بانی فیلم و وبلاگ من
دوستان روزنامهی بانی فیلم مدتهاست که یادداشتهای این وبلاگ را بدون ذکر منبع و بدون اطلاعِ من در روزنامهیشان چاپ میکنند. این را هفت هشت ماه پیش دوستی به من خبر داد که گمان کرده بود من همزمان یادداشتها و ترجمههایم را برای چاپ به این روزنامه نیز میدهم. آن روزها در حال ترک ایران بودم و سخت درگیر و نتیجه اینکه واکنشی نشان ندادم. تصورم این بود که یکی دو مطلب بیشتر نبوده و راستش بعد فراموشم شد. چند روزی است که متوجه شدم این اتفاق دارد مدام میافتد. این هم نمونهی اخیر: اینجا را ببینید. دوستان بعضا خوشذوقی میکنند و تغییراتی را هم در متن میدهند. مثلا در مطلبِ آقای روباهِ وس اندرسون وعده داده بودم که مطلبی در مورد گرینبرگ خواهم نوشت، به جایش مینویسند: رجوع کنید به مطلب فلان که در این روزنامه چاپ شده. خب، آنچه که میکنند اخلاقی نیست. علاقهای هم ندارم این اتفاق دوباره بیافتد.
سلام بر وحید عزیز
پاسخحذفچه ناگوار که این طور است، البته بودن در بحران مطبوعات ایران توجیهی بر این بیاخلاقی نیست، اما کمی از دردش میکاهد که بانی فیلم به تو حقالتحریر نمیدهد بابت پر کردن صفحههاتش
نامهای به آدرس سردبیر بانی فیلم بفرست که مبادا کسی به جایت حقالتحریر نگرفته باشد
خیلی ارادت داریم خدمتت
این هم مال اردبیهشت ماه امسال است ، دیدم بیمناسبت هم نیست
نفسِ این خاطره
در دوردست
پیراهن سفیدی است
در میان ملافههای شسته مادرم
انبوه سفیدی
که چشم را میزند حتی،
چه روزهای تلخی داریم!
اردیبهشت ۸۹
جواد عزیز
پاسخحذفممنون بابت شعر خوبت. امیدوارم همیشه شاد باشی.
اما در مورد این روزنامه:
راستش این نوشتهها فقط برای خودشون نوشته شدن نه چیز دیگه... اینکه کسی حقالتحریر گرفته یا نه مسالهی من نیست، ولی اینکه مدام یادداشتهای این وبلاگ بدون کوچکترین اطلاعی به من اونجا چاپ شدن چرا هست. فکر کنم حداقل یک عذرخواهی کوچک به این وبلاگ بدهکارند.
وحید خان این بیاخلاقی جزیی از کار مطبوعات ایرانی است. احتمالن در پیشگاه خودشان مدعی هستند که لطف هم میکنند (صاحب امتیاز یکی از گندهترینهاشان یک بار میگفت که لطف میکند و نوشتههای منتقدان نامدارش را چاپ میکند که معروف شوند- تازه ده سال پیش این را میگفت که هنوز فضا اینجوری نبود). آنقدر هم کسی پاپی نشده که تبدیل شده به عرف. بههرحال حق اعتراضت بهجاست که میتواند مکتوب هم باشد، حتا با درخواست درج در نشریه و ارسال رونوشتی به مقامات قانونی. بههرحال اگر کاری از دست من برمیآید بگو.
پاسخحذفسلام وحید
پاسخحذفجالب بود، تو لینکی که به بانی فیلم داده بودی، آرشیوهاش رو دیدم و متوجه شدم چند تا از پُست های وبلاگم هم در آنجا چاپ شده است!!!
خیلی جالبه! گویا تمام مطالب این نشریه از این وبلاگ و آن وبلاگ جمع آوری (یا به اصطلاح سرقت) شده است!
در ضمن مطلبت در مورد کاساوتیس را دیدم و پس از دیدن فیلمهایش حتما دوباره به سراغش خواهم آمد...
مهرداد
پاسخحذفوحید جان واقعا که بعضی ها شورش را درآورده اند آدم انتظار دارد که احالی مطبوعات فرهیخته و با فرهنگ باشند
خوب این نشان می دهد که این کشور باید همه چیزش به هم بیاید دیگر، اگر بخواهی می توانم بهشون زنگ بزنم...
من اتفاقی این روزنامه رو ورق می زدم،کسی روی میز کافه جا گذاشته بود،بعد شاخ درآوردم.گفتم وحید کجا؟اینجا کجا؟یادمم رفت ازت بپرسم.حالا هم که اینجور.حالا پای حرفشان بشینی برات از کار فرهنگی و خدمات آنچنانی به سینما هم هزار ساعت نطق پبش از خطبه ها می کنند.واقعن که:دی
پاسخحذفسلام به وحید خوبم
پاسخحذفاساسا این روزها در این ناشناخته زمانی که ما درین مکان می زی ایم چیزی مسکوک رایج گشته به نام دزدی که بر چند قسم است :
1) یکی رای می دزدد .
2) یکی مقام می دزدد .
3) یکی بکارت دختران می دزدد به نام مبارزه با بد حجابی .
4) یکی طرح و ایده می دزدد .
5) یکی حاصل دسترنج می دزدد و نامش را کار فرهنگی می گذارد .
واین روند را پایانی نیست و قس الا هذا .
این حکایت تاسف بار من رو یاد مولانای بزرگ انداخت که گفت :
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که او هست خود کسی
دیدم دوستان راهکارهایی پیشنهاد کردند و من نیز فقط می تونم پیگیر باشم اگر مایلی .
و اینکه دیدم از شش داستان اخلاقی اریک رومر عزیز زانوی کلر رو دیدی . شاد شدم .
همچنان دوستدار وارادتمند تو : ناجور
ممنون از همدردی و پیشنهادهای همهی دوستان
پاسخحذفآنچه که هادی چپردار میگوید راست است که این بداخلاقی ها شده عرف حاکم و طبق نکتهای هم که سعید اشاره کرده گویا این روزنامه به چنین روالی می چرخد. شاید باز به قول هادی بس که کسی هم پیگیری نکرده این به بدیهی شدن این وضع کمک بیشتر کرده است. من ایمیلی را به سردبیرش می فرستم و اعتراضم را بیان میکنم. نتیجه را اینجا گزارش خواهم کرد.
چرا تا الان اعتراضی نشون ندادی؟ خیلی محکم و جدی!;))
پاسخحذفسلام وحید جان
پاسخحذفبا توجه به این که "طعم گیلاس" در ستون "این روزها دیده ام" آمده است ...
دوست دارم نظرت را راجع به صحنه آخر "طعم گیلاس" بدانم...
و این که نظرت راجع به آثار و سبک بصری و محتوایی کیارستمی چیست؟
شخصا بسیار دوست دارم اثر آخر او (کپی برابر اصل) را که گویا فضایی متفاوت از آثار قبلی اش دارد و همچنین تواناییش در این حوزه را ببینم ...
ممنون
سعید،
پاسخحذفاگر در حد ایدهی کلی بخواهم در مورد پایان طعم گیلاس حرف بزنم این که از همان ابتدا فیلم بازیای را شروع می کند بین اینکه مرز بین فیلم مستند و فیلم داستانی، مرز بین واقعیت و داستان کجاست؟ طبعا نه آنقدر آشکار که مثلا "زیر درختان زیتون" این بازی را به نمایش میگذاشت. از این نظر فکر میکنم پایان فیلم نه چیزی جدا از بدنهی فیلم که به یک معنا دایرهی فرمی آن را میبندد.
اما در مورد سینمای کیارستمی، بحث مفصل است و شاید به زودی مطلبی در موردش داشته باشم (یعنی این یک طرح قدیمی است که مدام عقب میافتد)، اما به صورت کلی میتوانم بگویم که اگر از فیلم تکافتادهای مثل "گزارش" بگذریم که خود فیلمی برجسته است تجربههای دههی نود او، به ویژه دو شاهکار "زیر درختان زیتون" و به ویِژه "باد ما را خواهد برد" برایم در میان اصیلترین و خلاقانهترین تجربه های سینمای بیست سال اخیر قرار میگیرند - فیلمهایی ساده در نگاه اول و پیچیده در تجربههای فرمیشان. این فیلمها محل اتصال نئورئالیستها یا تجربههایی از جنس سینما وریته [از این نظر "گزارش" فیلم سرراست تری است] با تجربهها و بازیگوشی های نئوفرمالیستی از جنس ژاک تاتی با ایده های آوانگاردی مشابه ایدههای گدار هستند! ... مقالهی معروفی دارد خانم لورا مالوی که با نظر به این فیلم ها میگوید کیارستمی را معمولا فیلمسازی از جبههی سینمای هنری میدانند در حالیکه او بیشتر فیلمسازی آوانگارد است. ... اینکه حالا در ایران بسیاری این فیلم ها را سینما نمیدانند یا فیلمهای بدی میدانند خود داستان دیگری است
سلام مجدد به وحید
پاسخحذفممنون از پاسخت. امیدوارم هر چه زودتر طرح قدیمی ات عملی شود...
نام یک کارگردان را در ستون "این روزها دید ام" دیدم، کارگردانی جنجالی به نام "کاترین بریا" که لقب "Pariah of French cinema" را به او داده اند. ولی گویا در دو فیلم آخرش (ریش آبی و آخرین میسترس) از تندروی های خود عقب نشسته است که همزمان است با بیماری که او با ان دست به گریبان است. جالب است که بعضی از آثار او پیش از این دو اثر آخر، مورد تمجید منتقدانی چون هوبرمن و رزنبام قرار گرفته است.
می خواستم در صورتی که آثار این کارگردان را دنبال کرده ای، نظرت را بدانم...
بسیار ممنون
سعید،
پاسخحذف«ریش آبی» اولین فیلمی بود که از کاترین بریا دیدم. این را دوست داشتم. اجرا مهمترین امتیاز فیلم بود که قابهاش را از یک سکون و سردی برسونوار سرشار کرده بود. داستان همان حکایت "ریش آبی" قدیمیه که کاترین بریا کم و بیش مایه های کتاب مقدسی هم بهش اضافه کرده و در کلیت نگاه نویی بهش داشته ... شنیدهام که فیلم آرامتر و رامتری بوده نسبت به غالب کارهای او. حالا بقیهی کارهایش را هم به تدریج خواهم دید. شاید خوانده باشی که فیلم جدیدی هم دارد که گویا بیشتر شبیه «ریش آبی» است و افتتاحیه یکی از بخشهای ونیز امسال نیز هست ...
سلام وحید
پاسخحذفبه نظرت این ایده پیچیده کردن یا به عبارتی همین لفظی که در مطلبی که لینکش رو گذاشته بودی "ambitious narrative experimentation" که در سینما (به خصوص سینما معاصر سینمای امریکا چس از قصه های عامه پسند) باب شده است، را نمی توان به فال نیک گرفت که سینما هنوز زنده و با طراوت است یا می توان آن را به عنوان سرپوش گذاشتن بر روی ضعف فیلمنامه و شخصیت پردازی و استحکام فیلم که باز متاسفانه در بسیاری ساخته های معاصر به وضوح دیده می شود، قلمداد کرد؟
اصولا نظرت راجع به سینمای معاصر جهان چیست و چرا منتقدان همیشه نوستالژی خاصی به سینمای دهه های دور دارند؟ چرا استفاده از تکنولوژی و ابداعات جدید در سینمای معاصر معمولا تماشاگر خاص سینما را ارضا نمی کند؟
ممنون
سلام سعید
پاسخحذفعبارتی که نقل کردی فکر کنم از مطلب بوردول در مورد «اینسپشن» بود. من بحث دارم بر سر کاربرد این تعبیرها در مورد سینمای هالیوود امروز. فکر می کنم خیلی از این تجربه ها و حتی پیچیده تر از این ها پیش از این در سینمای اروپا انجام گرفته است. اگر «اینسپشن» تازه است و جاه طلبانه پس «سال گذشته در مارین باد» هنوز پس گذشت پنجاه سال چیست؟
اما می توان نگاهی واقع بینانه تر به هالیوود انداخت. ژانرها و سنتهای سینمایی در هالیوود بسیار مقاوم اند و سخت جان. به همین خاطر مدتها طول می کشد تا بتوانند ایده های جدیدتر را هضم کنند. به همین خاطر آنچه در سینمای اروپای دهه ی شصت بدیهی می نمود مدلهای ساده ترش در دهه ی اخیر در هالیوود جاه طلبانه به نظر می رسد ... بحثهای دیگر هم هست. پیچیدگی اینجا باید با نظر به گیشه هم باشد. اینجا و آنجا بسیار اشاره شده به پیچیدگی هایی از نوع فیلم «اینسپشن» - فیلم ها را به صورتی پیچیده بسازید که آدمها نیاز داشته باشند دوباره ببینندش! ...
اگر از سینمای معاصر منظورت کلیت سینمای امروز باشد یعنی آنچه از آمریکای لاتین تا شرق دور می گذرد, فکر می کنم نوشته های این وبلاگ نشان می دهند که با هیجان سینمای معاصر را پیگیری می کنم. منتقدان غربی هم به خصوص در مجله هایی چون فیلم کامنت یا ریورس شات یا فیلم کوارتلی به آنچه امروز می گذرد حساس اند و آنقدرها نوستالژی زده نیستند ولی نوستالژی در جوامعی مثل ایران خب بالاست
در مورد تکنولوژی هم فکر می کنم باید مصداقی صحبت کنیم. در کجا و در کدام فیلم؟ فکر می کنم آنچه که فیلمها را فیلمهای خوبی می کند قواعد خودش را دارد و صرف استفاده از تکنولوژی فیلمی را خوب نمی کند. در هیچ دوره ای هم به تنهایی فیلمی را به فیلمی خوب بدل نکرده ... اتفاقا موارد حضور تکنولوژی در فیلمهای خوب معاصر هم کم نبوده, چه مثالی بهتر از پیکسار؟
سلام بر وحید عزیز...
پاسخحذفاتفاق عجیبی ست و با وجود تکرار این عجایب، باز هم به واقع جا خوردم!
و اینکه راستش این روزها، متاسفانه به دلیل پاره ای از مشغله های گاه و بی گاه، بر خلاف میلم، کمتر می توانم یادداشتی بگذارم و با تو به مانند سابق در ارتباط باشم.
و مانده ام تو چطور هنوز این قدر پرکاری!
همچنین منتظر مقاله ات درباره ی سینمای کیارستمی و به خصوص اشاره ی احتمالی ات به فیلم "گزارش" و دو فیلم بزرگ دیگرش که ذکر کرده ای، هستم.
دوستدار تو
حسین
و این چند خط، شاید بهانه ای برای شروع دوباره:
پاسخحذف"خشکسالی"
از میان ابرهای پراکنده در آسمان،
یکی همچون چشمان پرنده ای ست که پرواز می کند
از میان مترسک های روییده در گلزار،
یکی انگار شبیه من ست که دست دراز می کند
و در میان همه ی آدم های اطرافم،
یکی آن قدر شبیه تو ست، که مرا غرق می کند
اما افسوس،
خشکسالی ما
هیچ چیز را نمی شناسد
مردادِ 89
حسین عزیز
پاسخحذفخوش آمدی! و خیلی ممنون از شعر خوبت. پایدار باشی
سلام نمی دونم این سوال احمقانه اصلا جواب داره یا نه ولی به هر حال انتخاب چند کارگردان یا چند فیلم مثل اینه که آدم بخواد فقط به" یک" سبک موسیقی گوش بده مثلما هر کارگردانی جایگاه خاص خودش رو داره و جزئی از کل سینما رو تشکیل میده ولی به شخصه جایگاه هیچکاک بین منتقدین وجداول انتخاب بهترین کارگردان ها و فیلم ها (خصوصا سرگیجه) برام سوال بوده . واقعا سرگیجه و هیچکاک همینقدر بزرگن ؟ البته آماتوری مثل من بیشتر با "مقایسه" نتیجه گیری میکنه . مثلا جلوه های ویژه فیلم های هیچکاک در مقایسه با کارهای ژان کوکتو (اورفه یا خون شاعر). یا مثلا مقایسه هیچکاک با اورسن ولز(به نظرم محاکمه از همه کارهای هیچکاک بهتره) یا برگمان(فیلمساز محبوبم) یا "درایر" عزیز
پاسخحذفیا کوروساوا یا میزو گوچی یا آلن رنه(سال گذشته در مارین باد به تنهایی کفایت میکنه) یا گرگوری کوزینتسف یا فلینی (خصوصا برای من آمار کورد) یا ویسکونتی یا برسون یا بونوئل یا "ازو" (فقط داستان توکیو رو دیدم) ... نمی دونم به احتمال زیاد من چیزی از سینما سرم نمیشه شما راهنمایی کنید . ممنون راستی شما هم مثل آقای اسلامی خیلی وقته راجع به ادبیات ننوشتین ...
به Josef k
پاسخحذفسوالی که پرسیدی نه تنها بد نیست که اتفاقا لازم است. لازم است که هر از چندی برگردیم به عقب و اعتبار شاهکارها را دوباره محک بزنیم. شاهکارها اگر شاهکارند در برابر چنین بازخوانی های تاریخی باید اهمیت خودشان را نشان دهند. اما با یک توضیح: این بازخوانی باید با نگاه به اهمیت تاریخی آنها هم باشد. یعنی اگر در نوشته های منتقدان مثلا به هیچکاک جایگاه بالایی داده شده دلایلش چه بوده؟ آیا آن استدلالها و تحلیلها را خوانده ایم؟ در پشت سر فیلمی انبوهی نقد و تحلیل است که خواندنش گاهی وقتها می تواند به درک این جایگاه کمک کند.
اما در چند سطر کوتاه طبعا نمی شود در مورد هیچکاک بحث کرد. ولی به عنوان طرح ایده می توانم بگویم که آنچه که مرا علاقمند «سرگیجه» می کند تکنیکش نیست بلکه آن شیوه ای است که هیچکاک داستانش را می گوید، آن شیوه ای است که هیچکاک به سرزمین رویا قدم می گذارد. هنوز تماشای استحاله جودی به مادلن تماشایی است و نیز (مسیر) فروپاشی رویای اسکاتی ...
باز جای بحث باز است البته مثل مقایسه هایی که کردی سرگیجه در برابر بهترین فیلم های ولز، درایر، ازو و ... و اینها بحثی مفصل میطلبند.
به عنوان نکته ی پایانی بد نیست این را هم اشاره کنم که فیلمهایی از هیچکاک هستند که شک دارم امروز چیزی برای ما داشته باشند. خاطرم هست که چند سال پیش «طلسم شده» را به سختی تا پایان تاب آوردم و فیلمهایی هم هستند که به تدریج برایم جذابتر می شوند مثل بعضی فیلمهای انگلیسی او برای نمونه «خانم ناپدید میشود» که سرشار است از سرخوشی مواجه با آن سنت انگلیسی مبتنی بر خرده داستان ها و دیالوگ نویسی دلپذیر.
در یکی از پاسخ های قبلی ام به سعید لفظی را اشتباه به کار برده بودم که تصحیحش میکنم. در کامنت مربوز به کیارستمی نوشته بودم:
پاسخحذف" ... بازیگوشی های نئوفرمالیستی از جنس ژاک تاتی ..."
کلمهی نئوفرمالیسم اینجا اشتباه است که نئوفرمالیسم آن سنت نفادی است که با کسانی چون بوردول و تامپسون مطرح شده است. پس این جمله درستش این است:
" ... بازیگوشی های فرمالیستی از جنس ژاک تاتی ..."
هیچ لذتی با لذت
پاسخحذف" مخاطب خاص " تو بودن برابری نمی کند ....