که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودند …
…
و نوشتههایی هست که امروز خواندنشان بیشتر و بیشتر دل را میلرزاند:
پسران طبيعت آفتاب میدانم ديگر نميتوانيد با همکلاسيهايتان بنشينيد، بخوانيد و بخنديد چون بعد از «مصيبت مرد شدن» تازه «غم نان» گريبان شما را گرفته، اما يادتان باشد که به شعر، به آواز، به ليلاهايتان، به روياهايتان پشت نکنيد، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس «شعر و باران» باشند. به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .
اما من سعی خواهم کرد از رویاهای سوختهی پدرانمان، از خواستهها ومطالبات بربادرفتهشان دنیایی دیگر را برای خود ترسیم کنم. دنیایی که مبنایش را به جای جهل و خیالبافی و بیمنطقی ونفرت، امید و تفکر و دوست داشتن را جایگزین کنم. یاد بگیرم که تنها از سختیهای زندگی تحمل را نیاموزم، شکست دادن و قدم برداشتن و فهمیدن در زندگی را برآموختههایم اضافه کنم. به جای زیستن زندگی، زندگی را زندگی کنم. به قول شاملو دوست داشته باشم، دست بسایم و به اندازهی درونم برای دوست داشتن و کمک به دیگران وقت بگذارم. زندگیام را فراتر از خواب و خور و لذت آغوش معنا کنم و به آینده همیشه امید داشته باشم .
کاش می توانستم باز لحظات خالی زندگیم را با خیال پردازی به همان آیندهی خیالی پرکنم نه با دردها و رنجهایی که در آن همهی لحظات زیبایم در زیر واقعیتهایی پر درد مدفون میشوند! کاش باز میتوانستم به کوه ها برگردم، به آنجایی که احساس میکنم به آنجا تعلق دارم، به "شاهو" به "پالنگان" به همان درههای فراموش شدهی کوردستان …
کاش می توانستم برای لحظاتی از دیگران خالی شوم، صداها را نشنوم وبه نجواها واکنشی نشان ندهم، تنها به خود بیندیشم و به آرزوهایی که دیگر تصاویرشان سختتر از هر روز در خاطراتم تداعی میشوند، کاش میتوانستم به جای کسانی باشم که دیگر سالهاست نیستند، به آنچه که دیگر نمیخواهم باشم، به جای تمامی خاطراتی که میخواستم نباشند!
…
اگر سكوت آدمي فقدان جهان و خداست، سکوت خدا خود چه میتواند باشد؟ … پس اگر هستی چرا سکوت کردهای؟
وارطان سخن نگفت.
پاسخحذفوارطان ستاره بود، یکدم در این ظلام درخشید و جست و رفت .
P.S :همین چند وقت پیش نامه ی مادر فرزاد به بانگ ییمون رو خوندم.همون حسی رو دارم که بعد از اعدام امید رضا میر صیافی،دلارام دارابی و یعقوب مهرنهاد داشتم.
P.S :متاسفم.
دوستدار تو بعد از برگشتن از یه کار ده روزه
رضا
سکوتاش را نکن باور!
پاسخحذفSomebody, after all, had to make a start. What we wrote and said is also believed by many others. They just don't dare express themselves as we did
پاسخحذفSophie Scholl - speech in court
و با بغض و در بهت همراه ِ سکوت رفتنشان را می بینیم و خودمان را می بینیم که مانده ایم تنها در رنج ...
پاسخحذفگريه كن سرزمين محبوب براي فرزنادن ما كه ميراث بر ترس مما نخواند بود ( اين جمله آلن پيتون را كمي تغيير دادم)
پاسخحذفو اينكه فيلم بردان كوئن شما را ياد داستانهاي سينگر نيانداخت؟
رضا جان
پاسخحذفمن از سینگر "یک مهمانی و یک رقص ..." را خواندهام. همان پنچ شش سال پیش که ترجمهی فارسی کتاب درآمده بود. الان آنقدر حضورذهن ندارم که دقیق صحبت کنم ولی جالب است برایم اگر بیشتر توضیح بدهی. شباهتها را به خاطر پسزمینهی یهودی این دو میگویی یا مایههای تماتیک مشابه؟
نكته ي دومي كه به نظرم من دارد به موتيف فيلم هاي برداران كوئن تبديل مي شود ( غير از آن پير مردهاي همه چيز دان ته حجره ها ) يك شخصيت غول آسا است: مثلا در بارتون فيك شخصيت جان گودمن يا در همين فيلم عموي قهرمان : مردي چاق شايد قاتل شايد متجاوز و در واقع تجسمي از ابر مني بدوي كه تا زماني كه بر زندگي شخصيت اصلي سايه افكنده او در برزخي بي زمان گرفتار مي آيد. به زبان ژيژيك قهرمان هاي كوئن ها نمي دانند اين ابر من از آنها چه مي خواهد در نتيجه زير سايه حضور او همه چيز مختل مي شود: مثلا زمان كشنده ي و شرجي آن هتل براي بارتون فينك. در فيلم يك مرد جدي هم ابهام خواست خدا با ابهام ميل معشوق همسر شخصيت اصلي فيلم كه همزمان به دغدغه ي ذهني اومبدل شده همنوا است. در رمان يك اسكنر در ابهام اثر فيليپ كي ديك قهرمان اثر ( فرد- باب اركتر) كه باز هم دچار دغدغه ي واقعيت است خواب مي بيند كه خدا به او مي گويد فرزندم چرا مرا اينقدر آزار مي دهي وبعد قهرمان ديك مي افزايد البته بعد فهميده خدا همسر سابق اش بوده !
پاسخحذفنكته ي اول من فكر مي كنم خود به خود جهان يهودي مايه هاي تماتيك مشترك مي آفريند ( داستانهاي سينگر هم پر است از شرح هاي طنز آميز از خاخام ها مراسم هاي بلوغ و . . .) شايد مقايسه هايم درست نباشد اما به لحاظ درونمايه آدم مثلا ياد داستان واينويلد كاوا در همان مجموعه مي افتد: كاوا منتقدي سخت گير و منزوي ناگهان در رساله اش درباره ي نقد ادبي به يك درازگويي بي پايان و وسواس آميز در مورد اسب ها و نژاد شان مي افتد. يك رساله ي ادبي كه قرار است كوتاه باشد ناگهان به پيشروي در قلمرو بي معنايي و پوچي مبدل مي شود كه اين كار فقط از يك شخصيت يهودي بر مي آيد. در ست مانند تقابل آن شاگرد چيني و واقعيت صاف ساده اش در برابر جهان تو در توي فيزيك يا الاهيات شخصيت اصلي فيلم. يا داستان دوست كافكا كه در آن گويي خداي يهودي در حال شطرنجي مرموز با بنده اش است. (البته با رگه هاي طنز فراوان .سينگر زمان به ادموند ويلسون منتقد معروف كه گفته بود نمي خواهد پس از مرگ زنده بماند پاسخ داد اگر زندگي پس از مرگ مقدر باشد كاري از دست تو بر نمي آيد.) يا همان تمثيل معروف كافكا يعني پيام قيصري پيامي كه قيصر قرار است براي به قول كافكا تو تو بنده ي ناچيز بفرستد اما انگار پيك هيچگاه نمي تواند خود را به شما به رساند. الاهيات يهودي كه به عنوان بستر تفسير كننده واقعيت يك فرد يهودي است نگهان به يك بوركراسي فكري بي انتها مبدل مي شود كه مفسران آن همان طور كه اشاره كرديد هم چيزي چنداني از آن نمي دانند.
پاسخحذفادامه ي مورد اول( شباهت هاي فيلم به محاكمه و قصر فراوان است در محاكمه جرم محصول خود مجرم پنداري يوزف كا و فراينده محاكمه است و نه واقعيت. پريشاني قهرمان داستان هم محصول جمع شدن دو تناقض رستگاري بوركراتيك وعده داده شده در الهيات يهود و نسبيت فيزيك است پيچيده گي الاهيات و رياضيات بر هم منطبق شدند. و گرنه در واقع گربه ي شرودينگر مرده است يا به واقع جرمي رخ نداده و زندگي علي رغم مثلا پيغام هاي خدا در دندانهاي يك مريض ادامه دارد در واقع نمره قبولي دادن شخصيت اصلي در پايان فيلم يعني قبول همين بااين وجود يا علي رغم پيغام هاي خدا ) مي توان گفت كه اگر يك بازي نمادين الاهياتي را به صورت في نفسه جدي بگيري در هزار توي آن گرفتار مي شوي. اگر دقت كنيد اكثر فيزيكدانهاي جديد يهودي بودند. زبان ميان متني و ازلي مورد نظر والتر بنيامين نيز قابل اشاره است.
پاسخحذفرضا جان ممنونم از نکاتی که طرح کردی
پاسخحذفمن با ایدههایی که گفتی همجهتم ولی دوست دارم به بهانهشان چند نکتهای رو مطرح کنم. در تفسیر یک اثر هنری و نیز به دنبال روابط بینامتنی گشتن من سلیقهای کم و بیش مینیمال دارم. عنصر "شباهت" از این نظر برای من با تصادف هم گره خورده. میپذیرم که ردپای کافکا را میشود در این فیلم دید (اشاره ي مختصری هم کرده بودم) یا آن طور که تو توضیح دادی متنهای دیگر جهان یهودی را. اما موافق نیستم که نسبت شکاکیتی که فیلم پیش میکشد با پسزمینهی یهودی کوئنها نسبتی یک به یک است. ردپاهای دیگری را هم میشود دید و دنیاهای دیگر را. وقتی اولین بار فیلم را دیدم اولین بار بیشتر یاد مدل داستانگویی دیدرو افتادم در "ژاک ..." تا مدل داستانگویی کافکا. به چه معنا؟ عدم قطعیتی که به صورت عناصری تک افتاده در لایه لایه ی فیلمنامه تنیده شده به تدریج به یک شکاکیت بنیادین بدل می شود (در "ژاک ..." این اتفاق با داستانکهای مختلف میافتد) و اینکه فیلم بیشتر یک جور سرخوشی پوچگرایانه دارد تا نگاه تراژیک کافکایی هم به آن حس اولیه کمک میکرد. در این معناست که "شباهت" را به کار میبرم: کافکا به یاد میآید، سینگر به یاد میآید و آدمها و دنیاهایی دیگر هم ...
گذشته از نکتههایی که بهشان اشاره کردی، نکتهی دیگری هم بد نیست اضافه کنم و آن انسجام شگفتانگیز متن است. "مرد جدی" میتوانست همهی این مایهها را داشته باشد ولی فیلم خوبی نباشد ولی چنان نبوغآمیز همه ی اینها در هم تنیده شدهاند که فکر میکنم نظیرش را در سینما نشود به راحتی پیدا کرد [همچنانکه میشود گشت و نمونههای ادبی مشابه قابل توجهی را یافت]. به همین خاطر فکر می کنم نقد تماتیک صرف این جور وقتها احتمال دارد که به دام بیافتد. این ایرادی است که مثلا به بحثهایی که این روزها در مورد فیلم آخر اسکورسیزی میشود دارم.
باز هم ممنون از تو
در مورد فيلم اخير اسكور سيزي موافقم. معتقدم حتي در اثري با طنزي پو چگرايانه مثل اين كاركوئن ها نيز نوعي گره گشايي بسيار ظريف وجود دارد در ست برعكس فيلم اسكورسيزي كه نوعي موضوع تفسيري نسبتا روشن در اختيار بيننده قرار مي دهد و او از آن موضع مي تواند براي خود حدس بزند مثلا اين بخش از فيلم تخيلات آن فرد و آن بخش تخيلات بيمار گونه ي اين فرد و. . . و آنچه اينجا هدر مي رود همان جنبه ي تصويري بي نقص فيلم هاي اسكور سيزي است ( كه بوردول هم در پستي به آن اشاره كرده بود)كه زير سايه افشاي پيرنگ قرار مي گيرد.
پاسخحذفو ضمنا به نظر من اگر با نگاه ميلان كوندرا( و نه تفسير رايج برود كه به قول كوندرا اصلا كافكا را نفهميده) كافكا را قرائت كنيم چندان هم تراژيك نيست و اتفاقن به لحاظ استراتژي هاي سبكي به شدت مشابه فيلم برداران كوئن از كار در مي آيد و....
ميشائيل كلهاس هانريش فون كلايست را خوانده ايد؟
شاهكاري نفس گير است با ترجمه اي استادانه (نوعي داستان كافكايي هيجان انگيز!) گرچه 200 سال از نوشتن اش مي گذرد هنوز بسيار معاصر است.
رضا جان
پاسخحذفببخشید بابت تاخیر در جواب دادن به کامنت شما. این چند روز رو درگیر درس و مشق بودم!
نظری را که در مورد بحث کافکا / مرد جدی دارم بگذار بیشتر باز کنم. موافقم که از لحاظ تماتیک مرد جدی کافکا را به یاد میآورد و زیاد هم به یاد می آورد (حتی می توان به لحاظ تفسیری همانند سازی هایی مثل سرگردانی کاراکتر کافکایی در برابر دروازه ی قانون با سرگردانی لری برای یافتن پاسخ از هشم پیدا کرد) ولی آنچه به عنوان اختلاف گفتم از پیچیدگی کافکا می آید که تعین ناپذیرش می کند که همزمان طنز و تراِژیک، همزمان متن و فاصله گیری، همزمان ... است. به همین خاطر بحث "ژاک ..." را به میان کشیدم. چون شکاکیتی (شکاکیتی سرخوشانه) در فیلم هست که از یک نگاه کوئنی می آید و وقتی با بستر الهیاتی ترکیب می شود بیشتر به طعم نگاه نویسنده ای که بی واسطه از شکاکیت مثلا عصر روشنگری تاثیر گرفته نزدیک می شود (کاملا بازیگوشانه است و از این نظر به مدل این زمانه هم نزدیک است). اما فکر می کنم کافکا اینقدر سرراست نیست و طنز پوچگرایانه اش در پاردوکسی پیچیده ظاهر می شود و این البته چیزی است که به لحاظ سبکی هم جدا می کند این دو را از هم. خب بالاخره "مرد جدی" کافکاست هضم شده توسط دنیای کوئنی
ميشائيل كلهاس را هم خوانده ام و دوستش داشتم و با ترجمه ای که ستایش برانگیز بود. و نشر ماهی که خود دیگر دارد یک معیار می شود برای ما!
سلام دوست من
پاسخحذفشرمنده که پای این پستتان مطلب غیر مربوط میگزارم.سوالی دارم چرا دیگر در گزاره نمینویسید . البته شما مدتهای مدیدیست که در انجا نمینویسید ولی ما میخواهیم دوباره گزاره را به مکانی برای بحثهای گوناگون تبدیل کنیم و در این راه به افرادی مانند شما چشم امید داریم.
شاد باشی
سلام
پاسخحذفبه دوست ناشناس
پاسخحذفممنونم از شما. راستش گزاره تجربهای بود در دو سه سال پیش که برای من حالا تمام شده است. دلایل مختلف دارد. مثل هر کار جمعی دیگری، در فضایی که ما هستیم، نیازمند انرِژی بسیار است و مهمتر تعیین و توافق بر سر یک سری اهداف مشترک جمعی یا قواعد بازی که همگان به آن ملتزم باشند. گذشته از آن وقتم این روزها بسیار محدودتر شده و دوست دارم زمانی را که برای چنین کارهایی میتوانم داشته باشم صرف نوشتن و به روز کردن این وبلاگ کنم. ولی به عنوان خواننده اگر گزاره دوباره رونق بگیرد و گفتگوهای سودمندی آنجا صورت گیرد حتما خوشحال میشوم.
به دوست خوبم ناجورها،
پاسخحذفسلام :)
ببخشید سوالم غیر مرتبط است..اما خب..اشکالی ندارد...کی مشخص می شود که شما شاگرد اول شدید این ترم؟..;)) موفق باشید همیشه...ما منتظریم سر شما کمی خلوت تر شود تا فعالیتهای دل خواهتان بیشتر و بیشتر شود..اوهوم!
پاسخحذفسلام وحید
پاسخحذفامیدوارم سرت خلوت تر بشه و بتونی وبلاگت رو هم به روز کنی ...
اما یک سوال صرفا برای کنجکاوی...
آیا علاوه بر علاقه به کارگردانی خاص و سبک بصری و محتوایی او، که تو را تشویق به دیدن اثر او می کند، علاقه به بازیگری خاص نیز باعث شده که مشوق تو در دیدن یک فیلم شود؟ اصولا کدام بازیگران سینمای جهان را بیشتر دوست داری؟
ممنون
سعید
این گوشه دیدم که فیلم کامپانلا را هم دیدی ...
پاسخحذفمن از فیلم بدم نیامد اما مسلما در برابر نامزدان دیگر مانند "روبان سفید" و یا "یک پیامبر" و حتی "عجمی" اصلا نمی توان آن را فیلمی بهتر دانست.
فیلم داستان جالبی را در مورد عشق و عدالت روایت می کند در جاهایی تریلر سیاسی می شود، در جاهایی معمایی و خلاصه اثری از هر ژانر سینمایی در آن پیداست. فیلم بیشتر شبیه یک قسمت از یک سریال پلیسی است که همه چیز را در خود دارد و در نهایت رازی را در پایان افشا می کند. خلاصه در پایان من به فیلم به چشم نوعی فیلم سرگرمی ساز (و در عین حال قابل تاویل و تفسیر) نگاه کردم تا فیلمی که از استحکام و ارتباط عمیق میان عناصر متعدد خود برخوردار باشد. (کاری که مثلا نیلز آردن اپلو در فیلم "دختری با خالکوبی اژدها" خیلی بهتر از پس آن بر آمده بود.) چنانکه در کارنامه کامپانلا دیدم که قسمتی از سریال "Law & Order" را در امریکا کارگردانی کرده است.
خوشحال می شوم چند خطی هم راجع به این فیلم بنویسی ...
به سهراب خان!
پاسخحذفترم از دیروز تمام شد و حالا خوشبختانه وقت بیشتری دارم برای کارهایی که دوست دارم! ... امیدوارم وبلاگ هم ریتمی را که در این دو ماهِ گذشته گرفته بود دوباره از سر بگیرد ...
سلام سعید جان
پاسخحذفبحث مفصلی است بازیگری. بسته به نوع فیلمها، سنتی که از آن میآیند، قدیمی بودن یا جدید بودنشان ... و بازیگرهای محبوب من هم از هر سنت و زمانهای فهرستی متنوع را شامل میشوند. مثالی از هالیوود امروز: "جولی و جولیا" فیلمی بیش از اندازه معمولی بود، جاهایی آشکارا سقوط میکرد ولی فیلم که تمام شد حس میکردم میتوانستم ساعتها بنشینم تا مریل استریپ را تماشا کنم که با شوری بیمانند از لذت آشپزی میگوید! ... ایزاپل هوپر بازیگری است که به تنهایی مرا به دیدن هر فیلمی ترغیب میکند همچنانکه متیو آمالریک. امانوئل دووس بازیگر فرانسوی هر جا که دیدهام خارقالعاده بوده. هفتهی پیش "بلمی" فیلم جدید شابرول را دیدم. گذشته از اینکه فیلم را دوست داشتم که شاید در طول نزدیک به دو دهه یکی از بهترینهای او بود برای من، بازِی ژرار دو پاردیو را استثنایی یافتم در آن. ... و همینطور میتوان ادامه داد. و قدیمیها: بت دیویس، مارلنه دیتریش در فیلم های اشترنبرگ، ژان مورو تقریبا در هر جا، مارچلو در "هشت و نیم" یک جور باشکوه است و در "شب" جور دیگر و وقتی کنار سوفیا لورن قرار میگیرد جور دیگری دوست داشتنی است، جک لمون و شرلی مکلین "آپارتمان" ... هانا شیگولای سینمای فاسبیندر. بسیار دلتنگِ جوزف کاتن و اُرسن ولزِ "مرد سوم" میشوم. همچنانکه دلتنگ این دو در هر جای دیگری ... بیپایان است این فهرست!