لبه‌ی بهشت

لبه‌ی بهشت (2007 – فاتح آکین)

لبه‌ی بهشت (2007 – فاتح آکین) – *

فاتح آکین در لبه‌ی بهشت قمارِ عجیبی می‌کند. هر چند دقیقه یک حادثه، یک تصادف، یک امرِ غیرمنتظره فیلم را به مسیری تازه و متفاوت می‌افکند. این حجمِ از چرخش‌ها اگر در لحظات اول با بهت و یا سرخوردگی (یا ترکیبی از هر دو) دنبال شود، درست که بعدتر، به تدریج، تماشاگر را دعوت می‌کند به پذیرشِ حادثه و تصادف به عنوانِ استراتژی اصلی داستانگویی، اما در همان حال سوال و یا تعلیقِ اصلی را نیز برمی‌سازد – می‌خواهد ما را تا کجا ببرد؟ آماده‌ایم این را به عنوانِ استراتژی بپذیریم اما چه به دست خواهیم آورد؟ ایده این است: دو برخورد دو مادر و دختر و یک پدر و پسر، چهار تُرک و دو آلمانی، را سه به سه ولی جداگانه، به هم می‌رساند. زنِ ترک در آلمان و دخترِ آلمانی در ترکیه از اتفاق کشته می‌شوند. تابوتی از آلمان روانه‌ی ترکیه می‌شود و تابوتی دیگر، برعکس، از ترکیه به آلمان، همچنان که چهار کاراکتر دیگر نیز بین این دو کشور جا به جا می‌شوند تا سرانجام حادثه‌هایی دیگر، بیرونِ خواست و اراده‌يشان آن‌ها را کنارِ هم قرار دهد تا رخ دادنِ گونه‌ای گشایش، گونه‌ای همدلی، گونه‌ای درکِ تازه را بین بازماندگان شاهد باشد. قرار است لحظه‌های معینی کار این گشایش را انجام دهند: مانند رویای مادرِ آلمانی (سوزان) که دخترِ کشته شده‌اش را می‌بیند یا گفتگوی سوزان (هانا شیگولا) با نجات (پروفسورِ ترک) در روزِ عیدِ قربان که نجات را به دنبالِ پدر می‌فرستد. اما وقتی همه‌ی آنچه که این لحظه‌ها را می‌سازد به چند خطِ دیالوگِ ساده فروکاسته می‌شود که مستفیم و بی‌ظرافت ادا می‌شود بهت جای خود را یکسره به سرخوردگی می‌دهد - پدر زندانی می‌شود، نجات مستقیم رو به دوربین می‌گوید کسی که آدم کشته دیگر پدرش نیست، زمان می‌گذرد، روزِ عیدِ قربان نجات یادِ جمله‌ی پدرش در بچگی می‌افتد، حالا باید به سراغش برود. همین (پیشبردِ رابطه‌ی پدر / پسر در فیلم به عنوانِ یک نمونه). این ما را به قمارِ دوم آکین هدایت می‌کند – داستان در یک بازه‌ی زمانی طولانی روایت می‌شود؛ آدم‌ها بین دو سرزمین می‌آیند و می‌روند، زندانی می‌شوند و آزاد می‌شوند، در این بازی طولانی و در متنِ این همه حادثه با شخصیت‌ها و انگیزه‌هایشان چه باید کرد؟ که راه به سوالی کلی‌تر می‌دهد: ایده‌های مقیاس-بزرگ را در متنی از جزئیاتِ مقیاس-کوچک چگونه باید پیش برد؟ تا آنجا که به فاتح آکین مربوط باشد جواب این است: از دمِ دست‌ترین را‌ه‌ها. پیشنهادِ او این است این کاراکترها را به عنوانِ واحدهایی حاملِ مضمون‌های دلخواهِ من بپذیرید - واحدهایی با محتوای صفر - و اهمیت ندهید که برای نمونه چقدر این پروفسورِ ترکِ یک دانشگاهِ آلمانی که به یکباره تصمیم می‌گیرد کتابفروشی در استانبول شود (خطِ‌ دیالوگ: حتما تقدیرِ من این بوده!) کار شده به نظر می‌رسد یا حتی اهمیت ندهید چقدر تک تک رابطه‌های دوتایی در سطح می‌مانند و یا … و خب این درخواستِ زیادی است از تماشاگر. 
آدم وسوسه می‌شود لبه‌ی بهشت را از جهتِ‌ انباشتگی حادثه‌ها و تصادف‌ها با سینمای آلمادوار و از جهتِ کنارِ ‌هم گذاشتنِ آن‌ها با مضامینی چون تقدیر و تصادف، و در پس‌زمینه‌ای چندفرهنگی، با فیلم‌های ایناریتو مقایسه کند. اینجا، و در تک‌ تک این نمونه‌ها، دغدغه تعادلی است در حرکت میانِ ایده‌های مقیاس-بزرگ در دلِ جزئیاتِ مقیاس-کوچک و فاصله‌ در خلاقیتی است که این تعادل را هوشمندانه حفظ می‌کند و ظرافت‌هایی که به آن طراوت می‌بخشد - درست همان جنس فاصله‌ای که در کارنامه‌ی آلمادوار و ایناریتو و در میانِ فیلم‌های مختلفشان نیز هست، میانِ کامیابی‌ها و شکست‌هایشان، همان جنس فاصله‌ای که میانِ با او حرف بزن و آغوش‌های گسسته و میانِ 21 گرم و بابل دیده می‌شود.

نظرات

  1. سلام.چرا اسم فیلم را لبه ی بهشت ترجمه می کنید؟فارسی آن می شود:در آنطرف دیگر، یا،آنسوی دیگر،یا چیزی شبیه این

    پاسخحذف
  2. من هم عنوانِ اصلی فیلم به آلمانی را ترجیح می دهم ولی فیلم در بازارِ جهانی با نامِ The Edge of Heaven اکران شد و در ایران هم با ترجمه همین عنوان شناخته شده.

    پاسخحذف
  3. وقت به خیر

    آیا راجع به "خوشی من" نمی نویسید؟
    من دیشب فیلم را دیدم و بنظرم کمی زیاده از حد سیاه بود و البته بخش های زائد هم کم نداشت.
    خوشحال می شوم نظرتان را درباره اش مفصل تر بنویسید.

    پاسخحذف
  4. سلام وحید

    با جمله به جمله نوشته ات موافقم...
    به نظرم با این که فیلم در عرض گسترده شده است ولی در عمق ناکام می ماند و به نظرم آکین برای به دست آوردن نوعی تقارن در فیلم (سه والدین، سه بچه، آلمان و ترکیه، نسل قدیم و جدید ...) کاراکترها و پلات را قربانی نموده است.

    اما با تمام اینها فیلم نوعی حالت اغواگری و سلیس بودن دارد که مخاطب خود را برای تحمل این همه تصادف آزار نمی دهد. به نظر من توانایی آکین در این فیلم از این حیث تحسین برانگیز است...
    ;)

    ممنون

    پاسخحذف
  5. به فرید،

    راستش آنقدر در این وبلاگ گفته ام که در مورد این یا آن فیلم می نویسم و هنوز این اتفاق نیافتاده که تصمیم گرفتم قولی ندهم فعلا! ولی در مورد این فیلم حتما خواهم نوشت!
    اما «خوشی من» - نمی دانم آن چیزهایی که می گویی بخشهای زائد کدامها بودند، بخشهای متفاوت فیلم در نسبت با هم معنا پیدا می کنند، از نیمه اول و بخش رئالیستی داستان تا حرکت به بخشهای دیگر فضایی مالیخولیایی تر و حتی آن فلاش بک نیمه اول که یک جور مقدمه ای است بر چرخشهای داستانی بعدی ...

    پاسخحذف
  6. سلام سعید

    خب سینمای آکین سینمای آزار دهنده ای نیست. این را قبول دارم و شاید با فیلمنامه هایی با ظرافتهای بیشتر اتفاقات بهتری در کارنامه اش بیافتد ... و این را هم بگویم که پایان بندی این فیلم را دوست داشتم و ای کاش فیلم همه جا از این خلاقیتها داشت.

    پاسخحذف
  7. عیدت مبارک دوست عزیز و با آرزوی خوشی و سلامتی برای تو.

    پاسخحذف
  8. علیرضا
    خیلی ممنون از لطفت. من هم برایت در سال نو آرزوهای خوب دارم

    گودرز
    ممنون از تو. سال نوی تو هم مبارک باشد.

    پاسخحذف
  9. قصدم اول نوشتن یادداشت جداگانه‌ای بود برای شادباش گفتن سال و دهه‌ی نو برای خواننده‌ها و دوستان خوب این وبلاگ. راستش به دلایلی دل و دماغ نوشتن مطلبی جداگانه نبود، مگر نه این که هر شادباش گفتنی چیزی باید از زمان و مکانِ مشخص خودش را به همراه داشته باشد؟ ... اما از همه چیز که بگذریم سال نویتان مبارک و امیدوارم که سالی (و دهه‌ای) پربارتر با بهانه‌های بیشتر برای شادی و سرخوشی داشته باشید.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار