چیزی در درون، چیزی از دوردست (یک)

 

ژان لوک گدار: من حس می‌کنم که این فیلم، ناگهان بالتازار، چیزی را بازتاب می‌دهد که بر می‌گردد به زمانی دور، چیزی که شاید در حدود پانزده سال در موردش فکر کرده‌اید، چیزی که تمام فیلم‌هایی که در این فاصله ساخته‌اید رو به سوی آن دارند. به این خاطر هست که شاید آدم در ناگهان بالتازار این حس را دارد که دوباره تمام فیلم‌های شما را باز می‌یابد. در واقع، [گویی که] این فیلم‌های پیشین شما بودند که این را شکل دادند، چنانکه گویی بخش‌هایی از آنند.

روبر برسون: من زمانی طولانی به آن فکر کرده‌ بودم، بی‌آنکه رویش کاری کرده باشم. می‌خواهم بگویم که به تناوب روی آن کار می‌کردم و این خیلی سخت بود. خیلی زود ازش خسته شدم. از زاویه‌ی کمپوزیسیون هم سخت بود. چرا که نمی‌خواستم فیلمی از روی طرح‌ها بسازم، بلکه همچنین می‌خواستم که الاغ از میان تعداد مشخصی از گروه‌های انسانی هم گذر کند – که خشونت‌های آدمی را نمایش دهند. پس لازم بود که این گروه‌های انسانی با هم همپوشانی داشته باشند.

همچنین لازم بود – با توجه به اینکه زندگی یک الاغ یک زندگی بسیار یکنواخت و آرام است – که حرکتی، پیشرفتِ دراماتیکی پیدا کنم. در نتیجه لازم بود که شخصیتی پیدا کنم که موازی الاغ باشد و آن حرکت را داشته باشد؛ چیزی که به فیلم آن پیشرفتِ دراماتیکی را که لازم داشت بدهد. اینجا بود که به یک دختر فکر کردم. به یک دختر تباه شده. یا بهتر بگویم – به دختری که خود را تباه می‌کند.

ژان لوک گدار: در انتخاب آن کاراکتر، به کاراکترهایی از فیلم‌های دیگرتان فکر کردید؟ به این خاطر که، فیلم را که امروز می‌بینیم، حس می‌کنیم که این کاراکتر در فیلم‌های شما زندگی کرده است، که از میان همه‌ی آن‌ها گذر کرده است. می‌خواهم بگویم که با این همچنین ما جیب‌بر، شانتال [دخترِ خاطراتِ کشیش روستا] و دیگران را می‌بینیم. در نتیجه فیلمِ شما به نظر می‌رسد که کاملترینِ همه‌ی آن‌هاست. این فیلمی تمام است. هم در خودش و هم در ارتباطش با شما. چنین حسی را دارید؟

روبر برسون: من هنگام ساختنِ فیلم چنین حسی نداشتم، اما باور دارم که در حدود ده یا دوازده سال به آن فکر کرده‌ام. نه در شکلی پیوسته. تناوب‌های آرامش بود، تناوب‌های فکر نکردن کامل که ممکن است دو یا سه سال طول کشیده باشد. شروع می کردم به کار رویش، کنار می‌گذاشتمش، دوباره شروع می‌کردم … بعضی وقت‌ها آن را بسیار سخت می‌یافتم و فکر می‌کردم که هیچ وقت از پسش برنخواهم آمد. پس حدستان درست است که برای مدت‌ها با آن درگیر بودم. و ممکن است که در آن چیزهایی را که در فیلم‌های دیگر بود، یا قرار بود که باشد پیدا کنید. به نظرم می‌رسد که این آزادترین فیلمی است که تا حالا ساخته‌ام که چیزی از خودم را در آن گذاشته‌ام.

می‌دانید که سخت است که چیزی از خود را درون فیلمی بگذارید که باید توسط تهیه‌کننده پذیرفته شود. اما باور دارم خوب است که، ناگزیر است که، فیلم‌هایی که می‌سازیم چیزی از تجربه‌ی خودمان را داشته باشند. منظورم این است که ماحصلِ کارگردانی نباشند. حداقل آنچه که همه کارگردانی می‌خوانند که اجرای یک طرح است (و از طرح منظورم هر دو معنایش، هم نماها و هم پروژه است). در نتیجه فیلم نباید صرفا اجرای یک طرح باشد و همچنین کمتر طرحی که از آن کس دیگری باشد.

 

از گفتگوی ژان لوک گدار و میشل دلاهایه با روبر برسون در 1966 به مناسبتِ اکرانِ ناگهان بالتازار. این گفتگو در کایه ‌دو سینما چاپ شده بود و مرجع من ترجمه‌ی انگلیسی آن در کتابی است که جیمز کانتات در موردِ برسون گرد آورده است؛ کتابی شگفت‌انگیز. به تناوب بخش‌های دیگری از این گفتگو را هم در این وبلاگ خواهید خواند.

نظرات

  1. گفتگوی خواندنی است. تا اینجا جانمایهاش آنجاست که میگوید باید چیزی از خودت در کار بگذاری.
    (الآن انتقالاش را بهصورت اتوماتیک گذاشتم روی وبلاگ قبلی ولی بهزودی قبلی را حذف خواهم کرد، پس لطفاً آدرس را عوض کن و همینطور در گوگل ریدر.)

    پاسخحذف
  2. ببخشید https نیست چون توی ایران فیلتر است، http درست است. http://ranginkamanesefid.wordpress.com

    پاسخحذف
  3. آدرس را عوض کردم علیرضا
    خانه‌ی جدیدت پربارتر و فعالتر باد!

    پاسخحذف
  4. وحید خان سلام
    همیشه با نوشته ها و ترجمه هایت ما را یک جورهایی سورپرایز می کنی. این هم یکی از آن شگفت انگیز هاست. چرا که گدار و ناگهان بالتازار هر دو از شگفت انگیزها هستند.راستی چقدر دلم برای آن دخترک معصومِ مظلوم فیلم تنگ شده با آن صحنه تکان دهنده آخرین اش.
    ضمناً دوستی از شما جایی را برای دانلود فیلم تقاضا کرده بود. خواستم یک سایت ارزشمند را که دیرزمانی است دارم از گنجینه اش استفاده می برم را به ایشان معرفی نمائید. ّ
    آدرس:
    http://www.foriegnmoviesddl.com/
    با سپاس

    پاسخحذف
  5. وحید خان سلام
    همیشه با نوشته ها و ترجمه هایت ما را یک جورهایی سورپرایز می کنی. این هم یکی از آن شگفت انگیز هاست. چرا که گدار و ناگهان بالتازار هر دو از شگفت انگیزها هستند.راستی چقدر دلم برای آن دخترک معصومِ مظلوم فیلم تنگ شده با آن صحنه تکان دهنده آخرین اش.
    ضمناً دوستی از شما جایی را برای دانلود فیلم تقاضا کرده بود. خواستم یک سایت ارزشمند را که دیرزمانی است دارم از گنجینه اش استفاده می برم را به ایشان معرفی نمائید. ّ
    آدرس:
    http://www.foriegnmoviesddl.com/
    با سپاس

    پاسخحذف
  6. ممنونم حامد جان از لطفت
    امیدوارم ترجمه این گفتگو را بتوانم به تدریج اینجا بگذارم

    امیدوارم لینکی هم که معرفی کردی برای منصور که این را پرسیده بود مفید باشد

    پاسخحذف
  7. از لینکی که معرفی کردید خیلی ممنون.

    پاسخحذف
  8. دیدن فیلم های برسون را از هفته پیش آغاز کردم و باید اعتراف کنم که تجربه متفاوت و بسیار خوبی بود.
    البته بعضی از فیلم هایش بسیار سخت می شود دیدشان، مثل جیب بر و شاید شیطان که در مورد آخر واقعا فیلم رو در حد کارای دیگر برسون ندیدم.
    نظر شما درباره شاید شیطان چیست؟
    آن مطلب قبلی تان درباره برسون را هم خواندم و بسیار استفاده کردم. نکته جالبی که اشاره کردید که امثال کلر دنی از برسون آموخته اند که چگونه دنیای سینمای خودشان را بیافرینند، لپ مطلبی بود که از فیلم های او آموختم.

    پاسخحذف
  9. یک بحث دیگه که دوست دارم با شما مطرح کنم بحث بازیگری در فیلم های برسون هست. من یادداشت های سینماتوگرافش رو نخوندم ولی می دونم که کاملا به این قضیه مصر بوده که از نابازیگر استفاده کنه. منتها علت رو نمی دونم چی هست.
    بحث استفاده از نابازیگر با بحث بازی نگرفتن از اونها فرق داره، یک نابازیگر رو با تلاش بسیار می تونی ازش بازی بگیری(مثل بیورک در رقصنده در تاریکی) ولی در فیلم های برسون انگار تعمدا از بازی کردن بازیگر ها جلوگیری میشه. بازیگر ها مثل ربات عمل می کنند، بدون هیچ گونه احساسی. این مسئله رو که می خواهد مطابق با واقعیت باشه رو نمی تونم بپذیرم چرا که این جور بازی بیشتر به بیننده یادآوری می کنه که یک فیلم داریم می بینیم بحث باور پذیری اتفاقات و روابط و منتفی می کنه، یه جور فاصله گذاری است به نظرم.باعث میشه تا بیننده همیشه فاصله اش رو با فیلم حفظ کنه.
    این طور به نظر نمیرسه؟
    کارگردان هایی که بعد از برسون به او و شیوه فیلم سازی اش علاقه نشون دادن، به خصوص در مورد داردن ها(که از فیلم سازهای مورد علاقه من هم هستند)می بینیم که از این قضیه گذشتن و مثل برسون عمل نکردن، و من این شیوه رو بیشتر می پسندم.

    پاسخحذف
  10. مصطفای عزیز،
    «شاید شیطان» جزو آن دسته از فیلم‌های برسون بود که زمانی دور و با کیفیت نامناسب دیدم. اگر بخواهم بر اساس حافظه جواب بدهم با تو موافقم جزو کارهای ضعیفتر برسون است. سه فیلم دیگر هم هست که آن‌ها را هم در نسخه های خوب ندیده‌ام و در داوری در موردشان احتیاط می‌کنم: «زن نازنین»، «چهار شب یک رویابین» و «فرشته‌های گناه»

    اما بحث دومت راستش جوابی مفصلتر از چند سطر می‌طلبد. فقط در حد چند ایده - اوایل در مورد بازی‌ها در هر نوع فیلمی خیلی راحت قضاوت می کردم. بعدها که به تدریج با نوشته‌های جدی‌تر آشنا شدم نکته‌ی مهمی را آموختم این که «بازی» جزئی از عناصر فرمال یک فیلم است و در کنار تمام آن‌ها باید تحلیل شود. یک مثال بسیار آموزنده: بازی «جین وایمن» در فیلم «وحشت صحنه‌ی» هیچکاک توسط بعضی منتقدان به دلیل آنچه که نمایشی/تئاتری خوانده می‌شد مورد انتقاد بود. دهه‌ی هشتاد کریستین تامپسن نقد مفصلی بر این فیلم در کتاب «شکستن حفاظ شیشه‌ای» نوشت. او نشان داد که ایده‌ی واقعیت/نمایش عنصری بنیادی است که همه‌ی اجزای فیلم رو به سوی آن دارند و در متن این عناصر اتفاقا بازی نمایشی «جین وایمن» جای خود را می یافت. نتیجه: می‌خواهم بگویم نگاه ما به فیلم‌ها و شیوه‌ای که المان‌ها را کنار هم می‌چینیم و نشان می دهیم این فیلم منسجم هست یا نیست، جایگاه بازیگری را هم در آن فیلم خاص مشخص می‌کند.
    در مورد سینمای برسون هم جز این نیست: بازیگری در کنار مثلا نگاه او به تدوین، بازی رادیکالش با اشیا و خیلی المان های دیگر باید دیده شودو جدا از آن‌ها نیست.
    شاید بشود در فرصتی مناسب این بحث را با جزئیات پی گرفت.

    پاسخحذف
  11. سلام..اقایه مرتضوی بنده چند باری به وب خوب شما سر زدم واز اطلاعات خوب آن استفاده کردم حیفم آمد تشکری نکنم بلاخره در فرهنگ ایرانی احترام به افراد سالمند وپیر!! خیلی تاکید شده

    پاسخحذف
  12. وحید عزیز
    می خواهم تشکری بکنم ازت برای پست سوزان سانتاگ که بسیار چسبید. فکر می کنم برای خودت هم باید دلچسب بوده باشد چون تا آنجا که وبلاگت را دنبال کرده ام نامهایی چون بلا تار-ساکوروف- هو هوشیائو شین جزور فیلمسازان محبوبت بوده اند

    لیست دهه اخیرت را دیده ام کنچکاو شدم اگر بخواهی فهرستی برای دهه نود داشته باشی کدامها خواهند بود؟
    و یک سوال دیگر: امروز که داشتم پست سانتاگ را دوباره می دیدم به نظرم رسید تلفظ هو شیائو شین را عوض کرده ای. اشتباه نمی کنم؟

    پاسخحذف
  13. دوست ناشناس,
    از اینکه این وبلاگ پیر برایتان چیز مفیدی داشته خوشحالم!

    پاسخحذف
  14. محمد،
    ممنون از توجهت. راست می‌گویی من به نکته‌ای در مورد تلفظ فیلمساز بزرگ تایوانی برخوردم و تصحیح کردم. می‌خواستم این را توضیح بدهم که تو پیشدستی کردی. او را در فارسی به نامهای مختلف تلفظ کرده‌اند. من این اواخر او را «هو هوشیائو شین» می‌نوشتم.

    نکته این است: بحثی درگرفته بود در یکی از وبسایتهای انگلیسی زبان در مورد تلفظ درست نام او. حالا می‌شود با قطعیت گفت که نام او در زبان محلی چیزی است بین «هو شیائو شین» و «هو سیائو سین»! پیچیدگیش برای ما این است که نه دقیقا سین است و نه شین و جالبتر اینکه در بعضی لهجه‌های محلی شین غالبتر است و در برخی دیگر سین.
    جمع بندی: هر دو صورت «هو شیائو شین» و «هو سیائو سین» درستند و شاید بهتر است که رویش توافق کنیم. پیشنهاد من همین «هو شیائو شین» است

    پاسخحذف
  15. اما در مورد بحث دهه‌ی نود،
    خب برای خودم هم فکر کردن بهش جالب است چون هر چه زمان می‌گذرد بیشتر اهمیت دهه و تعدد شاهکارهاش برایم پررنگ‌تر می‌شود. سیستماتیک بهش فکر نکرده‌ام اما اگر بخواهم نامهایی را بشمارم:

    برای من پربارترین کارنامه‌ی دهه را «هو شیائو شین» دارد با خلق چهار شاهکار (استاد عروسک ساز / زنان خوب، مردان خوب / خداحافظ جنوب، خداحافظ / گلهای شانگهای). فیلمی که دوست دارم از میان این چهارتا انتخاب کنم برای صدر لیستم «گلهای شانگهای» خواهد بود.

    جمله ای را که سانتاگ در مورد ساکوروف دارد من برای یک دهه بعدتر به کار می برم که از نظر تعدد تحربه گری نمونه ای مثال زدنی می شود (پدر و پسر / کشتی روسی / آفتاب / الکساندرا / تاروس). برای من جدابیت جمله سانتاگ بیشتر در پیشگویی شگفت انگیزش هست که دهه ای بعدتر نمود پیدا می کند. از فیلمهای دهه نود او من «مادر و پسر» یا «مولوخ» را انتخاب می‌کنم.

    کیارستمی هم در لیست دهه‌ی نود من حضور دارد اما با «باد ما را خواهد برد». هر چند «زیر ئذختان زیتون» هم کاملا شایستگی حضور در این فهرست را دارد.

    فیلم هایی هستند که می دانم حتما در لیستم حضور دارند:
    «تانگوی شیطانی»، «مرد مرده»، «چانگکینگ اکسپرس» و «بزرگراه گمشده»

    و همینطور یکی از فیلمهای برادران کوئن

    «رزتا» ی داردن‌ها هم فیلم مهمی است و نیز «خط قرمز باریک» ترنس مالیک

    نام‌هایی اند که دوست دارم دوباره ببینمشان. اما شانس حضور در لیست مرا دارند: «عریان» یا «رازها و دروغ‌ها» ی مایک لی، «شکستن امواج» فون‌تریه

    دوست دارم فیلمی از بدنه‌ی هالیوود را هم ذکر کنم و چه چیزی بهتر از «مخمصه»ی مایکل مان

    فیلم تک‌افتاده ی اسکورسیزی «عصر معصومیت» را هم بسیار دوست دارم.

    یکی از مهترین فیلمهای دهه‌ی نود را هنوز متاسفانه ندیده ام: «یک روز آفتابی‌تر تابستانی» ادوارد یانگ

    سعی کردم در چند دقیقه و سریع به کامنتت جواب بدهم. نمی‌دانم چیزی از قلم افتاده یا نه.

    پاسخحذف
  16. گرینگوی عزیز

    ممنون از پاسخهای مفصلتت.
    از ادوارد یانگ فقط همان Yi Yi را دیده ام که دوست داشتم ولی چیز دیگری ازش ندیدم. فیلمسازی است که اینجا مهجور مانده. امیدوارم چیزی بنویسی در موردش تا بیشتر آشنا شویم با او

    پاسخحذف
  17. پیشنهاد من «هو شیائو سین» است....به روز کنید دیگه..

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار