گاهنگاشتِ غایبِ حاضر
زمانِ باقیمانده (2009 – الیا سلیمان) – ½**
در زمانِ باقیمانده (با عنوانِ فرعی گاهنگاشتِ غایبِ حاضر) مسئلهی اسرائیل/فلسطین، جایی دور از آوازهگریهای آشنا، تاملی یکسره شخصی یافته است. شکست و تسلیمِ سالِ 1948 (و نجات از اعدام) از فوادِ جوان و مبارزِ پرشور، پدر سالهای بعد، موجودی خاموش میسازد؛ این خاموشی و سکون به تدریج – و در چهار دورهای که فیلم نشان میدهد: 1948، دههی 70، دههی 70 و اکنون – از پدر به الیای پسر میرسد. ولی زمان اینجا نه فقط حاملِ سکوت که به همراه آورندهی گونهای حسِ زوال نیز هست – برای یک شهر (ناصریه)، یک خانواده و دو نسل در یک فیلم با (بگوییم) چهار اپیزود؛ از اپیزودِ اول با قهرمانی کنشگر تا اپیزودِ چهارم با قهرمان/راویای صرفا ناظر.
این شاید برای بسیاری فیلمسازانِ دیگر دستمایهی یکی از آن درامهای تاریخی/سیاسی افشاگر باشد اما نه برای الیا سلیمان. نگاه او به این تاریخ بیش از اندازه ابزورد (میگوید قهرماناناش ژاک تاتی و باستر کیتناند) و دامنهی آن بیش از آنچه که ابتدا به نظر میرسد مینیمال است و مینیمال در فیلمِ او کلمهای کاملا کلیدی است: هم در بُعدِ تماتیک – آنچه که زمان در طولِ نیم قرن بر این خانوادهی مشخص آورده و هم در سطحِ استتیک – کنار گذاشتن درام، تکیه بر مجموعهای از قابهای ثابت و پیشبردن نظامِ روایی در ترکیبی از موتیفها و شوخیهای (gagهای) داستانی و بصری و این هم تفاوت و دلپذیریِ تماشای فیلمش را ساخته و هم پاشنهی آشیلِ آن شده است.
دلپذیری اینجاست که انتخابهای استتیکِ سلیمان در تعادل و تقارن با آنچه که او در سطحِ تماتیک اندیشیده بسط مییابند – اگر زمان و زوال دو محورِ اصلیاند، این نه از طریق انسجامِ دراماتیک که از دلِ تکرارِ ایدههاست که عرضه میشود: کافهی محله و آدمهایی که از مقابلش میگذرند، خانواده و میزِ غذای سه نفرهاش، عمه نادیا که گاه و بیگاه سر و کلهاش پیدا میشود؛ آئینهایی هرروزه که در طولِ نیم قرن ثابت میمانند اما چیزی هست که این وسط از دست رفته، چیزی که دیگر تکرار نمیشود، زمانی که دیگر نیست.
ولی فیلمِ سلیمان اگر در آن سطح که باید قانع نمیکند از اینجاست که پروژهاش را تا انتها طی نمیکند. تاتی و یا کسی همچون روی اندرسونِ متاخر در سینمای معاصر اگر نظامِ فیلمشان را بر گسترشِ gagها بنا میکنند، توجه میکنند که چطور هم واریاسیونهای متنوعی از ایدهها را در طولِ فیلم برای رسیدن به انسجام نهایی بسط دهند و هم در نبودِ چنین واریاسیونهایی در یک قابِ مشخص خودِ قاب حاوی ایدهای شگفتانگیز باشد. این به این معنا نیست که چرا سلیمان نتواند چنین رویکردی به فرم را به قلمرو خود بکشاند و از آن کارکردی در تناسب با ایدههای تماتیکِ خود بخواهد – اپیزودِ اول (که فصلِ هجوم اسرائیلیها به ناصریه و تسلیمِ عربهاست) دراماتیکترین و اپیزودِ آخر (که زمانِ بازگشت الیا پس از سالها به شهر است) کمدراماتیکترین است و این گذار از اکشن به انفعال برای سلیمان ایدهای بااهمیت است، اما طرحِ این نکته هست که ناگزیر بهترین لحظاتِ فیلم در دو اپیزودِ میانی رخ دادهاند - فصلی در مدرسه که با زنگِ ناقوسها و سکوتِ دیگران برای الیای کودک شروع میشود و به شنیدنِ خبرِ مرگِ جمال عبدالناصر در خانه منتتهی میشود یا فصلِ تعقیب و گریزِ پزشکها و سربازهای اسرائیلی در بیمارستان که دوربینِ ثابت از بیرون نظارهگر است (موسیو اولو حتما از دیدن چنین صحنهای شادمان میشد) - و خلقِ یک کلیتِ منسجم از کنار هم قرار گرفتنِ این چهار اپیزود دستگاه معادلهای با چند مجهول بوده که سلیمان ایدههای دیگری برای رسیدن به آن لازم داشته، ایدههایی که میتوانست فیلم را به ساحتِ دیگری بکشاند.
اما خب این سومین فیلمِ الیا سلیمان است و میشود با امیدواری (هر چند با کمی نگرانی) منتظرِ کارهای بعدیاش ماند؛ فیلمسازی که این گفتگو نشان میدهد تا چه اندازه به آنچه که میکند آگاه است.
طبق معمول عالي جناب مرتضوي.
پاسخحذفو خب خوشحالم در اين مورد هم عقيده ايم.
فقط يک نکته اين نرسيدن به يک کليت منسسجم رو مي شه ايراد اصلي فيلم قبلي همين کارگردان يعني دخالت الهي هم دونست. اين که شوخي هاو اجزا به صورت منفرد و حتي در ارتباط با يک ديگر بسيار خوب هستن اما در نهايت اون فيلم هم مثل همين فيلم اين کليت منسجم رو شکل نمي ده.
خب من بار اول که رو فست فوروارد هر دو فيلم رو مي ديدم خيلي از سکانس ها رو دوست داشتم منتها تو ديدن فيلم به صورت کامل اين حس تا حدود زيادي از دست مي رفت.
توي نقدتون هم به نظرم جاي اون سکانس واقعاً خوب پاياني خاليه.
و خب در آخر هم يه سوال لينکده ي کنار بلاگ رو خودتون برداشتين چون خود من مشتري ثابت اون جا بودم.
و در نهايت مرسي بابت گفتگو بسيار جالب بود
فرزاد،
پاسخحذفممنون از توجهت.
من هم سکانس پایانی رو دوست داشتم. همین طور میشود به قابهای منفردی اشاره کرد که به خودی خود جذاباند. مثل آن نمایی از مادر پیر که در مقابل دوربین نشسته بیتوجه به آتشبازیای که در پشتسرش و در پسزمینهی تصویر جریان دارد.
ستون "خواندنیها" را من از صفحهی گوگلریدر لینک کرده بودم. راستش به دلایلی تصمیم گرفتم از گوگلریدر خارج شوم که عملا این ستون وبلاگم هم تعطیل شد. ولی باید برای جایگزینیاش فکری بکنم.