سفری شخصی به جزیرهی شورشی - یادداشتِ دوم
Source of the Picture: Primolandia productions. This fake Criterion cover reminds us how rare one of Oshima’s best films is available today!
پسربچه (1969 – ناگیسا اُشیما) – ****
اگر مراسم درامِ خانوادگی-تاریخیِ جاهطلبانهی اُشیما با حال و هوایی کوروساوایی باشد، این یکی (که دو سالی پیشتر ساخته شده) یادآورِ یاسوجیرو اُزو است، آنهم اُزوی سالهای میانی (تنها پسر، پدری بود و …)، اُزویی بیشتر رئالیست تا فرمالیست. برای اُشیما که در میانههای دههی شصت همزمان با (و متاثر از) اروپاییها تجربههایی رادیکال در فرم و زبان را آزموده بود (برشت به عنوانِ سرچشمهی الهامِ، بیش از هر نامِ دیگری در اشارهی تاریخنویسها به کارهای این دورهی او به یاد آورده شده است)، پسربچه گونهای بازگشت به فضا و لحنِ داستانگویی فیلمهای نخستینِ او (برای نمونه شهرِ عشق و امید) بود. در سالِ 1969 که فیلم اکران شد خیلیها آن را یک بازگشت به عقب خواندند، اما غریب این که در مواجههی امروزی با این یکی از سادهترین فیلمهای اُشیما آن را یکی از عمیقترینهایش نیز مییابیم؛ ساده در داستانگویی و فرمِ روایی و عمیق در گسترش شخصیت، پیش بردنِ ایدههای تماتیک و نیز در ساختنِ فضا. پسربچه در میانهی پرکارترین دورهی فیلمسازیِ اُشیما ساخته شد (در فاصلهی سالهای 1967 تا 1972 او ده فیلمِ بلند ساخت) و نیز البته در اوجِ طراوت و سرزندگی سینمای او (سه تا از بهترین فیلمهایش ماحصلِ این دورهاند: همین پسربچه در کنارِ مرگ با طنابِ دار و مراسم). او ماجرایی واقعی را که یکی دو سال پیشتر در روزنامهها سر و صدا به پا کرده بود (زن و شوهرِ جوانی که با استفاده از پسربچهی ده سالهی مَرد به عنوانِ طعمهی تصادفهای ساختگی از رانندههای ماشینها اخاذی میکنند) برای داستانش برگزید. آنچه که ایدهی پشتِ ماجرا بود داستانِ همیشگیِ معصومیتِ کودکانه بود در دلِ خشونتِ و بیرحمیِ جهانِ بزرگترِ پیرامون و آنچه که اُشیما به تصویر درآورد سفری بود به اعماقِ ذهنیتِ کودکی، از بازیگوشیِ نخستین تا مواجهه با مفهومِ مرگ؛ مجموعه تمهیداتِ بصریِ اُشیما (قاببندی، رنگ، حرکتِ بازیگران در قاب) از پسربچهی رئالیست یک اثرِ سوبژکتیو ساخت (نماهایی طولانی با قابهای خالی در مرکز که بازیگران را در منتهای دو سمتِ راست و چپِ تصویر احاطه کرده از یادنرفتنیاند) و تدوین و کار با صدا سیستمِ فرمالی را ساخت که برای به حرکت درآوردنِ داستانی پر از تصادف و تکرار هنوز بسیار خلاقانه مینماید. و این همه در متنِ فیلمنامهای بود که پلهپله واریاسیونهایی دلپذیر از رابطهی خانوادهی چهار نفره (پدر، مادرخوانده، پسربچه و برادرِ کوچکتر) را بررسی میکرد – پسربچه به مادرخوانده نزدیک میشد، از او فاصله میگرفت و دوباره به سوی او میآمد؛ پدرِ فیلم کانونِ بحران بود (در دههی شورشها هر چیزی طبعا به پدر بر میگشت)، و پسربچهی فیلم در مسیرهایی میانِ تسلیم به خواستِ پدر تا فرار از شرایط و دل سپردن به آدمِ فضایی خودساختهاش تا داوطلبانه عهدهدار شدنِ یگانه «کارِ» و منبعِ درآمدِ خانواده نوسان میکرد. و نتیجه امروز پس از چهل سال ظرافت و پیچیدگیای است که تعدادی کمیاب از بسیار فیلمهایی که در طولِ سالیان معصومیتِ کودکیِ از دست رفته را موضوعِ خود ساختهاند به آن دست یافتهاند.
پینوشت: یادداشتِ بعدی این پرونده در موردِ مرگ با طنابِ دار (1968) خواهد بود. برای خوانندهی کنجکاوتر، خواندنِ این دو مقالهی در دسترسِ جاناتان رزنبام و الکساندر جاکوبی را پیشنهاد میکنم که تصویرِ به نسبت کاملتری از دورههای متفاوتِ فیلمسازی اُشیما به دست میدهند.
سلام وحید، ممنون از اینکه به اوشیما می پردازی. این فیلم و چند فیلم دیگر از اوشیما را به لطف یکی از دوستانم دیده ام :) که قصد دارم متن کوتاهی درباره هر یک تهیه کنم. راستی متن معرفی اوشیما را آپلود کردم، اگر باز کامنتی داشتی، می دانی که مثل همیشه خوشحال می شوم.
پاسخحذفممنون از تو مسعود جان
پاسخحذفو خوشحالم که در این بازخوانی مرا همراهی میکنی ...
سلام
پاسخحذفخواستم بگویم که وبلاگتان از لیست موتور جستجوی گوگل انگار حذف شده است.و هر چیزی که در قسمت جستوجوی وبلاگتان سرچ میکنیم جواب no results است.
راستی شما مطلب کنت جونز بر وقت بازی تاتی را ترجمه کرده اید-همانی که در کرایتریون است؟
من هم چند روزی هست متوجه این نکته شدم اما فعلا نتوانستم برطرفش کنم ...
پاسخحذفمقاله ی کنت جونز را دوست دارم ولی ترجمه اش در برنامه ام نیست فعلا.
شاید بی ربط باشد( کلن کامنت های من خیلی با ربط نیستن) اما رابطه ی عشق و نفرت میان تاکاشی کیتانو و دیوید بووی در کریسمس مبارک آقای لارنس من را یک جورایی به یاد رابطه ی سسو هایاکاوا و الک گینس در پل رودخانه ی کوای انداخته بود. شاید مقایسه ی بی ربطی باشد.
پاسخحذفراستی شرمند وحید جان گویا آن لینک قبلی فقط خبرش بود.( اینکه چطور من فکر کردم کانسپت ها را هم دیدم از عجایب گیجی منه )
رضا،
پاسخحذفاز زمانِ اکرانِ «کریسمس مبارک آقای لارنس»، منتقدان غربی بسیار آن را با «پل رودخانه ی کوای» مقایسه کردهاند. پس اشارهات بیربط نیست. هرچند کاراکترها را درست ذکر نکردی - در «کریسمس مبارک آقای لارنس» دو رابطهی کم و بیش موازی در فیلم جریان دارد، یکی بینِ تاکاشی کیتانو و تام کُنتی و دیگری بینِ دیوید بووی و روئیچی ساکامادو (کاپیتان یونوئی). که فکر میکنم منظورت اولی است ...
تفاوتهای این دو فیلم که به موضوعِ یکسانی پرداختهاند و مقایسهی آن دو برای من بسیارِ جالبِ توجه است و در یادداشتی که به «کریسمس مبارک آقای لارنس» اختصاص خواهد داشت آن را بیشتر بحث خواهم کرد.
درسته...ممنون بابت تصحیح.
پاسخحذف( راستی این روئیچی ساکامادو آهنگ ساز بزرگیه قطعاتش برای پیانو رو حتمن دریابید.
آلبومMorning
به همراه Alva Noto)
این را نمیدانستم. حتما گوش میدهم به کارهایش.
پاسخحذفممنون
آدم های عزیز و بزرگ همیشه نگاه های نو و شگفت انگیزی دارند...مثل نویسنده ی خوب این وبلاگ...
پاسخحذف