نبردِ شیلی
تماشای فیلمی که نماهای پایانیاش آخرین چیزی است که فیلمبردارش در زندگی گرفته و دیده، که بیشتر خود سندی است بر لحظهی مرگِ او باید طعم غریبی داشته باشد. به ویژه اگر در مواجه با آن به یاد بیاوریم که آنچه که تا اینجا نیز دیده بودیم، در طول یک ساعت و نیمِ گذشته، نه جهانِ بازسازی شدهی سینمایی (حتی به رغم این آگاهی که در حال تماشای مستندی بودهایم) که خود نیز جرئی از حادثهای بوده که قصد نمایشش را داشته که گویی شهادتی بوده بر از میان رفتنِ فاصلهی میانِ کارِ «بازنمایی» و آن چه که «بازنموده» شده است. این لحظهها، لحظههای پایانی فیلم شورشِ بورژوازی (1975) است؛ قسمتِ اول از سهگانهای با نام نبرد شیلی که پاتریسیو گوسمن، یکی از نامهای مهمِ سینمای مستندِ سه دههی اخیر، به همراه گروه کوچکش از وقایعِ پرتنشِ سرزمینش در دههی هفتاد گزارش کرده است. کودتا (1977) و نیروی خلق (1979) دو بخش دیگر این سهگانهاند. این خواستِ ثبتِ لحظهی اکنون، این درکِ اضطرارِ لحظهی تاریخی و میل به ثبت و بازنماییاش پیش از آنکه خاطرهها از این لحظهها اسطورههایی تنیده در غبارِ تاریخ بسازند، درست آن چیزی است که این مستندِ پنج ساعته را هنوز چنین دیدنی ساخته است. روزهای انتخاباتِ کنگره را میبینیم در سال 1973 و تلاش مخالفانِ دولتِ سالوادور آلنده را برای به دست آوردنِ آن حدِ نصابی که به آنها اجازهی ساقط کردن دولت را بدهد؛ پیروزیشان را میبینیم اما با اکثریتی شکننده و جهان پس از انتخابات را، جامعهای در راسِ قدرت دوپاره – و دوپارگیای نه فقط در هرمِ سیاست که در بندبندِ جامعه، دوپاره در خیابانها؛ محیطهای دانشجویی را میبینیم و نقطهی شروع اعتصابات کارگری را و بلافاصله نقشِ متناقضی را که در آن روزهای پرتنش بازی میکنند – گروهِ پنجنفرهی فیلمسازی گویا همهجا حاضرند؛ بعد شکستِ مخالفان را در بهرهبرداری از این اعتصابها و سرانجام تصمیمشان به آخرین چاره را، به خیابان آوردن ارتش – و در همان روز است که فیلمبردار فیلم کشته میشود. فرماندهِ گارد رو به دوربین میایستد و شلیک میکند و لحظهای بعد چرخش دوربین است، نماهایی بیقرار از آسمان، تصاویری محو و بعد سیاهی … ولی این نه پایانِ داستانِ نبردِ شیلی که آغازِ دو بخشِ پر اتفاقِ دیگرِ آن است.
نمیدانم، چندان در موردش جستجو نکردهام، که در مورد حادثهی تاریخی دیگری با این ابعاد نیز سندِ تصویریِ چنین شگفتانگیز و کاملی به جا مانده یا نه؛ نه فقط لحظههایی جسته و گریخته که به مددِ تدوینی هوشمندانه در نهایت روایتی شده از کلیتِ آن چه که در برههای در آن سرزمین گذشته و فراموش نکنیم که اینجا هنوز در دههی هفتاد هستیم و دستِکم سی سالی فاصله داریم از آن چیزی که با رواجِ دوربینهای دیجیتال و نقش اینترنت میتوانست از ایران یا هر جای دیگری گزارش و ثبت شود. خبر خوش آن که حالا امکان دیدنِ این سهگانهی مهمِ تاریخی با انتشار DVDهایش (که سالِ گذشته رخ داد) برای بسیاری فراهم آمده است. … «بدون کریس مارکر این فیلم هیچوقت ساخته نمیشد»، آقای فیلمساز اینجا از دینِ فیلم به کریس مارکر میگوید.
و یادآوری آخر این که تازهترین فیلم پاتریسیو گوسمن، نوستالژیای نور، نیز با چند نمایشِ محدودِ جشنوارهای و ستایشهای بعدیای که به خود دید از جمله کنجکاویهای سینمای این روزهاست.
تنوع سلیقه و حسن انتخاب در هر ژانری در این وبلاگ قابل تحسین و احترام است.
پاسخحذفآقا چه عالی مینویسی. انگار سیصد کلمه رو از وسط سه هزار کلمه بیرون کشیدی. آدم هی هوس میکنه بره بگرده دربارهٔ این همه فکت و شخصیت و غیره سرچ کنه و چیز بخونه. دست مریزاد.
پاسخحذفامیرارسلان و دلنهای عزیز
پاسخحذفممنون از لطفتون. یادداشت سادهای بود بیشتر از جهت معرفی ... هر چند امیدوارم این ستون «راههای میانبر» که هدفش معرفی هم هست را زود به زود داشته باشم
ممنون وحید
پاسخحذفآشنایی با فیلمسازانی که برایم ناآشنا هستند و کنجکاوی درباره دنیایی که آفریده اند، برایم بسیار هیجان انگیز است...
امیدوارم که این بخش "راههای میان بر" زود به زود و با تاکید بر این گونه فیلمسازان مهجور به روزرسانی شود، به ویژه با نوع نوشتار تو، که وسوسه دیدنش را برای هر سینمادوستی به وجود می آورد.
ممنونم سعید عزیز از لطف همیشگیات به این وبلاگ
پاسخحذفسعی می کنم و امیدوارم که این اتفاق بیافتد ...
سلام
پاسخحذفاین که گفتید اهمیت ریوت در تجربه گری ای است که با روایت می کند(در جواب کامنت مصطفی)در مورد کیارستمی هم صادق است؟
گرینگوی عزیز
پاسخحذف1- لیست 1000 فیلم سایت www.theyshootpictures.com مثل هر سال برای ژانویه به روز شد. نمی دانم از طرفداران این سایت هستی یا نه اما حتمن سری بزنید.
2- همچنان کنجکاوم بدانم Enter the Void را دیده اید یا نه.
3- ممنون از مطالب خوب همیشگی تان.
به منصور،
پاسخحذفاز یک طرف «تجربهگری در روایت» واژهی گل و گشادی است. یعنی در پسزمینههای مختلف آدمهای گوناگون و متضادی را حتی میشود تحت این نام گنجاند. در جواب کامنتِ مصطفی در بحثِ ریوت من به چیز مشخصی فکر میکردم. ریوت از مدرنیسم دههی شصت میآید و بیفاصله جایگاه شاخص خودش را می یابد که «سلین و ژولی» یکی از مشخصترین این تجربههاست در تجربه با زمان، حضور ابهام در پیشبرد روایت، حدفهای روایی و نظایرش ... همین جنس تجربهگری را حتی در فیلم اخیرش هم میبینید گیرم در ابعادی کوچکتر.
جنس تجربهگری کیارستمی متفاوت است. او را میتوانیم در پسزمینه ی سینمای معاصر (دو دههی اخیر) طبقهبندی کنیم و روایتهای مینیمال او در کنار سبک ویژهاش را تحلیل کنیم.
فرید جان،
پاسخحذف1. جزو طرفداران این وبسایت چندان نیستم اما خبرت باعث شد بهروز شدههای امسالش را ببینم که در برخی موارد قابل توجه بود. توجه به فیلمسازان رادیکالی چون کلر دنی، لوکرسیا مارتل، جیاژانگکه ... در این لیست امیدوارکننده بود!
2. متاسفانه فیلم نوئه را هنوز ندیدهام اما در طول دو سه هفتهی اخیر میبینمش حتما.
و ممنون از توجهت
آقا وحید کاری که در راههای میانبر آغاز کردهای کار بزرگی است. ممنونم
پاسخحذفدر مورد نمونهی مشابه عرض کنم: نمونهی مشابهی از همین اتفاق در مجموعهی مستند»روایت فتح« ساختهی مرتضی آوینی هست.
عماد حسینی
اقاي مرتضوي در ستون فيلمهايي كه اخيرا ديده ايد به فيلم "قوي سياه"فقط نيم ستاره داده ايد.با توجه به اين همه بازتابهاي مثبت فيلم كنجكاو بودم بدانم ضعف فيلم از نظر شما چه بوده است؟ البته فيلم را ديدم و راستش را بخواهيد با توقع زيادي پاي فيلم نشستم اما به عنوان يك تماشاگر صرف ؛اهسته ان شوق اوليه جايش را به دلزدگي داد.
پاسخحذفاحتمالا مطلبی در مورد «قوی سیاه» مینویسم. پس اجازه بدهید بحثها بماند برای آن وقت-سعی می کنم که تاخیر نیافتد. فقط بد نیست این را بگویم که بازتابهای مثبتِ فیلم گویا بیشتر در ایران بوده است.
پاسخحذفسلام وحید
پاسخحذفچه خوب که نام فیلم "سه شنبه، بعد از کریسمس" را در ستون "این روزها دیده ام" دیدم. فیلم اتمسفر بسیار جذابی را ( به رغم درام معمولی و سرراست خود) آفریده است. شروع فیلم برای من چنان خیره کننده بود که حس کردم که با یک اثر بدیع مواجه خواهم شد ... گر چه در نهایت فیلم به آن عظمتی که در ذهن ساخته بودم نرسید اما به نظر نسبت به هدف فروتنانه ای که داشت، فیلم قابل توجهی بود.
وحید، فیلم آخر کریستی پویو رو هم دیده ای؟ گویا سینمای رومانی قرار است حرف زیادی برای گفتن داشته باشد ...
سلام سعید،
پاسخحذفچیزی که «سه شنبه، بعد از کریسمس» را برایم قابل توجه می کرد این بود که با تاکید به وجه زندگی هرروزه اش چنان بعد هولناکی به ملودرام زناشویی اش می داد که اگر قالب دیگری را انتخاب می کرد ملودرامی خنثی بیشتر نمی شد. مثلا مقایسه اش با «لانهی خرگوش» از این نظر جالب است. اما خب همانطور که اشاره کردی به نظرم چیزهایی را کم داشت تا فیلمی واقعا خوب شود.
«آئورا» را هنوز ندیده ام متاسفانه. سینمای رومانی را در این چند ساله پیگیری کرده ام. تجربه های قابل توجهی در آن رخ داده اند اما هنوز شاهکاری مانند «چهار ماه، سه هفته و دو روز» تکرار نشده است.
سلام
پاسخحذفاز معدود فیلم هایی که 5 ستاره داده اید امبرسون های باشکوه است.خب چون جدیدا این فیلم رو دیدم کنجکاو شدم.
متاسفانه یکی از بدی های من این است که کمتر درباره فیلم ها مطلب می خوانم. این را هم از دوستانم شنیده ام که امبرسون ها ابداعاتی در بحث صدا داشته است و از این لحاظ خیلی مورد توجه منتقدان است. همان طور که همشهری کین با ابداعات بسیار زیادی که داشت همیشه جزء برترین فیلم های تاریخ سینماست.
حال سوآل من این است که اگر نخواهیم از این دید به فیلم نگاه کنیم، از این دیدی که فراموش کنیم که فیلم متعلق به چه سالی است، قبل و بعد از آن چه اتفاقی در سینما افتاده بخواهیم درباره فیلم ها و مخصوصا این فیلم قضاوت کنیم و تنها با توجه به سلیقه و میزان تاثیر گذاری فیلم در حال حاضر بخواهیم تصمیم بگیریم فیلم را در چه جایگاهی می بینید؟ اصلا این نوع نگاه و این نوع قضاوت را صحیح می دانید؟
متاسفانه داستان فیلم آن قدر در فیلم های دیگر تکرار شده بود که از این جنبه هیچ تاثیری در من ایجاد نکرد.متاسفانه آن قدر هم به تاریخ سینما مسلط نیستم تا بتوانم ابداعات فیلم را درک کنم.نکته ای از فیلم که خیلی دوست داشتم شخصیت عمه بود که بازیگرش هم بسیار عالی بازی کرد.
البته در مورد همشهری کین کمی متفاوت است. وقتی اخیرا نسخه بهتری نسبت به نسخه که قبلا دیده بودم به دستم رسید، واقعابعضی جاها به وجد آمدم.
متاسفم که باز باید بابت بی ربط بودن کامنتم به نوشته ی تو عذر خواهی کنم اما راستش همچنان از دیدن «شبکه ی اجتماعی» در ده فیلم برتر سال ات شگفت زده ام . مسئله ی اخلتلاف سلیقه مطرح نیست ( که مثلا القا را خیلی ها دوست داشتند و تو دوستش نداشتی - و جالب اینکه از کل تجربه ی ناامیدکننده ی تماشای القا برای من فقط انتخاب خوب تو برای ترجمه ی عنوان فیلم باقی ماند - یا مثلا قوی سیاه و 127 ساعت - این یکی که عملا به کاریکاتور میلیونر آس و پاس تبدیل شده بود و آدم را نسبت به لحظات خوب آن فیلم هم بدبین می کرد )و بیشتر کنجکاوم بدانم دلایلت برای دوست داشتن فیلم چیست و از آنجا که کامنت جای جواب دادن به این چیزها نیست امیدوارم یکی از مطالبت را درباره ی فیلم فینچر هم بنویسی .
پاسخحذفمصطفای عزیز،
پاسخحذفاگر امروز فیلمی را میبینم آن را درست همین «امروز» میبینم. دوست داشتن فیلم مستقل از هر آن کاری است که در تاریخِ سینما کرده. یعنی امکان دارد فیلمی زمانی مهم بوده به دلیلِ کار مشخصی که کرده اما امروز دیگر جذابیتش را از دست د اده باشد. این جور وقتها میگوییم این فیلم «اهمیت تاریخی» دارد.
اما برای من این دو فیلم ولز جذابیتها و شکوه امروزشان مستقل از آن اهمیت تاریخیشان است. داستانِ «امبرسونها» تکراری است؟ نمیدانم منظورت از آن چیزهای تکراری و بارها دیده شده دقیقا چیست. قبول دارم «امبرسونها» المانهایی دارد که خیلی داستانهای دیگر هم داشته اند: ثروتی که به باد میرود، عشقی که به نتیجه نمیرسد، خانوادهای که از اوج به حضیض میرسد اما «امبرسونها» در ترکیبِ همهي اینها چیزی را جستجو میکند که فیلمهای کمی با این عمق با آن درگیر شدهاند: «زوال یک دوران». ویسکونتی در «یوزپلنگ» ادامه دهندهی «امبرسونها» بود و من چند فیلم معدود دیگر را به یاد میآورم که چنین تصویری از دورانی از دست رفته را در سینما ارائه داده باشند.
از نظر اجرا نیز فیلم همچنان دیدنی است: ٰفقط به عنوان نمونه سکانسهای شب رقصش با آن حرکات دوربین به یاد ماندنی اش. باز سکانسِ رقصِ «یوزپلنگ» به یاد می آيد که ویسکونتی آشکارا تحت تاثیر ولز بوده است ... و البته دردناک اینکه نسخه ای که از این فیلم موجود است نسخه ای نه چندان با کیقیت و فاقد حدودِ چهل و پنج دقیقهي مورد نظرِ ولز است.
رضا نبی زادهی عزیز،
پاسخحذف«شبکهی اجتماعی» یکی از برنامههای بعدی است. حتما در موردش خواهم نوشت. بعضی فیلمها را ترجیح میدهم کمی بیشتر دیده شوند تا بعد بشود مفصلتر در موردشان حرف زد.