سلامت باشید آقای ریچی عزیز
از وبلاگ دیوید بوردول و کریستین تامپسون (+):
اگر کتابی در مورد سینمای ژاپن خواندهاید یا به تفسیری در [مجموعهی] کرایترین گوش کردهاید، شاید با نظراتش آشنا باشید. و اگر اُزو یا میزوگوچی یا کوروساوا یا کینوشیتا یا اُشیما یا کمابیش هر فیلمسازِ دیگر ژاپنی را میستایید، باید قدردان دانالد باشید. بسیاری از فیلمهایی که کلاسیک شدهاند، در غرب دیده نمیشدند اگر دانالد کمپانیهای ژاپنی را متقاعد نکرده بود که مخاطبانی مشتاق در گوشهکنار دنیا برای شناخت این کشور و سینمایش وجود دارد. به عنوانِ نگهبان، جریانساز، روشنفکرِ عرصهی عمومی، رویدادنویس، این 85 سالهی پُرثمر، بیش از آن اندازه لذت و آگاهی به ما بخشیده که باید به یادش بیاوریم که تا چه اندازه برایمان اهمیت دارد.
یادآوری: اگر نخواندهاید، اینجا یکی از مهمترین کارهای او، در مورد سینمای آکیرا کوروساوا، به ترجمهی مجید اسلامی و حمیدرضا منتظری توسط نشرِ نی چاپ شده است.
سلام
پاسخحذفبله واقعا" پرداختن به سینمای ژاپن بدون دانالد ریچی امکان ناپذیره . دست آقای اسلامی هم درد نکنه با ترجمه اون کتاب درباره کوروساوا . البته از وانالد ریچی کتابی هم که مربوط به ازو هست با ترجمه بهروز تورانی و رحیم قاسمیان چاپ شده که بسیار خواندنیه .
درباره پست قبلی هم که فرصت نشد کامنت بذارم باید بگم ترجمه بسیار جالبی بود . فیلم هم بسیار عالی بود . اگرچه به نظر من با همه فیلمهای خوبی که جارموش ساخته هنوز عجیب تر از بهشت چیز دیگریست .
سلام وحید جان
پاسخحذفمی شه لینک برای دانلود فیلم به من معرفی کنی..
ممنون.
بابت یاد آوری در این نوشته ممنون . معرفی فیلم جارموش ، حسابی باعث اشتیاق است برای دیدن . فعلا . موفق باشید .
پاسخحذفسلام
پاسخحذفبابت معرفی فیلم جارموش ممنون
سلام.
پاسخحذفپس از سالها طعم گیلاس را دوباره دیدم و این بار, این فیلم محبوب ترین فیلمم در بین کارهایش شد.
اما سوالم این است که به نظرم کیارستمی در نیم ساعت آغازین فیلم, آگاهانه و زیرکانه, یک حس تعلیق پنهان را به تماشاگر القا می کند, و آن قضاوت تماشاگر در همجنس گرا بودن آقای بدیعی ست. شما این بحث را که عامدانه این کار توسط کیارستمی صورت گرفته را می پذیرید؟
با توجه به شکل pov های نما های آغازین و به خصوص پلان های مربوط به سرباز.
با تشکر.
در ضمن، اگر فیلم نامه ام را تا به حال نخواندی، ترجیح می دهم کار جدیدم را بخوانی؟
سلام حسین جان
پاسخحذفطعم گیلاس را سالهاست که ندیده ام. اگر این روزها دیدمش نظرم را می گویم برایت و فکر می کنم وفت دوباره دیدنش هم رسیده چون دیدار دوباره ی این اواخرِ "زیر درختان زیتون" و "باد ما را خواهد برد" خیلی خوب بود ... نکته ای که گفتی شاید شنیده باشی که موضوع بحث "لورا مالوی" هم بوده است
راستش گرفتاری های این یکی دو ماهه مجال خواندنش را نداد (با شرمندگی) ولی شاید بتوانم این چند روزه بخوانمش. اگر دوست داشتی کار جدید رو هم بفرست
خواهش می کنم. از این بابت که شاید حوصله ی کار های جدید تر را نداشته باشید!
پاسخحذفراستش در مورد توضیحت، آن قسمت لورا مالوی را کلاً در جریان نیستم!
اگر امکان داشت، کوتاه راهنمایی کنید، یا به جایی ارجاع دهید.
با تشکر.
سلام
پاسخحذفمطالب وبلاگ شما مفید و زیباست
به من هم سری بزنید.بدلیل داشتن علاقه مندی .... پیشنهاد تبادل لینک می کنم.اگر هم با تبادل لینک موافقت نکردید باز هم از اینکه به دیدن وبلاگ من تشریف می آورید تشکر می کنم
تاپ فیلم (فروش و تحلیل فیلم های هنری و برندگان جشنواره های بین المللی)
سلام
پاسخحذفمطالب وبلاگ شما مفید و زیباست
به من هم سری بزنید.بدلیل داشتن علاقه مندی .... پیشنهاد تبادل لینک می کنم.اگر هم با تبادل لینک موافقت نکردید باز هم از اینکه به دیدن وبلاگ من تشریف می آورید تشکر می کنم
تاپ فیلم (فروش و تحلیل فیلم های هنری و برندگان جشنواره های بین المللی)
حسین جان
پاسخحذف(و با پوزش از تاخیر)
اول امیدوار بودم ردی از آن مقاله در اینترنت پیدا کنم که نبود! اما مشخصات مقاله این است و احتمالا در چندجایی که آرشیو سایت اند ساند در ایران پیدا می شود (دانشگاه هنر؟) شاید بشود پیدایش کرد:
Mulvey, Laura, "Kiarostami's Uncertainty Principle," in Sight and Sound (London), vol. 8, no. 6, June 1998
در گفتگوی حمیدرضا صدر با لورا مالوی که در هفت چاپ شد (کدام شماره؟ - الان یادم نیست) هم اشاره ای به این بحث شده است. تا آنجا که خاطرم مانده مالوی بحثش را با این نکته شروع می کند که فیلم انتظار همجنس گرا بودن آقای بدیعی را می سازد ولی این که مالوی با این ایده در پیشبرد بحثش چه می کند را نمی دانم
سلام وحید جان.
پاسخحذفممنون از راهنماییت.
شما از آثار توماس مان کتابی را خوانده ای؟ اگر خوانده ای، به نظرت شاخص ترین اثرش کدام است؟
در ضمن اگر "خانواده ی بودنبروک" (توماس مان) را خوانده ای، نظر کلی ات در موردش چیست؟
ببخشید زحمتت می دهم!
با تشکر از لطفت.
حسین؛
پاسخحذفخب شرمندگی دارد آدم بگوید کاری از توماس مان نخوانده, ولی مثل اینکه وقتی تعدادِ این جور شرمندگی های آدم زیاد باشد راحت تر می گوید!
جسارتن من یک دخالتی در بحث شما بکنم؟
پاسخحذفالان دوتا از شاهکارهای توماس مان در بازار هست:
«بودنبروکها» با ترجمهی خوب علیاصغر حداد و چاپ دوبارهی «کوه جادو» با ترجمهی دکتر حسن نکوروح (رسالهی دکترای نکوروح به زبان آلمانی و دربارهی مان بوده) که مدتها نایاب بود.
جدا از این دو توماس مان دو کتاب کمحجم ِ سریعخوان دارد:
«تونیو کروگر» با ترجمهی مرحوم سیدحسینی، که البته جزو شاهکارهای مان نیست اما کتاب خوبیست.
و «مرگ در ونیز» باز با ترجمهی حسن نکوروح که از روی اینیکی ویسکونتی یکی از شاهکارهایش را ساخته.
این دو کتاب حجم و قیمت خیلی خیلی کمی دارند، خواندنشان هم زمان زیادی نمیبرد و فکر میکنم با خواندنشان میتوان آماده شد -و یا منصرف شد- از/برای خواندن آن دو شاهکاری که در ابتدا بهشان اشاره کردم.
آقا ممنون بابت توضیحات
پاسخحذفممنون از لطفتان.
پاسخحذفآقای مرتضوی عزیز! به روز کردن وبلاگ برای شما که خیلی کار سختی نباید باشه!
پاسخحذفاین روزها احتمالاً سوالم چندان با معنی نیست؛ چون از قرار همه چیز سلیقه شده، سلیقه من اینجوره تو اونجوره و همه با هم خوشیم و ...
پاسخحذفو هر اثری باید در نوسان عالی تا افتضاح خود از منظر افراد مختلف، این "در نوسانی اش" تایید شود چون هر کس سلیقه ای دارد
اما با این اوصاف می گویم که تعجب زیادی کردم از آن رای بالایی که به پدر و پسر می دهی و رای پایینی که به روبان سفید دادی.
برای من که پیگیر سیر نمره دهی های تو بودم این تفاوت در رای تعجب آمیز بود و برایم جالب شد که از کجا آمد ...
راست میگویید نیما؛ تا وقتی حرف فقط اظهار سلیقه است گویا دیگر بحثی هم نمیماند. این خطر بازی ستارههای تنها (بدون هر گونه توضیحی) هم هست! ولی وقتی - و حتی مهم نیست در چه سطحی - شروع میکنیم به بیان چیزهایی از جنس استدلال (فکر میکنم به این دلیل خوبه یا نیست که ...) به قلمرو دیگری قدم گذاشتیم ...
پاسخحذفاما در مورد دو فیلمی که اشاره کردی: خب برای من روشن نشد که چرا و دقیقا ستارههای این دو فیلم (و به نظر در مقایسه با هم) برایت تعجبآمیز بودهاند. راستش برای من این دو تا خیلی زیاد از هم متفاوتاند. چند اشارهی کلی:
«پدر و پسر» برای من یکی از قلههای دههی اخیر است. از آن فیلمها که نشان میدهد قدرتِ سینما همچون بهترین روزهایش زنده است. می توان تک تک سکانسهایش را برشمرد: آن فصلهای پشتبامش که در خلق فضای یگانه و بدیعاش مثالزدنی است. یا فصل درخشان تراموا سواری در شهر. امیدوارم روزی در مورد این فیلم مطلبی بنویسم. شاید آنجا بشود بیشتر بحث کرد که چرا و چگونه حتی آشناترین لحظهها مثل یک گفتگوی دو دلداده به لطف شیوهی تدوین، قاببندی، ... و در کل دکوپاژ غریبِ ساکوروف کیفیتی تا این حد تازه مییابند.
اما «روبان سفید». فیلم را همان وقت که دیدم یادداشتهایی کوتاه برداشتم تا در کنار چند فیلم دیگر کن 2009 در ستون "بازمانده های روز" چیزی در موردشان بنویسم. متاسفانه گرفتاریهای این چند ماههام این مجال را نداده. فیلم را دوست ندارم. در حالی که هانهکه و غالبِ فیلمهایش را بسیار دوست داشتهام. انتقاد اصلی من به فیلم در درجهی نخست به نقطهی عزیمت فیلم، شیوهی شکلگیری پیرنگ آن و در کل روایت آن در مقیاس کلان است. من فکر میکنم «روبان سفید» با آن نگاهی در مرحلهی فیلمنامه شکل گرفته است که شاهکاری چون «پنهان» عامدانه از طی آن مسیر احتراز کرد. به جاست که از این نظر دو فیلم را با هم مقایسه کنیم و مثلا این سوال را مطرح کنیم که در حالی که «پنهان» گرچه با تمی آشنا شروع میکرد (چیزی از جنس عذاب وجدان یک شهروند غربی به مواجهاش با جهانِ سومیها) چطور به تدریج بر آن تم آشنا غلبه میکرد و از آن چیز دیگری میساخت و در مقابل این نکته را طرح کنیم که واقعا در طول دو ساعت گسترش «روبان سفید» چه چیزی بیشتر از آن تم پر سر و صدایی که نقطهی عزیمت فیلم بودیم به دست آوردهایم؟ فیلم به گمان من در نهایت اگر آن قدرها سقوط نمی کند (چون فیلمنامه به گمان من بیش از اندازه ناامیدکننده است) به کارگردانی و اجرای قابل قبولتر آن برمی گردد که بحث مفصلترش بماند سر فرصت.
این فقط طرح چند نکتهی کلی برای دادن تصویری در مورد ستارههای دو فیلم مورد اشارهي شما.
سلام
پاسخحذفدیدم از آندره آ آرنولد فیلم دیده اید خواستم بپرسم جاده ی سرخش را دیده اید؟
آقای مرتضوی
پاسخحذفبالاخره یک فیلم از سینمای معاصر هالیوود دیدید که مثل این که خیلی دوست داشتید ... مخمصه (مایکل مان) من عاشق این فیلم هستم البته با این که سینمای اروپا رو بیشتر دوست دارم. اگه میشه جند خط راجع به این که چرا این فیلم رو دوست داشتید، بنویسید ... چون کنجکاوم چه طور با سلیقه شما سازگار بود ...
سعید
به کاویان،
پاسخحذف«جادهي سرخ» خانم آندرهآ آرنولد را همان موقع که تازه مطرح شده بود (نزدیک سه سال پیش) دیده بودم. به عنوان اولین تجربهی یک کارگردان فیلمی امیدوار کننده بود. من فضا سازی و پیچیدگی شخصیت اصلی را دوست داشتم و حالا «آکواریوم» درست که شاید پیچیدگی رابطهای از جنس فیلم اول را نداشته باشد از نظر کارگردانی و ساختن تنهایی و فضای شخصی دخترِ کاراکتر اصلی فیلم در متن رابطههایی دیگر فیلمی قابل قبول است که انتظار برای فیلم بعدی آندرهآ آرنولد را زنده نگه میدارد.
به سعید،
پاسخحذف«مخمصه» را ده سالی بود که ندیده بودم ولی خاطرهی خوب دو باری که آن وقتها دیده بودمش با من بود. حالا پس از این فاصله و نگاه الانام میتوانم بگویم فیلم را بیشتر دوست داشتم. بحثش مفصل است و البته میدانم که آنقدر در موردش صحبت کردهاند که شاید حرفی تازه در موردش نمانده است. به لحاظ ساختمان پیرنگ «مخمصه» یک الگوی روایی بینقص را پیش میگذارد. موقع تماشایش حس نگاه به ماشینی را داشتم که اجزایش با جزئیات و به زیبایی کنار هم چیده شده بودند تا حرکت پیشروندهاش را شکل دهند. ماشینی که اوج میگرفت، آرام میشد، اوج بیشتری میگرفت، دوباره آرام میگرفت، ... و در متن این حرکت هم تقابل دو شخصیت اصلیاش (ماجرای همیشگی دزد و پلیس که اینجا بازی دو بازیگر اصلی آن را غنیتر و باطراوت کرده بود) را شکل میداد و هم رابطههای فرعی و به ویِِِژه رابطههای عاطفی آن دو ( والبته بقیه) را با زنان اطرافشان به زیبایی خلق میکرد.
سلام وحید جان.
پاسخحذففیلم "پدر و پسر" پس از مدتی انتظار، بدستم رسید و دیدمش.
فیلم عجیب و کاملاً گنگی برایم بود.
اما وقتی پدر و پسر را به نوعی نماد خدا و انسان در نظر گرفتم، اوضاع بهتر شد. البته نمی دانم درست نشانه رفته ام یا نه!
ولی راستش با این نوع نگاه، سکانس آخرش منقلبم کرد. (البته فقط سکانس آخر)
خواستم ببینم امکان دارد (با توجه به اینکه از این فیلم خوشتان آمده)، لطف کنید و نقدی را در مورد این فیلم ترجمه کرده و یا خودتان مطلب هر چند کوتاهی برایش بنویسید؟ (البته اگر جایی مطلبی به فارسی در مورد این فیلم نوشته شده، لطفاً بنده را راهنمایی کنید.)
ممنون.
نمی دانستم از قبل کمی در موردش توضیح داده اید!
پاسخحذففقط این را اضافه کنم که مدت ها بود فیلمی اینچنین برایم ناشناخته و گنگ نمانده بود!
به حسین،
پاسخحذففکر کنم وقتش رسیده که برای "پدر و پسر" کاری بکنم! ... راستش من با نگاه به فیلم از زاویهای نمادین به خودی خود مشکلی ندارم. اتفاقا خود فیلم خیلی به این نگاه راه میدهد: "پدر" و "پسر" و تمام آنچه که الهیات مسیحی روی این دو مفهوم بار کردهاند در پسزمینهی این فیلم و این نوع نگاه به فیلم هستند. و همینطور مفاهیمی دیگر: "زمین" در برابر "آسمان"، "تن" در برابرِ "روح" و ... پرسش اصلی من ولی چیزی دیگر است: اکتفا به این مفهومها تا کجا و تا چه اندازه میتواند بیانگر آن حس و حال و تجربهی یگانهای باشد که فیلم برمیانگیزد. غرابت آن سکانسهای پشتبام، اعجاز فصل ترامواسواری در شهر، اینها لحظههایی هستند که تجربهشان فراتر از تقلیلشان به این یا آن معنای خاص است ... ولی موافقم آن "گنگی" که تو می گویی و "غرابتی" که من به کار میبرم کیفیتی هست که در لحظه لحظهی فیلم هست: چیزی نه آسان به بیان درآمدنی، گونهای راز و رمز که دستآخر هم به چنگ در نمیآید. از این جهت ترس من این است که نگاهی صرفا تماتیک و تفسیرگر دستآخر کیفیت پیچیدهی این تجربه را به حل یک پازل تقلیل دهد.
آقای مرتضوی
پاسخحذفمدتی است که وبلگتان را به روز نکرده اید. پیشنهاد می کنم حالا که دهه اول تمام شده است به سبک منتقدان که همگی دارند برترین های این دهه را معرفی می کنند شما هم این کار را بکنید ... من همیشه پیشنهاد های شما (و تعدادی منتقد خاص غربی) را دنبال کرده ام و همگی برای من تجربه های فراموش نشدنی بوده اند.
JET-LAG :))))
پاسخحذفسلام آقاي گرينگو. بعد از مدتي اومدم اينجا چون باز مطلب جديدي نداشتين شروع كردم به خوندن كامنتها كه بحث رسيد به فيلم پدر و پسر. من اين فيلم را چند سال پيش ديدم و واقعا برام عجيب و گنگ بود و البته تجربه اي فراموش نشدني. بعد از ديدن فيلم واقعا نفهميدم كه دوستش دارم يا نه...حالا تصميم دارم دوباره فيلم را ببينم، مطمئن هستم كه برداشتم و احساسم نسبت به فيلم متفاوت است. شما هم لطف كنيد راجع به اين فيلم بنويسيد دل من كه تنگ شده براي نوشته هاتون به خصوص نقدهاي بلند.
پاسخحذفسعید جان
پاسخحذفممنون از لطفت. فکر کنم پست جدید بتواند جواب کامنت شما باشد.
...........
آزاده
باز هم ممنون. من هم دلم برای نوشتن تنگ شده. فقط امیدوارم که ...
مرسي، منم اميدوارم كه...
پاسخحذف