دو انیمیشن
کُرالاین (2009 – هنری سلیک) – ***
آلیس در سرزمین عجایب (2010 – تیم برتن) – ½
کُرالاین با عروسکی با چشمهای دگمهای آغاز میشود و چشمها چون موتیفی در ساختن استعارهی اصلی فیلم نقشی کارکردی پیدا میکنند. این داستانِ «دیدن» است و جهانِ خیال در برابر جهانِ واقع. و این از بختِ بدِ فیلمِ تازهی تیم برتن است که هنری سلیکِ بااستعداد که کارگردانِ کابوس پیش از کریسمسِ او هم بود چند ماه پیشتر فیلمی را ساخت که بارها بیشتر و خلاقانهتر به جوهرهی تمام این داستانهای کودکیِ سرزمینهای عجایب و نظایرش نزدیکتر بود اگر نگوییم که نگاهی سخت امروزیتر هم داشت، و از همهی اینها گذشته در ابعاد مختلفِ قصهگویی و کارگردانی فیلمی بارها و بارها بهتر و سنجیدهتر بود. از اولین اقتباسهای سینمایی از ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب، تا جادوگر شهر اُز الکساندر فلیمینگ تا دهها داستانِ دیگر که بر مبنای فرار/بازگشتِ کودکی از/به خانه و پناه آوردن به سرزمین خیال ساخته شدهاند، کمتر فیلمی همچون کُرالاین به روحِ و ایدهی اصلی این داستانها چنگ زد. این داستانِ ملالِ روزمرگی بود و تنهایی و شوق پناه آوردن به سرزمین رویا. این جهانِ خودساختهی کودکی بود برای فرار از کاستیهای جهانِ هر روزه؛ درِ کوچکی که ورودِ کُرالاین به آن دنیای دیگر را ممکن میکرد، گردبادی که دُروتیِ فیلمِ فلیمینگ را با خود میبرد و یا لانهی خرگوش داستان آلیس همه دروازههای ورود به ناخودآگاه بودند. و بیجهت نیست که، چنان که بسیار هم اشاره شده، در داستانِ لوئیس کارول نیز این آلیس بود که خود سرزمین عجایب بود و همهی آن موجودات بازتابی از ناخودآگاهِ او. و این درست همان چیزی است که پاشنهی آشیل فیلم برتن میشود. آلیسِ او آلیسی بی رنگ و بو و بیخاصیت است و به لطف بازی میا واسیکوسکا از حد یک تیپ فرا نمیرود. و وقتی چون شوالیهای مصمم در انتها به جنگِ آن موجود غولپیکر میرود میشود حدس زد که روحِ لوئیس کارول را چه آزاری باید داده باشد. باز درست از همینجا کُرالاین اهمیت ظرافتها و جزئیات را در خلق شخصیتها نشان میدهد (از کُرالاینِ شگفتانگیزی که خلق میکند تا جستجوهایش در آن حانهی قدیمی برای گزارشِ در و پنچرههای فرسودهی خانهی قدیمی، و از بازیگوشیهایی نظیرِ بازی با اسمِ کُرالاین/کارولین گرفته تا خلقِ جزئیاتِ فضای خانه که به تدریج هر یک به کاری میآیند).
آنچه کُرالاین نظیر بهترین فیلمهای پیکسار در این سالها انجام می دهد بازگشت به یکی از عهدهای کهن ولی حالا نادرِ قصهگویی کلاسیکِ سینمای هالیوود است: لذتِ ماجراجویی. کُرالاین همچون بهترینهای پیکسار (نظیرِ راتاتویی) بیش از هر چیز بر قصهای خوب گقته شده و بر شخصیتهایی با ظرافت خلق شده متکیاست و البته بر این آگاهی که همهی آخرین امکانات مدرنِ گرافیکی و تصویرسازی جای خالی آنها را پر نمیکند. و این آگاهی است که آلیس در سرزمینِ عجایبِ برتن فاقدِ آن است. او چنان مسحورِ خلقِ موجودات عجیب و غریبِ خود بوده که نمایشگاهی [1] از آنها ساخته بینقشهی راهی برای دنبال کردن آنها (شاید آن کلاهدوز دیوانه - Mad Hatter - با بازی جانی دپ تنها کاراکتری است که هر از چندی جانی به پیکرهی کمرمق داستانی فیلم میدهد). کُرالاین همچنین با ظرافت یکی از مشکلاتِ همیشگی این سرزمینهای عجایب را نیز رد میکند. اکثرِ آنها خودآگاهیای را به شخصیتِ اصلی نسبت میدهند که محملِ داستانیاش دستآخر چندان قانعکننده به نظر نمیرسد. به همین خاطر مثلا وقتی آلیسِ برتن در انتها که همه چیز تازه سامان خود را یافته و نیروی شر از بین رفته هوس بازگشت به جهان واقع را میکند (آلیسِ لوئیس کارول خود پایانی بهتر از این اقتباسِ جدید دارد) آن هم در نماهایی سخت آشنا (و با دیالوگهایی آشناتر) که چیزی جز به شوخی نمیماند (نظیرِ دُروتی در جادوگر شهر اُز) ولی کُرالاین این جهان زیرزمینی را ویران میکند، نخست آن را همچون پناهگاهی نشان میدهد و بعد از آن کابوسی میسازد و این همان چیزی است که حتی در مرحلهی ایدهپردازی هم آن را خوانشی امروزیتر از آن سرزمینهای عجایبِ دیگر میکند. به رغم این باز شاید سکانسهای پایانی کُرالاین را در قیاس با آنچه که تا به انتها با صبر و حوصله ساخته کمتر قانعکننده بیابیم (حالا که دنیای خیال نابود شده، واقعیت هم مطابقِ میلِ کارولین میشود) ولی تا همین جا هم سلیک یکی از فیلمهای خوب سالِ گذشته را ساخته است. و مهمتر توانسته (شاید پس از هفده سال که از ساختِ کابوس پیش از کریسمس میگذرد) از زیرِ سایهی نامی که مدام با آن قیاس شده نیز بیرون بیاید.
پینوشت:
[1] همزمان با اکران آلیس در سرزمینِ عجایب نمایشگاهی از دنیا و شخصیتهای تیم برتن در موزهی هنرهای مدرن نیویورک برپاست. اینجا را ببینید و نیز اشارههایی به این نمایشگاه در این مطلبِ هوبرمن بر آلیس … یافتنی است (مطلبی هر چند نه چندان قانعکننده در رابطه با آلیس …). شاید یشود گفت حالا که برتن چندان حوصلهی داستانپردازی را ندارد این نمابشگاه بهتر کارِ آلیس در سرزمینِ عجایبِ او را انجام میدهد.
... وای وحید چقدر خوب شده.. خانه نو مبارک...
پاسخحذفسلام, سال نو و خانه نو مبارک :)
پاسخحذفممنون الهه :)
پاسخحذفآزاده،
ممنون ازت و من هم برای تو سال خوبی آرزو دارم :)
سلام وحید جان
پاسخحذفقالب نو در سال نو مبارک . امیدوارم سالی خوب و پر از کتابها و فیلمهای خوب باشه . راستی این گردونه کرایتریون فوق العادس . چندبار چرخوندمش ولی 6 تا فیلم بیشتر ندارد .
مهدی کتابفروش
ممنونم مهدی جان
پاسخحذفسالی پر از فیلمها و کتابهای خوب آرزوی دوست داشتنییه, امیدوارم برای تو هم چنین باشه ... بله, این گردونه هم هر بار تعداد محدودی را میشه براش انتخاب کرد. یک Gadget تبلیغاتی آمازونه که بلاگرها می تونن برحسب سلیقهشون به روزش کنن برای وبلاگ خودشون.
وحید جان مرتضوی
پاسخحذفسلام علیکم
نوروزت پیروز و عید سعید بر تو مبارک و فرخنده بادا .
چند بار پیام گذاشتم قر و قزمیت در آمد لذا مجبور به حذفش شدم .
غرض ادای سلام بود و عرض ارادت
حالا که بحث انیماسیون شد ، شما ارادتی به مانگا و سایر اقسام پویا نمایی های اهل جاپون و چین داری یا نه ؟
البته خودت بهتر می دانی اما آثار این مهندس هایائو میازاکی گنجینه ای است که چون گلستان سیخ اجل حکمت و لذت را به هم در آمیخته است ، مانگاهای آنچنانی که گاهی به سوی الفسیه و شلفیه هم می روند آثاری هستند قابل تعمق و مطالعه .
راستی منزل را نقاشی کرده و رنگ جدید که نموده ای البته افاقه کرده حس خوبی از فرح و خنکا به خواننده می دهد
برقرار باشی و مستدام
سلام رضا رادبه عزیز
پاسخحذفنوروز تو هم پیروز و سال سال خوبی برایت باشد.
راستش متاسفانه از شرق دور دو یا سه انیمشین (قلعه متحرک هاول، پرنسس مونونوکه، ...) که آنها هم مال میازاکی بودند چیز دیگری ندیده ام. موافقم که در هر کدامشان نکته های قابل بحث کم نبودند ولی هنوز مرا به جمع طرفداران او اضافه نکرده اند! Spirited away را مدتیست می خواهم ببینم که از آدمهای مختلف شنیده ام بهترین کارش است (و البته کارهای دیگرش را شاید آن وقت دقیقتر بتوانم جایگاهش را در ذهنم معین کنم).
حالا که به قول تو بحث انیماسیون شد بد نیست اشاره کنم که سال 2009 سال انیمیشن هم بود. تازه من هنوز دو کار مهم سال گذشته را ندیده ام. یکی کار وس اندرسون را که DVD اش اینجا تازه یکی دو روز است که منتشر شده (اکرانش در پاییز بود) و دیگری غریبه بی سر و صدایی که همینجور شهر به شهر اکران می شود و شاید کار قابل تقدیر اسکاری ها بود که با نامزد کردنش به دنیا معرفی اش کردند:
http://www.thesecretofkells.com
1. توی این دو پست اخیرتان یک جورهایی از خجالت مارتین اسکورسیزی و تیم برتون درآمدهاید! (شوخی کردم)
پاسخحذفمن به شخصه اکثر کارهای این دو بزرگوار را دوست دارم و راستش کمی هم رنجیده شدم که مهم نیست فعلن. امیدوارم هر چه سریعتر نسخههای تمیز از این دو فیلم به دستم برسد و بعدش شاید اصلن با شما همساز و همرای شدم.
2. جالب بود. من هم بعد از دیدن "کورالاین" احساس کردم که همچه موضوعی شباهتهای زیادی به ذهن و تفکرات تیم برتون دارد. البته اگر اشتباه نکنم انیمیشن "9" هم که سال قبل پخش شده بود و باز هم موضوع فانتزیای داشت، توسط همین تیم برتون تهیه شده بود (producer).
به نظرم "کورالاین" بین مرز بزرگسالانه و خردسالانهاش درمانده بود. خیلی جاها بود که مناسب بینندگان خردسالاش نبود و درجاهایی هم آنقدر داستان را سادهانگارانه تعریف میکرد که حوصلهی مخاطب بزرگسال را میبرد و این ایراد بزرگ "کورالاین" بود.
3.از این حرفها که بگذریم از بین انیمیشنهای سال قبل، به نظرم "مری و مکس" شاهکار بود. البته من هم مثل شما هنوز "آقای فاکس شگفتانگیز" را ندیدهام.
4. برای خیلیها ترجمهی درست "The Hurt Locker" دردسری شده بود. امروز جایی به این برخوردم گفتم شاید مثل من، برای شما هم مفید باشد:
The movie’s official website says of the title, “In Iraq, it is soldier vernacular to speak of explosions as sending you to ‘the hurt locker.”
According to the writer-producer Mark Boal “hurt locker” is a military slang that means “a bad and painful place.” He said soldiers use it as a form of poetic understatement: If an improvised explosive device goes off while you’re trying to disarm it, the ‘hurt locker’ is likely to mean a white box draped in a flag and shipped home with full military honors.”
موفق باشید.
عیدت مبارک
پاسخحذفبا آرزوی روزهای خوش در سال نو.
(قالب وبلاگ خیلی خوب است ولی برای من روی اکسپلورر مشکل داشت و به هم ریخته بود.)
چه طرحی..چه صفحه ای..چه رنگی..چه فرمی..چه فضایی...به به ! آدم نویسنده ی خوبی باشه..کلی هم خوش ذوق و خوش سلیقه و کاردرست باشه..! محبوب هم باشه..چی می خواد دیگه؟ ;)) این قالب نو مبارکمان باشد عزیز جان..بله!
پاسخحذفمسعود جان،
پاسخحذفنکتهای که در مورد "The Hurt Locker" آوردی خیلی جالب بود. ممنون. فکر میکنم «مهلکه» شاید تا حالا مناسبترین پیشنهاد بوده الان ایدهای ندارم آیا عنوان بهتری هم میشه پیشنهاد داد یا نه.
راستش هیچوقت منفینویسی قالب مورد علاقهام نبوده برای نقد فیلم نوشتن. ولی نوشتن در مورد فیلمهای روز و یا احیانا واکنش به آنها در قالبهای کوتاه با توجه به حال و هوای وبلاگی چیزی بود که مدتها بود بهش فکر میکردم و طبعا امیدوارم با نوشتن بیشتر در طول زمان این تیپ نوشتهها قالب خلاقانهتری بگیرند. و نکتهی اصلیتر اینکه چندان با خطکشیهای مرسوم نقد فیلم در ایران (که پدیدهای سخت اینجایی است) که منتقد میشود طرفدار یک سری فیلمساز مشخص و در نتیجه نقد منفی میشود حمله به طرفداران دستهی مقابل میانهای ندارم. یکی از یادداشتهای به نسبت منفی اینجا در یکی دو هفتهی آینده در مورد کار یکی از فیلمسازان محبوبم است!
باز هم ممنون
علیرضای عزیز،
پاسخحذفمن هم آرزوی روزهای خوبتر و خوشتر دارم برایت در این سال تازه و نیز برای وبلاگ خوبت.
نمی دانم مشکل قالب جدید با اکسپلورر چی هست. چون وقتی همان اولین بار منتشرش کردم متوجه شدم که صفحه آنجا به هم ریخته (معمولا با فایرفاکس کار میکنم) مجبور شدم با آزمون و خطا با چند المان بازی کنم که آخر سر شانسی درست شد! ولی این را که گفتی متوجه شدم هنوز کامل درست نشده.
سهراب،
پاسخحذفممنونم از شما .ولی فکر میکنم چیزهای که برشمردی در مورد وبلاگ دیگری بوده که کامنتش نصیب من شده!
دوست عزیز
پاسخحذفاوایل به این وبلاگ سر می زدم چون فکر می کردم اطلاعات مفیدی را به خواننده می دهید. ولی این جور نوشتن در مورد فیلمهای اساتیدی چون اسکورسیزی و تیم برتن چیزی جز خودنمایی و بی سوادی شما را نشان نمیدهد. ان هم فیلمهایی که تازه اینجا رسیده اند و آن هم با کیفیت بد. نمی فهمم چرا این قدر عجله؟لاید فکر کرده اید با این روشها می شود منتقد فیلم شد
استاد ! خواستم برای پست جدیدتون کامنت بگذارم ..اما نمی شد( خب! مرتضوی جان درستش کن که بتونیم با خیال راحت کامنت بذاریم)..و اما کامنتمان : خداوند قلم شما را هر روز درخشان تر از گذشته کند که چنین نوشته ها و تر جمه ها و نقدهای بی نظیری در این صفحه می گذارید ...اوهوم!
پاسخحذفدر جواب ناشناس
پاسخحذفشما خیلی غیر منصفانه قضاوت کردید، جناب ناشناس!
همیشه دیدگاه و سلیقه منتقد در نوشته ای که راجع به فیلم می نویسد، نقش اساسی دارد و شما نمی توانید منتقدی را چون با سلیقه شما سازگار نیست، مورد اهانت قرار دهید! لابد "جاناتان رزنبام" هم که یک تنه در برابر فیلم "جایی برای پیرمردها نیست" می ایستد و آن را اثری باارزش نمی داند، نیز بی سواد و خودنماست!
اتفاقا معضلی که در سینما دوستان و حتی منتقدان در ایران وجود دارد این است که به کارگردان نمره قبولی می دهند و نه به فیلم آن کارگردان، و از نظر من نیز Departed و ُshutterIsland نیز فیلمی در حد و اندازه های ساخته های قبلی اسکورسیزی نبودند!
ماهور عزیز
پاسخحذف;)) ممنون از لطف همیشگیات. فکر میکنم مشکل کامنتدونی هم حل شده باشه ;)
سعید جان،
پاسخحذفممنونم از شما.
در جواب دوست ناشناس (چرا ناشناس؟) من هم میتونم این رو ذکر کنم که امیدوارم همهمون روزی به این باور برسیم که دوست داشتن یا نداشتن فیلمها هیچ ربطی به تئوری توطئه نداره و هر کس میتونه هر فیلمی رو دوست داشته باشه یا نداشته باشه مستقل از اینکه بقیهی دنیا در این مورد چه فکر می کنه. این شرط اولیهی همزیستی است. غیر از اینه؟ ;)