اما رویایی در کار نبود

 

القا (2010 – کریستوفر نولان) – *

فیلم تازه‌ی کریستوفر نولان را به فارسی چه بنامیم؟ نام‌هایی که پیشنهاد شده‌اند نظیر آغاز (سرآغاز) یا بدایت بیش از اندازه از فیلم دورند - Inception در فیلم بیش از هر چیز عنوان یک پروژه است. شخصیت اول فیلم که کارش دزدی (بیرون کشیدن) ایده‌هاست از ذهن دیگران (extraction) این بار ماموریتی تازه و متضاد می‌یابد: کاشتن ایده‌ها، القا (Inception اینجا بیشتر معادل واژه‌هایی نظیر Implantation و Insertion‌ است). برای رهایی از نامیدن فیلم به اینسپشن، و تا ارائه‌ی پیشنهادی بهتر، فعلا القا را به کار برده‌ام (هر چند که نمی‌تواند وجه دیگری از معنای Inception را پوشش دهد). 

فیلم‌ها لزوما آن نمی‌شوند که می‌نمایانند، یا آن چیزی که دوستدارانشان - و در موردِ القا کمپین پر سر و صدایی که فاصله‌ی نقد و تبلیغ و جایگاه‌یابی تاریخ سینمایی را شبانه پر کرد – امید دارند که جلوه کنند. هفته‌ای پیش از نمایش فیلم، کریستوفر نولان در مصاحبه با ایمی توبین (فیلم کامنت) گفته بود که همین تازگی‌ها سال گذشته در مارین باد را دیده و حس می‌کند لحظه‌هایی هستند در القا که فیلم آلن رنه را به یاد می‌آورند. و توبین در یادداشتی در ابتدای آن گفتگو نوشته بود که القا به حیطه‌ای پا گذاشته که از ابتدای تاریخِ سینما تا به امروز بسیاری از فیلمسازان آوانگارد را برانگیخته است. این همه وقتی در پسزمینه‌ی کوهی از اشاره‌ها به ساختمان رویا در رویای فیلم خوانده می‌شوند تصوری را از فیلم می‌سازند که بسیار دور است از فیلمِ واقعی.

حرکت در مرز رویا و واقعیت جاه‌طلبی‌ای بوده که بسیاری (از اروپایی‌هایی نظیر آلن رنه و کریس مارکر و تارکوفسکی تا آمریکایی‌ها - نمونه‌ی معاصرتر دیوید لینچ) در آن ایده‌های خود را آزموده‌اند ولی القا اگر در مورد هر چیز دیگری هم باشد و هر ساختاری هم داشته باشد رویا در رویا آخرینشان است. در همه‌ی آن نمونه‌های پیشین سیالیت و ابهامی است همسو با مکانیزم رویا که فیلم‌ها را آسان دست‌یافتنی نمی‌کند. اما رویا در القا بیش از اندازه مهندسی‌شده، ریاضی‌وار و مکانیکی است. روایت نولانی در القا: خوب است فیلم‌ها کمی پیچیده به نظر برسند بی‌آنکه واقعا پیچیده باشند. این نوع پیچیدگی اهمیت خود را بی‌فاصله در گیشه نیز نشان می‌دهد: خوب است فیلم‌ها به گونه‌ای ساخته شوند که تماشاگر نیاز به تماشای دوم هم داشته باشد. به واقع اسکلتِ معماری روایی فیلم ساده است – یک ساختار سه بخشی: یک‌چهارم آغازین که ماموریت اول را شامل می‌شود و در اصل برای نشان دادن توانایی‌هایی کاب (Cobb) شخصیت اول فیلم است در بیرون کشیدن ایده‌ها از ذهن دیگران که در سه سطح مختلف (قطار/عمارتی با معماری آسیای شرقی/خانه‌ای در شهری شلوغ) انجام می‌شود و شاید همان بخشی باشد که بار نخست تماشا، و صرفا در همان بارِ نخست، مارین‌بادی‌ (برای نزدیک شدن به تعبیر نولان) جلوه کند. یک چهارم دوم که صرف این می‌شود که فیلم مکانیزم خود را به تماشاگر توضیح دهد، و برای اطمینان با تاکید و چند باره (می‌توان سوار آسانسوری شد و به گوشه‌های ناخودآگاه سر زد). فیلمنامه به راه‌های دم‌دستی‌ای متوسل می‌شود: آریادنه (با بازی الن پگ) که تا انتها هم یک به قالبِ یک شخصیت در نمی‌آید، اضافه می‌شود تا از طریق آموزش او ابهام‌های ما جواب پیدا کنند و سرانجام نیمه‌ی دوم فیلم که کامل به ماموریت القا (Inception) اختصاص دارد که کنش‌های درام در پنج سطح مختلف (هواپیما/شهری بارانی/هتلی عظیم/کوهستانی برفی/لیمبو) پیش می‌روند.

در یک سطح می‌توان بخشی از تحسین‌هایی که نثار فیلم نولان شد را درک کرد. حتی Blockbuster‌های هالیوود هم نیازمند ایده‌های تازه‌اند. سرقت گروهی و اکشن در کنار هم الگوهای امتحان‌ پس داده‌ای در این گروه فیلم‌ها بوده‌اند اما چه می‌شود اگر فیلمی داشت که به جای یک سطح بتواند همزمان اکشن را در چند سطح متفاوت جلو ببرد و هر سطح هم تعلیق و زمان‌بندی خودش را داشته باشد؟ (نیمه‌ی دوم فیلم را بیاد بیاورید) imdb‌ می‌گوید بهتر از این نمی‌شود. با این نگاه مکانیزم رویا ترفند هوشمندانه‌ی نولان بوده، یک جور کلکِ روایی. بی‌دیدن این ترفند حتی این پرسش نخستین که القا در چه نوع و «ژانرِ» سینمایی می‌گنجد پاسخ اشتباهی می‌یابد. و دیدن این ترفند تازه پیشنهاد می‌کند که ردپای فیلم را به جای مکانیزم رویا در رویا و پیچیدگی فیلم‌هایی از جنس سال گذشته در مارین‌باد در جای دیگری ببینیم، در گونه‌ی قصه‌گویی‌های داستان در داستان و مدل فیلم‌هایی از نوع دست‌نوشته‌های ساراگوسا (که فیلمساز لهستانی وویسک هاس در سال 1965 ساخته بود).

چه چیزی می‌تواند فیلمی با این مدل قصه‌گویی را انسجام ببخشد و برجسته کند؟ ظرافت‌ها و جزئیات هر سطح داستانی آن. نولان این مدل قصه‌گویی را به یک ژانر مشخص هالیوودی می‌کشاند اما باورکردنی نیست این میزان به جزئیات بی‌توجهی می‌کند – اگر اکشن به عنوان اکشن هدف نیست پرسیدنی است مثلا در آن کوهستان برفی چقدر واقعا داستان گسترش پیدا می‌کند؟ آن ایده‌ی همشهری کین‌ی فرفره‌ی کودکی که فیشر در صندوق پدر می‌یابد چقدر دیده می‌شود و جایگاه خود را می‌یابد؟ چرا تصویر مدام تکرار شونده‌ی بچه‌های کاب در ذهنش چنان کلیشه‌ای است که بیشتر یاد طراحی‌های بیلبوردهای تبلیغاتی (مثلا شرکت‌های بیمه) می‌افتیم؟ - همچنانکه باورکردنی نیست که این فیلمنامه‌ای باشد که ده سال روی آن انرژی گذاشته شده باشد، چیزی که به کرات در موردش گفته شده. این را از زبان دیوید بوردول یکی از مدافعان فیلم بخوانیم: هر چقدر فیلم در سطح macrostructure‌ پیچیده باشد در سطح microstructure‌ ساده می‌شود. پیشنهاد عجیبی است. هر چند روی کاغذ و در تئوری درست باشد، برای آنکه چیزی باشد بیشتر از ایده‌ای کلی و مبهم که منتقدی در دفاع از ضعف‌های فیلم مورد نظرش بیان می‌کند باید خود را در چشم‌انداز تاریخ سینمایی نیز محک بزند؛ سال گذشته در مارین‌باد و بزرگراه گمشده دم‌دست‌اند. شاید اینجاست که فرامتن دوباره خود را پیش می‌کشد: پیچیدگی برای کدام مخاطب؟ کمی پیچیده به نظر رسیدن (همچنانکه عظیم به نظر رسیدن - اپیدمی هالوود معاصر) لازم است اما نه آن قدر پیچیده بودن که تماشاگر هالیوودی را فراری دهد. پس همه چیز آشکار و ساده می‌شود – فضا‌ها در منتها‌الیه‌ها نشان داده‌ می‌شوند: آنجا کوهستان عظیم برفی است، اینجا ساختمان غول‌پیکر، آنجا باران شدید است، اینجا … همه چیز چنان در منتها‌الیه‌ها که با چیز دیگر اشتباه نشود. شخصیت‌ها چنان ساده می‌شوند که هریک کارکرد مشخص خود را داشته باشند. ساده‌سازی در درون برای جبران پیچیدگی بیرونی، رسیدن به فیلمی در درون تهی.    

«مخاطب‌ها حقیقت را می‌دانند. جهان ساده است. اگر بتوانی لحظه‌ای فریبشان دهی شگفت‌زده می‌شوند». آلفرد بوردن (با بازی کریستین بیل) شعبده‌باز پرستیژ بود که در پایان فیلم به رقیبش می‌گفت. نولان از همان اولین فیلمش به دنبال شگفت‌زده کردن بود، به دنبال اینکه چطور می‌توان فیلم‌های همیشگی را به نحوی ارائه داد که تماشاگر بپذیرد که چیزی تازه دیده. اما شاید هیچ‌جا به اندازه‌ی پرستیژ (به زعم من بهترین فیلمش) شگفت‌زده کردن در همه‌ی سطوح تعادل دلچسب خود را نیافت، جایی که ظرافت‌های سطح کلان روایت (macrostructure‌) با جزئیات سطوح خُردِ (microstructure) آن ترکیب شدند و دست در دست هم پیش رفتند. پرستیژ نشان می‌داد که برای شگفت‌زده کردن راه‌های ساده‌تری هم هست، نظیر ترفندی که آلفرد بوردن شعبده‌باز به کار می‌برد، اما کسی باورش نکرد. بوردن تا انتها هم درنیافت که جهان برای فریب خوردن بیشتر باید مرعوب شود تا شگفت‌زده.

      

نظرات

  1. جدا" بوردول از طرفداران اینسپشن (القا) است؟ چقدر خوب ولی راستش کاملا" برایم قابل پیش بینی بود که بوردول نولان را دوست داشته باشد، شاید این نقصان بزرگ تکیه ی بیش از حد بوردول بر روایت باشد که می شود راحت رگ خوابش را شناخت و چند نکته.
    1. فیلم را ندیده ام به خاطر همین نوشته ات را سرسری خواندم و ان بخشی که به داستان فیلم می پرداختی را نخواندم (معمولا" برایم فرقی نمی کند ولی خب بعضی فیلم ها هست که دوست داری هیچ چیز ازشان ندانی و یه یک باره باهاشان روبرو شوی، برای من القا هم یکی از آن هاست)
    2. القا به نظرم ترجمه ی مناسبی برای عنوان فیلم است،با توجه به توضیحاتی که درمورد نام فیلم خوانده ام بدایت خیلی بی ربط بود و همینطور آغاز و پیدایش.
    3.پیچیدگی از بیرون و تهی از درون؟
    فکر نمی کنی به دام همان بحث قدیمی فرم و محتوا افتاده ای؟ ساخت و ساز و تناقض نمایی هندسی فیلم های نولان در پی چیزی نیست جز "بازی" و "فریب" تماشاچی. چرا چنین رویکردی باید به نظر تهی برسد. مگر طرح های اشر همین بازی را با قوه ی بینایی انجام نمی دهند؟ یا قصه های بورخس با ذهن روایت پرداز خواننده. این همان اتهامی نیست که به بورخس هم می زدند که آثارش در نهایت چیزی جز بازی های ذهنی - زبانی نیستند؟
    4. حرف های بیشتر بماند برای وقتی که فیلم را دیدم،دیگر تکراری است گفتن اینکه نوشته ات خواندنی بود!
    5. میل یاهویت را هم چک کن.

    پاسخحذف
  2. سلام
    فیلم رو که هنوز ندیدم متاسفانه !
    اما درباره نکته ای که رضا رادبه عزیز گفت و مسئله فرم رو مطرح کرد ، این ایراد که شخصیت ها از درون پوچ هستند و فیلم در لابه لای پیچیدگی اش پنهان می شود رو کریستین تامپسون هم گفته بود .
    اما باید بنشینیم و فیلم رو ببینیم .

    پاسخحذف
  3. اينسپشن به نظر من بازيگران خوبي هم ندارد.براي نمونه:مايكل كين چقدر بدرد فيلم مي خورد؟و لئوناردو دي كاپريو ايا مناسب نقشش هست؟ كسي نگرانش مي شود اگر بلايي به سرش بيايد؟البته اين نظر كاملا بر اساس سليقه است.

    پاسخحذف
  4. سلام
    من دقیقاً متوجه نشدم که شما خواستید تعریف کنید یا بکوبید... صرف پیچیده کردن و رمزآلود صحبت کردن اگرچه بظاهر سخت تر مینماید ولی باور کنید در عمل کاری بسیار ساده است... چون با یک طرح خام و نارس هم میتوان کلی ارجاعات روشنفکرمآبانه توی فیلم انداخت و کلی هم تحسین و به به و چه چه شنید که این فیلم فلان است و فلان مفهوم رو دارد... در صورتیکه باور کنیم توی اکثر آثار اینچنینی "پادشاه لباسی نپوشیده است" و خالی از هرگونه مفهومی هستند... چه فایده دارد که شما پیام یا شیوه ای برای انتقال پیام خود داشته باشید ولی از هر صد نفر دو نفر آن را درک کنند... هنر آن است که هر صد نفر آن را درک کنند وگرنه ساختن فیلمی که مخاطبش حتی سالن یک سینما را پر نکند بنظر من فاقد ارزش است (قصد دفاع یا بالا بردن سینمای عامه پسند را هم ندارم)... حالا نولان فیلمی ساخته که با زبانی بسیار ساده (به زعم من "سعدی وار") و به کمک فیلمنامه قوی و تمثیلات باورپذیر مفهومی بس عمیق و به گمان بسیاری عرفانی را انتقال داده... واقعاً دیدن درون تهی!! توی این فیلم کار بسیار سختی بوده که شما انجام داده اید... این آفت اغلب روشنفکران است که میخواهند حدود حقیقت را در واژه هایی پنهان کنند که فقط خودشان قادر به رمزگشایی باشند و نه یک مخاطب معمولی... و مشکل دیگر روشنفکران اینست که تحمل دیدن اسپشیال افکت را در هیچ فیلمی ندارند و بمحض اینکه فیلمی از تکنولوژی استفاده ای برده باشد بدنبال سوراخی در آن میگردند تا تمامیت ان را زیر سئوال ببرند.. غافل از آنکه از روز اول هم سینما یک فریب بصری بیش نبوده...

    ببخشید هم طولانی شد و هم بنظرم یکم گزنده ولی نتونستم چیزی ننویسم

    پاسخحذف
  5. رضا رادبه عزیز،
    در اشاره‌ام به پیچیدگی بیرونی فیلم و خالی بودن درونی فیلم منظور تماتیکی نداشتم. دنبال معنایی هم نبودم، بحثم ساختاری است و امیدوارم این اشاره در کنار جمله‌های پس و پیشش خوانده شود. مشکلی هم با بحث بازی در فیلم‌های نولان ندارم. برای نمونه «ممنتو»: ابتدای فیلم قتلی انجام می گیرد. برمی‌گردیم به عقب تا ببینیم اصلا ماجرای پشت این قتل چه بوده. این مسیر را با ده‌ها فیلم دیگر طی کرده‌ایم. اما نولان می‌گوید بگذارید این مسیر را جور دیگری طی کنیم. نتیجه می‌شود یک تجربه‌ی تازه‌تر و باطراوت‌تری برای دیدن و دنبال کردن فیلم‌. نولان این بازی را دوست دارد و می گوید بیایید بازی قدیمی را با قاعده‌های تازه‌تری جلو برویم. حرف من این است که او در «القا» [دوستان دیگری نیز «اینسپشن» را به «تلقین» ترجمه کرده‌اند] چنان دچار دغدغه‌ی وضع قانون‌‌های بازی بوده که از چیزهای دیگر غافل مانده. او آشکارا با آن‌ها هیجان‌زده است و از یکسو نگران که مبادا تماشگر آن‌ها را متوجه نشود پس فیلم مدام قانون‌ها را توضیح می‌دهد و متاسفانه نه چندان به شیوه‌ی سینمایی. یک‌چهارم دوم فیلم را عملا به این اختصاص می‌دهد و حتی بعدا هم کارکترها مدام این قوانین را به هم توضیح می‌دهند و اتفاقی که می‌افتد این است که فیلم از پرداختن به سایر سطوح باز می‌ماند و به این خاطر بود که بحث مقایسه‌ی «ماکرواستراکچر» و «میکرواستراکچر» را پیش کشیدم. و فکر می‌کنم بحث را باید در سطح جزئیات پیش برد: جزئیات داستانگویی، شیوه‌ای که فیلم گسترش پیدا می‌کند و نظایر این‌ها. در این سطح است که معتقدم عناصر «القا» درست کار نمی‌کنند. اتفاقی که مثلا در «پرستیژ» یا «تعیقب» نمی‌افتد.

    پاسخحذف
  6. به مسعود،
    شاید پاسخی که به نظر رضا رادبه نوشتم بتواند منظورم را دقیق‌تر بیان کند.

    پاسخحذف
  7. این اینسپشن فیلم خوبی هست اما نه اونقدر که بعضی ها اون را شاهکار میدانند!

    دقیقا یکی از وارد ترین نقدهای فیلم همین توضیحات مداوم به بیننده برای فهمیدن داستان فیلم هست که به سطحی ترین شکل کاراکترها به هم مرتب بدون کمترین خلاقیتی توضیح میدهند.

    در یکی از وبلاگها که شاهد رد و بدل شدن کامنتی میان مدیر وبلاگ که عاشق این فیلم شده بود و مخالفان فیلم که بحث بالایی گرفت چیزهای عجیبی برخوردم! اوایل در اون اوج جو گیری و هیجان روی پرده دیدن! موافق یا همان مدیر وبلاگ عاشق فیلم با جرات میگفت اینسپشن بهترین فیلم تاریخ هست و هیچ کسی حرفی نباید بزند و باید احترام بگذارد که این فیلم روی قله اورست هست و اینها...(دقیق یادم نمیاد)!

    بعد کم کم شد نه بهترین حالا، حداقل بی نقص ترین فیلم تاریخ!بعد کم کم تعبیرش در بین مخالفین باز شد یکی از بی نقصترین ها در بین بی نقص های دیگر! و باز شد فیلم عالی حداقل در زمینه رویا! احتمالا چند ماه دیگر میشود یکی از صرفا فیلمهای خوب نولان و تمام!

    تازه این دوستمون که مثلا از دپارتد اسکورسیزی خوش نمیومد میگفت مگر فیلم گنگستری بود؟!(در این حد دیگه که ژانر و اصل فیلم تبهکاری برنده اسکار مارتی را نمیدانست!)

    و یا جملات جالبتر که فیلم نولان مگه هالیوودی یا آمریکایی هست؟ یک فیلم مستقل بریتانیایی!

    خدا به خیر کند!

    اینسپشن در قیاس با ترنسفورمرز و آیرون من و اینها صد قدم جلوست اما اصلا هیچ ربطی به شاهکار شدن و فیلمی بزرگ در تاریخ سینما(اون هم در اوج جو گیری و هیجان که چند ماهی هم نگذشته) ندارد. گذر زمیان مشخص میکند. ضمنا دیکاپریوش بعد درخشش ر شاتر آیلند حسابی اینجا کمی تو ذوق میزد و صرفا یک انتخاب گیشه ای و برای فروش بیشتر بود.

    پاسخحذف
  8. سلام ممنون از جوابتون در پست قبلی.یه خواهشی داشتم میشه ریت هاتون رو در سایت mubi کامل کنید(البته که می دونم کار سختیست)تا بتونیم استفاده ببریم ازشون؟

    پاسخحذف
  9. سلام ممنون از جوابتون در پست قبلی.یه خواهشی داشتم میشه ریت هاتون رو در سایت mubi کامل کنید(البته که می دونم کار سختیست)تا بتونیم استفاده ببریم ازشون؟

    پاسخحذف
  10. چشم, به مرور کاملشان می کنم ... هر چند ستاره ها بازی اند نباید زیاد جدیشون گرفت ... وقتی خوبن که بتونیم کنارشون استدلال هم بکنیم

    ممنون از لطفت

    پاسخحذف
  11. فیلم را هنوز ندیدهام ولی اینطوری بهنظرم میرسد که این بازی جدید نولان بازیِ پرخرجی بوده که فقط در هالیوود عملی میشده و خب آنها هم حالا طرف هرکسی میخواهد باشد، حسابوکتاب خودشان را میکنند؛ این قضیه با آن میل به حضور تماشاگر، نزد کسیکه ترتیبدهندهی بازی است، باعث شده آن توضیحات اضافه یا غیرسینمایی بهوجود بیاید. آن فیلمهای قبلی پروژههای جمعوجورتری بودند. من یاد کوبریک میافتم که وقتی بازیِ بزرگی را هم ترتیب داده ولی باز کار خودش را کرده.

    پاسخحذف
  12. سلام وحید

    مصاحبه گاسپار نوئه که لینکش رو گذاشته بودی خیلی جالب و خواندنی بود، و دیدگاه سازنده فیلمهایی بی پرده چون
    Irreversible, I Stand Alone, Enter the void
    را به صورت واضحی بیان می کرد...


    نظر تو به عنوان یک مخاطب خاص، راجع به فیلمهایی این چنین که جنسیت و خشونت را به صورت بی پرده ای به تصویر در می آورند (البته منظور من فیلمهایی است که در هر صورت سازنده آن در نهایت مقصودش آفرینش یک اثر هنری است، همانند بعضی آثار کارگردانان اروپایی چون گاسپار نوئه، وینترباتوم، برونو دومون ... در مساله جنسیت و آثار کارگردانان امریکایی چون تارانتیو در مساله خشونت) چیست؟ اصولا سینما از نظر یک منتقد مجاز است که به قلمرو این مسائل آن هم به صورت بی پرده (چنان که نوئه در مصاحبه اش به عنوان مثال گفته که آن گونه که در زندگی واقعی هست) وارد شود؟ چه معیاری را می توان در نظر گرفت که بتوان این گونه فیلمها را یک اثر هنری از دیدگاه یک منتقد (و نه دیدگاه سازنده اش) دانست؟

    پاسخحذف
  13. در ادامه یاد یک نمونه از برخورد یک منتقد با فیلمی اینگونه افتادم، نقدی از یکی از منتقدان سرشناس ایرانی که بر "رویابینان" ساخته برتولوچی، نوشته بود و آن را فیلمی شنیع دانسته و برتولوچی را بسیار سرزنش کرده بود...

    پاسخحذف
  14. سعید عزیز

    سوال سختی را می‌پرسی. جواب دقیق دادن به این سوال مستلزم یک نگاه و بررسی تاریخی است با در نظر گرفتن بسیاری از نمونه‌هایی که در عمل در تاریخ سینما اتفاق افتاده‌اند. من چنین بررسی را نکرده‌ام. هر چند بحثی است که در موردش مطلب (حتی ترجمه شده به فارسی) کم نیست. من فعلا بیشتر ترجیح می‌دهم موردی بحث کنم. یعنی در این فیلم یا آن فیلم مشخص چه اتفاقی افتاده است؟ کارکرد خشونت یا سکس در این فیلم چه بوده؟ صرف نشان دادن زندگی واقعی دلیل قانع کننده ای نیست و ما بالاخره پذیرفته‌ایم که در حال مواجه با فیلم هستیم و این دنیا قواعد خودش را دارد. برای نمونه یادداشتی که مجید اسلامی در مورد فیلم «برگشت‌ناپذیر» نوشت مثالی است که این کارکرد را برای یکی از افراطی‌ترین نمونه‌ها نشان می‌دهد.

    پاسخحذف
  15. فیلم رو تازه دیدم وحید جان و با نوشته ات کاملن موافقم. فیلم بیش از هر چیز من رو یاد بازی های کامپیوتری انداخت. مقایسه اش با مارین باد بیشتر شبیه شوخی می مونه

    پاسخحذف
  16. با عرض معذرت متنتون اصلا ربطی به نقد و فیلم نداره...
    یک برداشت از سر کج فهمی از یک فیلم

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار