاغی و سنتشکن است (اما در مقایسه با فیلمِ کاساوتیس کدام فیلم میتواند باشد؟).
ده فیلمِ دوم:
سه فیلمِ اولِ این فهرست چنان کیفیتی دارند که به راحتی میتوانستند به جمعِ دهتای اول اضافه شوند. هفت فیلمِ بعدی بیشتر به فیلمسازانِ جوانی تعلق دارند که هر کدامشان در متنِ سنتی که به آن پا گذاشتهاند، کوشیدهاند تجربههایی تازه عرضه کنند حتی اگر دستآوردِ نهاییشان کاستیهای خود را داشته باشد.
- اتوبیوگرافی چائوشسکو (آندری اوژیکا)
- کشتنِ اساسی [یا اساسِ کشتن] (یرژی اسکولیموفسکی)
- آربُر (کلیو برنارد)
- تعقیبم نکن (دومینیک گرف) [فیلمِ دوم از سه گانه ی درایلبن]
- راهِ میانبر میک (کلی ریشارت)
- پناه بگیر (جف نیکولز)
- مارتا مارسی می مارلن (شان دورکین)
- آتنبرگ (آتینا ریچل تسنگاری)
- سه شنبه، بعد از کریسمس (رادو مونتیان)
فهرست دوست داشتني و تامل برانگيزي است كه تعهد هنري را (با درصدي بالاتر) با تعهد اجتماعي پيوند مي دهد. گاي و مدلاين فيلم زيباي حيف شده اي از كار درآمد. گمان نمي كنم در جزيره اكراني برايش ديده شد. حتي سينه كلوب هاي هم توجهي به آن نكردند.
پاسخحذف«شعر» را نديده ام، اما كندي من در برابر سينماي خاور دور بر كسي پوشيده نيست. هيچ كس كامل نيست.
فکر کنم از سال ۲۰۱۰ به این طرف، از انجمن بزرگ دنبال کنندگان سینمای روز جهان کنار کشیدم. و در این مدت هیچ نوشته ای نتونسته بود باعث افسوس من بشه که اینکار رو نوشته تو با قدرت هرچه تمام تر انجام داد. راستش غبطه خوردم به این همه اشتیاق. آدم بعد از چنین نوشته ای میگه که منم دوست دارم این فیلم ها رو همین اندازه ستایش برانگیز ببینم. تو کاری کردی که تو یک سال و نیم گذشته برای من بی سابقس. حالا من دلم میخواد دوباره ب برگردم. هرچند امکانش تو شرایط فعلی زندگیم کمه اما همین که این میل در من زنده شد، جای امیدواری داره. جای خوشحال داره. ممنون وحید.
پاسخحذفخیلی ممنونم از لطفت احسانِ عزیز.
پاسخحذفانتخابهای تو را هم بسیار دوست داشتم. یعنی 8 تا از فیلمها را دیدهام که با هر هشت تا موافقم. هشتتای دیگر هم همه جزو امیدها هستند!
http://notesoncinematograph.blogspot.com/2011/12/best-of-2011.html
ممنون پویان و خوشحالم میکنی با گفتنِ این که این مطلب تاثیر خوبی داشته بر تو ...
پاسخحذفسلام.خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگتان.دوست دارم به وبلاگ من هم سری بزنید.درمورد اسب تورین یادداشتی دارم که لینکش در وب هست.خوشحال می شوم بخوانید.با احترام لینکتان کردم.البته منتظر عمل مشابهی نیستم.مانا باشید و نویسا
پاسخحذفلیست فوقالعادهای بود. همونطور که قبلتر هم گُفتم، برای من هم «اسب تورین» بلا تار، بالاتر از «درخت زندگی» مَلیک هستاش. همینطور دیدن «نوستالژی نور» و «پسری با دوچرخه»ی داردنها، هرچند قابل پیشبینی بودند ولی دیدنشون توی فهرست شُما لذّتبخشه. تقریبن شش-هفت فیلم مُشترک با فهرست ذهنی ِ من وجود داره و البته باید بگم هنوز دو-سه فیلم از فهرست دهتای اوّلتون رو ندیدم.
پاسخحذفو از ده فیلم دوم خیلی بیشتر! که باید سُراغشون برم.
پینوشت: در ضمن ممنون بهخاطر یادداشتتون دربارهی داردنهای دوستداشتنی توی «تجربه».
جمع بندی خوب و کاملی بود با اینکه سلیقه ی سینماییم زیاد نزدیک نیس به سلیقه ی شما کلی لذت بردم.
پاسخحذفمیخواستم خواهش کنم نظرتو مختصر راجع دو تا از فیلم هایی که خودم خیلی دوست داشتم بدونم: Carnage و Tinker Tailor soldier Spy
ممنون
رامین عزیز،
پاسخحذفممنون از لطف شما و نوشتهتان در مورد فیلم.
مسعود جان،
سلام و خوشحالم بابت توافق نظر در موردِ فیلمها
دوستِ ناشناس،
این دو تا فیلم هم جزو نادیدهها ماندند به سالِ جدید. هر دو را این هفته خواهم دید
سلام
پاسخحذفمیشه به این مطلب ن/اهی بیندازید و اگر امکانش هست ترجمه کنید؟
بحث بین رزنبام با جونز درباره برسون و گدار هست!
http://www.indiewire.com/article/kent-jones-jonathan-rosenbaum-bresson-jean-luc-godard
این مطلب فوق العاده است. حرفهای هر دو منتقد در مورد برسون و گدار آموزنده اند و تفکربرانگیز
پاسخحذفدر مورد ترجمه اش خودم هم فکر کردم. ببینم چه می شود!
دو روز پیش "ماجرای عجیب آنجلینا" را دانلود کردم و دیدم. خیلی عجیبه! یک کارگردان 102 ساله که هنوز فیلم می سازه. هنوز تعدادی از این فیلم ها راندیدم.
پاسخحذفمرسی که می نویسید :)کاش باز هم لینک های سینمایی رو کنار وبلاگ نمایش می دادید. برای من یک محرک بود برای خوندن. البته باید کم کم مستقل شم ;)
سلام
پاسخحذفنمیدونم سوالم مرتبط با بلاگ هست یا نه ولی برای این زبان انگلیسی که بلدید چقدر زمان صرف کردید؟
وحید جان
پاسخحذفبی اغراق می گویم دنبال کردن وبلاگت، تاثیر زیادی در سلیقه سینمایی من و نوع نگاه من به سینما داشته، و باز بی اغراق می گویم کلمات را چنان انتخاب می کنی و کنار هم قرار می دهی که مخاطب را به تسخیر خود در می آورد ...
- خیلی خوشحال شدم که چند فیلمی که امسال خیلی دوست داشتم در لیستت بود، چند فیلم را هم ندیدم که رفت برای دانلود ...
- از دیدن نام رائول روئس در این لیست بسیار حوشحال شدم، و همچنین "ماجرای عجیبِ آنجلیکا" ...
- ولی بیش از همه دیدن نام اسکولیموفسکی و فیلمش شگفت زده ام کرد، این فیلم نیز مانند فیلم قبلی ("چهار شب با آنا" که دیدنش بسیار برایم لذت بخش بود)، کمتر دیده شده و کمتر از آن سخن به میان آمده ...
- راجع به "النا" هم که یک ستاره دادی، به واقع من هم پس از پایان فیلم جاخوردم که واقعا زویاگینتسف ساخته این فیلم را، آن قدر که برای جبران این حس، فیلم قبلی اش را دوباره دیدم. اصلا از آن جادوی دو فیلم قبل خبری نبود! شاید فیلم در مکان موطن فیلمساز مفهوم دیگری داشته تا برای من...
- ولی خوشبختانه این حس سرخوردگی در دیدن فیلم جیلان به سراغم نیامد و این فیلمساز ترک دوباره مرا مبهوت خود کرد.
در کل سال بسیار پرباری داشتیم و مخاطبان جدی سینما را بسیار خشنود ساخت...
با تشکر
به آزاده:
پاسخحذفممنون از شما. در مورد "لینکها" هم ببینم چه میتوانم بکنم.
به دوستِ ناشناس:
نمیدانم دقیق چقدر وقت صرف شده ولی یک پروسهی پیوسته بود از سالهای دبیرستان تا الان. باید خواند و خواند. همین.
به سعید:
خیلی خیلی ممنون از پیامِ پر از مهربانیات. و خوشحالم بابتِ اشتراک در نظرها.