جزیرهی ساکوروف
تصاویر پاهای من و صدا روحِ من است. صدا باید مستقل باشد – همچون علفی در کشتزار خودش باید رشد کند. در مادر و پسر صدای دالبی را به کار بردم، اما آن را دوست ندارم چون بازاری است. مجبور بودیم با تکنسینها بجنگیم چون همیشه میخواستند صدا بلندتر باشد. به آنها گفتم، نه، صدا باید آرامتر باشد، آرامتر. صدا بخشِ مهمی از کارِ من است. تلاش میکنم کارم را چنان سامان دهم که فیلم در دو سطح کار کند. در نتیجه مادر و پسر دو فیلمِ متفاوت است – یکی فیلمِ بصری و دیگری فیلمِ آواها. آنها باید بتوانند مستقل از هم زندگی کنند. اگر به صدای فیلم گوش دهید، باید برای خودش کافی باشد.
***
من خود را پیش از هر چیز کسی میدانم که بسیار با سنت گره خورده است. این آن چیزی است که عامدانه در هر فیلم میخواهم، وصل شدن به سنت. پس لطفا مرا یک آوانگارد نخوانید. آوانگارد میخواهد تا بیشترین حدی که ممکن است از سنت چشمپوشی کند … برانگیختنِ [حسِ] یک پیوستگی آشکار شاید تنها عنصرِ آگاهانه طرح ریزی شده در کار من است ... اما سنت، این مهمترین چیز است.
***
فیلمسازی یک صنعتِ مطلقا روسی است، همچنانکه اتوموبیلسازی برای آمریکا. سینمای روس یک میراثِ بنیادین و بیاندازه هنرمندانه دارد که مردمانِ دیگر فاقدش هستند … سینما همیشه در روسیه شکوفا خواهد شد.
***
هر سه نقلِ قول از الکساندر ساکوروف. در منابعِ انگلیسی دنبالِ نوشتههایی در موردِ سینمای او میگشتم که به دو متن برخوردم که در جهتِ آشنایی اولیه با او و به ویژه پسزمینهی کارِ او قابلتوجهاند. اولی مقالهای است از یان کریستی در مجلهی سایت اند ساوند، شمارهی آوریلِ 1998، که به بهانهی نمایشِ مادر و پسر نوشته شده ولی بیشتر می خواهد به کنجکاوی به وجود آمده در غرب پس از مواجه با این فیلم پاسخ دهد که این آقای ساکوروف کیست و از کجا آمده است. مقاله که در این سالها بسیار به آن ارجاع داده شده از جهتِ آشنایی با سینمای دورهی اول او، فیلمهایی نظیرِ حلقهی دوم و روزهای کسوف، سودمند است (ترجمهی مقالهی دیگری از یان کریستی در موردِ الکساندرا را اینجا میتوانید ببینید). تکهی اول در بالا از این مقاله نقل شده. دو تکهی بعدی از کتابِ ردپای امپراطوری – سینمای معاصر روسیه نوشتهی نانسی کُندی است. این کتاب که در سالِ 2009 چاپ شده پس از دو فصلِ مقدماتی در فصلهای بعدی جداگانه به هفت فیلمسازی میپردازد که از نظر نویسنده کلیدیترین فیلمسازانِ بیست سال اخیرِ روسیه بودهاند. به جز ساکوروف و میخالکوف، پنج فیلمساز دیگر را اصلا نمیشناختم.
با سلام و تشکر از وبلاکتان،با عرض معذرت آیا عکسی که در صفحه اول است تصویر خودتان است؟
پاسخحذفمنظورتان عکس آقای زیدآبادی است؟
پاسخحذففيلم هايي كه در ستون اين روزها ديده ام را متاسفانه جايي پيدا نكردم.در حالي كه بسيار مشتاقم براي ديدنشان.ايا امكان دارد راهنمايي كنيد كه از كجا ميتوان فيلم ها را خريد؟
پاسخحذفبه atena
پاسخحذفمن وقتی تهران بودم فیلمها را از منابع مختلفی تهیه میکردم. چند منبع خوب بودند که میشد راحت فیلمها (به خصوص کلاسیکها) را از آنها تهیه کرد. شاید با کمی گشتن و پرسیدن بتوانید دسترسی به آنها داشته باشید. بعضی از این فیلمهای نام برده شده در این ستون که جدیدترند مثل فیلم درخشان خانم مارن اده - هرکس دیگر - در آمریکا هم تازه اکران شده و طبعا تا آنجا برسد چند ماهی شاید طول بکشد که امیدوارم زودتر این اتفاق بیافتد و فیلم آنجا هم دیده شود. یکی از راههای دیگر برای این دسته از فیلمها و کلا هر فیلم نایاب دیگری دانلود است. اگر امکانش را داشته باشید چندین وبسیایت خوب در اینترنت برای این کار هست.
سلام وحید جان
پاسخحذفدر ستون این روزها دیده ام چند فیلم به چشمم خورد که تا کنون نشنیده بودم و حتما پیگیر آنها می شوم. به خصوص "وقتی زنی از پلهها بالا میرود" که گویا داستان و شخصیت پردازی جذابی دارد(به نقل از IMDB)...
سوالی که داشتم، (با توجه به فیلم آسانسوری به سوی سکوی اعدام در ستوت این روزها دیده ام) در مورد لویی مال بود. به نظر من یکی از کارگردانهایی است که در هر فیلم تجربه جدید و متفاوتی را به معرض نمایش می گذارد. نظرت در مورد این کارگردان چیه؟ و با توجه به این که دستیار روبر بروسن بوده، آیا به نظرت در فیلمهایش اثری از سینمای برسون رو می توان دید؟
ممنون
وحید عزیزم سلام
پاسخحذفچه خوب و چه به موقع یادی از ساکوروف کردی .
به نظرم ساکوروف و میخالکوف و تارکوفسکی انسان رو با روح سینما آشتی می دن و این حس یگانگی و همچنین بیکرانه گی رو در آدم زنده می کنند .
مطلبت مثل یک چشم روشنی به حال دل خوب بود و خیلی هم چسبید .
راستی :
احمد زیدآبادی عزیزمون و خیلی های دیگه رو هم فراموش نمی کنیم .
دوستدار و ارادتمند تو : ناجور
به رضا،
پاسخحذفسلام و امیدوارم خوب باشی و سرحال
به سعید،
پاسخحذف"وقتی زنی از پلهها بالا میرود" بارها مهمتر از داستان و شخصیتها از لحاظ میزانسنهاست که تجربهی شگفت انگیزی است. امیدوارم به زودی ببینیش. شاید در آیندهای نزدیک بهش بپردازم.
اما در مورد لویی مال. فیلمهای او را پراکنده دیدهام و متاسفانه دو فیلم مهم او هنوز ندیده باقی ماندهاند (عشاق و آتش درون) اگر بر اساس دیدهها بخواهم قضاوت کنم (آسانسوری به سوی سکوی اعدام،Murmur of the Heart، لوسین لاکوم، خداحافظ بچهها و Damage) موافقم که هم به لحاظ کیفی و هم از لحاظ دغدغههای فرمی/تماتیک با فیلمهای متفاوتی روبرو هستیم. "آسانسوری به سوی سکوی اعدام" یک ورسیون فرانسوی در دل یک ژانر تثبیت شده است، کمینهگراییاش شاید آن چیزی است که تاثیر برسون میخوانی و خب دستیار برسون هم بوده و جملهی معروفش اگر اشتباه نکنم در مورد همین فیلم بوده که "حس میکنم بین برسون و هیچکاک دوپاره شدهام". هر چند خیلی ویژگیهای این فیلم و فیلمهای دیگرش را حالا در یک چشمانداز کلان ویژگی مشترک سینمای فرانسه میبینیم تا مثلا تاثیر برسون (مثل آن چیزی که سرد بودن فرانسوی خوانده میشود) - شاید برسون سویهی رادیکال آن ویژگیها را به نمایش می گذارد.