جزیرهی شاتر
جزیرهی شاتر (2010 - مارتین اسکورسیزی) – ½
اسکورسیزی جایی گفته که با جزیرهی شاتر قصد داشته به ژاک تُرنر و فیلمهای او (از گذشته، آدمهای گربهای، …) ادای دین کند. از هیچکاک نیز اگر بگذریم که در جزیرهی شاتر به گونههای مختلف به یاد آورده میشود (سرگیجه، مارنی، …) نوآرهای کلاسیک دیگری که راوی در بند بودنِ ابدی کاراکترهایی در پیچیدگیها و سیاهیهای «ذهن» و «روان» بودند نیز اینجا قابل ردیابیاند. و البته جزیرهی شاتر «بزرگداشت» خود را به خوبی (و به گونهای تراژیک) انجام میدهد، که نشان میدهد چرا و چگونه (برخی از) آن فیلمهای مرجع هنوز (و بارها) برای انضباط و جزئیاتشان قابل رجوعاند. اینکه اسکورسیزی اینجا قصد داشته به بزرگداشتهای کلاسیکش گلاویز شدن با یکی از گونههای (بگوییم) بدنام تاریخ سینما – ژانر وحشت - را اضافه کند ابتدا به ساکن خواستی قابل احترام است (نظیر زورآزمایی مشابهِ اخیر لارس فونتریه)، و البته او پبش از این هم در آن حوالی پرسههایی کوچک زده بود (نظیر تنگهی وحشت)، ولی اینکه خود را به سادگی تسلیم آشناترین قواعد ژانر چه در اجرا و چه در متن (متنی که در نیمهی دوم در حد فروپاشی کامل پیش میرود) میکند شگفتانگیز است. سینمای اسکورسیزی همیشه در بدهبستانی مدام و پیچیده با «ژانر» شکل گرقته و گسترش یافته است. اگر از دنیای شخصی و هنوز باطراوت راننده تاکسی (و یا مثلا خیابانهای پایین شهر) بگذریم فیلمهایی بعدی او از دلِ ژانرها و گونههای متعارف سبنمای آمریکا راه خود را گشودند، در بهترین لحظاتشان (نظیر گاو خشمگین یا رفقای خوب) تجسم مستقلشان را یافتند ولی به ندرت، حتی در جاهایی که کمتر از انتظار بودند (شاید به جز کم و بیش در دههی اخیر) به فیلمهای تیپیک ژانر بدل شدند. ولی حالا با جزیرهی شاتر به فیلمی میرسیم که میتوانست به راحتی محصولِ بسیار فیلمسازان «ژانر» دیگر هالیوود هم باشد.
[از اینجا به بعد متن کمی لو دهنده است] اینکه لائتا کالوگریدیس گره دراماتیک پیرنگ درام روانشناختی خود را بر افشای رازی مربوط به شخصیت اصلی آن بنا میکند تجربهای امتحان پس داده است ولی جهت دادن همهی نیروهای دراماتیک داستان به سوی آن گرانیگاه در تلاش برای حفظ تعلیق به هر قیمت ممکن (و بیتوجهی به جزئیات دیگر) اشتباهی استراتژیک بوده است که نتیجهی دردناکش را به ویژه در بار دوم تماشا نشان میدهد. اما این به معنای نادیده گرفتن گناهِ نگاهِ «متعارفساز» و محافظهکاری که در مرحلهی اجرا در سقوطِ فیلم نقش داشته نیست. به عنوان نمونه سکانسهای کابوسِ تدی دنیلز (لئوناردیو دیکاپریو) با رنگهای اشباعشده (برای تمایز دادنشان از واقعیت) و موسیقی پرتاکیدی که بعدا اضافه شده قابلاشارهاند و خب مقایسهیشان مثلا با ایدههای خلاقانهی نمونهی دمدستی چون سه سکانس کایوس لارنس در مرد جدی چبزی نیست که به سودِ فیلم اسکورسیزی تمام شود. و نتیجه اینکه نه استعارهی جزیرهی شاتر به عنوان هزارتوی ذهنیای که تدی دنیلز در چنبرهی آن گرفتار آمده خلق شده، که حتی در این صورت هم به تنهایی دستآوردِ مهمی نبود (اسکورسیزی بارها و بارها در تصاویری سادهتر و بیادعاتر ولی به مراتب خلافانهتر خالق شخصیتهایی بوده بند آمده در کابوسهای خود) و نه گره زدن این آسیبهای روانی شخصی یه کابوسهای جمعی برآمده از جنگ دوم (ارجاع مدام به داخائو در تصاویری سخت آشنا ایدهی تلف شدهی فیلم است) به خودی خود توانسته هویتی به فیلم بدهد. … خب، زمان می گذرد و فیلمها مستقل از سر و صدایشان در گیشه جای خود را پیدا میکنند. سی و چهار سال گذشته و هنوز دلتنگ جنونِ تراویسایم، جای کابوسهای تدی دنیلز چند سال بعد کجا خواهد بود؟ … آیا او گواه پایان دوران خلاقیت فیلمساز محبوب ماست؟
چه خوب که این پیش بینی من درست نبود... ;))
پاسخحذفسلام آقای مرتضوی
پاسخحذفنظر شما درباره The Departed فیلم قبلی اسکورسیزی چیه؟ آیا به نظر شما فیلم (که به خاطر آن اسکورسیزی اسکار نیز گرفت) در متن و اجرا دچار اشکال نیست؟
در مقایسه با جزیره شاتر کدام را بهتر می دانید؟
و سوال بعدی خوشحال می شوم نظرتان را در مورد فیلم آخر کامپانلا (اسکار بهترین فیلم خارجی) بدانم... چون به نظر من فیلم از جهاتی به خصوص پیوند ظریف عشق و عدالت قابل تقدیر است...
سعید,
پاسخحذفرفتگان(The Departed)را فیلم خوبی نمی دونم ولی راستش جزیره ی شاتر باعث شد دلم برای رفتگان تنگ بشه ;)
The Secret in Their Eyes رو هم هنوز ندیدم متاسفانه.
جزیره شاتر یک شاهکار هست البته نه به حد شاهکاری چون رفقای خوب و یا راننده تاکسی و گاو خشمگین.
پاسخحذفاما فیلمیست فوق العاده که سکانس های ماندگار دارد فیلمبرداری محشر و مجذوب کننده دارد بازی های خیره کننده دارد کارگردانی عالی و فیلمنامه ای که با شوکهای ناگهانی بیننده را میخکوب میکند در آن موچ میزند.
حتی در پایان فیلم و وقتهای اضافه هم بیننده را باز با دیالوگی ماندگار از زبان تدی رها کرده و در فکر و داوری مرز بین جنون یا عقل سرگرم میکند! آری این هنر تنها از دست استادی چون مارتی بر میاد که در وقتهای اضافه هم بعد دقیقه 90 شوکی ویران کننده باز بدهد و پایانی در حد رانننده تاکسی چالش بر انگیز!
به قول اسکات تامپسون منتقد بزرگ آمریکا این فیلم 100 از 100 هست که فقط کارگردان بزرگی چون اسکورسیزی میتواند در سالهای آخر فیلمسازی اش هم چنین تعریف و اعتباری به ژانر تریلر و دلهره در سالهای اخیر سینما بدهد.
نکته جالب این هست شاتر بر خلاف فیلمهای بزرگ مشابهش در ژانر پیچیده یا دلهره همچون درخشش و یا حتی فایت کلاب فینچر و سرگیجه هیچکاک که زمان خودشان به حد خودشان تقدیر نشدند و حتی همچون درخشش کوبریک بسیار تقبیح شدند و اثری ضعیف! اما شاتر بازخورد کلا بسیار خوبی همین الانش بین مردم و منتقدین داشته هست! فروش 120 میلیونی عجیب که هیچ کس شاید فکرش را نمیکرد با توجه به مضمون و داستان و سبک رواییش! و نمرات بین خوب و خیلی خوب منتقدین به خصوص بزرگان(ایبرت،برادینلی،مک کارتی،تامپسون و تراویس و...) نشان میدهد که چرا اسکورسیزی را مارتی کبیر و بزرگترین کارگردان بعد جنگ جهانی دوم و یکی از سه کارگردان بزرگ تاریخ در اکثر رده بندیهای معتبر سینمایی میدانند.
حالا شما فیلم را با کیفیت عالی و دی وی دی و در طی سالیان آینده با چند بار دیدن بیشتر هم کشف خواهید کرد که چه اثر کلاسیکی خواهد شد و یکی از 10و یا حتی 5 فیلم برتر مارتی.
راستی نقد شما و احیانا جوابتان در پست من که این وبلاگ را گذری پیدا کردم برای من اهمیتی ندارد که فکر میکنم جز بد سوادی یا ضد سینمای مارتی بودن شما و عدم درک مارتیسم و سینمای منحصر به فرد او چیز دیگری نیست وقتی که شاهکار بی بدیل سال 2006 سینمای آمریکا دپارتد را فیلمی خوب نمیدونید همین تکلیف من و خیلی ها را روشن میکند که چرا زیباییهای جزیره شاتر را احیانا نفی میکنید و تکلیف همه را مشخص که با چه فردی طرفیم! و اینکه نباید زیاد با خودمان کلنجار بریم و شما را جدی بگیریم!
«کدام بدتر است؟ زندگی کردن به عنوان یک هیولا... یا مردن به عنوان یک انسان خوب؟»
جزیره شاتر 3.5 از 4 و 90 از 100
از دستش ندهید و حتما آن را ببینید با بازی خیره کننده دیکاپریو.
من فکر می کنم دیپارتد یکی از بهترین فیلم های این دهه وکل کارنامه اسکورسیزی است. شاترآیلند را هم فیلم خوبی می دانم که بحثش مفصل است. اما باورم نمی شود در همچه وبلاگی با این ادبیات جدی و استدلال های دقیق خوانندگانی به این شکل هم باشند. این که نویسنده این وبلاگ با تزهای نئوفرمالیسم و احیانا پست – تئوری کار می کند و مرجع اش نوئل کرول، دیوید بردول و کنت جونز و تئورسین هایی از این دست هستند. می توان جدل کرد. مخالف بود و غیره. اما وسط بحث تئوری ارجاع به ریویو نویس هایی مانند ایبرت نه شوخی بلکه جهل مضاعف است. ادبیات مارتیسم، مجذوب کننده و محشر و از این قماش بیشتر مناسب استادیوم های فوتبال است نه وسط یک بحث جدی...حقیقتا می دانیم درباره چه حرف می زنیم؟
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفراستی جالب این بود دو فیلم هزار تو و پیچیده و بکر و نوی سینمای جهان که تمام فکرها را درگیر کرد و نشان داد هنوز سینما زنده هست و مرود تحسین جهانی منتقدان و مخاطبان اکثریت قرار گرفت در این وبلاگ ضعیف نمره پایین گرفت که نشان میدهد نوسینده و مخاطبین کم تعداد این وبلاگ خیلی حوصله فکر و درگیر شدن و درک این پیچیدگی و سوالات را ندارند و دلشان به فیلمهای ساده و کمدی آبکی یا ظاهری اجتماعی ضعیف ساختاری و فیلمنامه ای ساده اروپا دل خوش کردند!
پاسخحذفکامنت اول دوست ناشناس به دلیل توهین به یکی از خوانندگان این وبلاگ حذف شد. آن بخشی از حرفهای ایشان که مربوط به این وبلاگ بود در زیر می آید:
پاسخحذف-------------------
[...]
این وبلاگ هم گذری رویت شد وباز هم متاسفانه بعد از نمره اینسپشن گذری پیدا گردید و حالا مطمین شد که چرا شاتر آیلند از جانب نویسنده خوب نبود! ایشون دل خوش پنچ شش تا فیلم آبکی و ساده مهجور دره پیت اروپایی و ترجیحا فرانسه هستند که هیچ وقت در دنیا نتوانستند هالیوود را بگیرند و در عقده و حسرت جایگاه آن ماندند!
مهم نیست سلیقه و اقلیت همیشه همه جا هست...
باید روزی برگشت به اقیانوس و اصل...
منم نقدمو نوشتم
پاسخحذف