اما چه نوع هُنری؟ [بخش اول]
بله، حق دارید. وبلاگ جای مناسبی برای این جور مطالب نیست ولی خب چه میشود کرد! ... آنچه که اینجا در چند بخش میآید ترجمهای است از این مقالهی مفصل دیوید بوردول. این را نزدیک به یک سال پیش برای ماهنامهی ارژنگ ترجمه کردم. ارژنگ ولی درنیامده پس از یک شماره توقیف شد. حالا مدتی گذشته و بعید میدانم چنین مطلبی به درد جای دیگری هم بخورد، میگذارمش اینجا شاید که خوانده شود.
اما چه نوع هُنری؟
ما مجبور نیستیم که فیلم را همچون یک فرم هُنری در نظر بگيريم. یک مورخ میتواند فیلم را همچون سندی دربارهی زمان و مکانش قلمداد کند. یک پیگیرِ مسائلِ جنگ میتواند فیلمهای ایوو جیمای ایستوود را از زاويهي دقتشان بررسی کند، و یک متخصص شطرنج میتواند [فيلمِ] جستجوی بابی فیشر را براي كشف اينكه كدام بازيها، حرکت به حرکت، دراماتیزه شدهاند زير و رو كند. ولی بیشتر وقتها ما سینما را به عنوان یک جور هنر در نظر میگیریم.
نه لزوما یک هنر والا. سینما بیشتر یک هنرِ عامهپسند است، یا به تعبیر نوئل کارول، یک هنر تودهای. از این زاویه، هیچ شکافی بین هنر و سرگرمی نیست. آهنگهای عامهپسند بدون شک موسیقی هستند، و رمانهای پرفروش نمونههایی از ادبیات. به همین ترتیب، فیلمهای مگاپلکس همان اندازه که بخشی از هنر سينما هستند، تجربههایی اسرارآمیز نیز هستند. این که این فیلمها، یا تجربهها، فیلمهای خوبی هستند يا نه، قصهی دیگری است، ولی [جزئي از] سینما باقی میمانند.
این، دست کم، رویکرد ما در [کتابِ] هنر فیلم: یک مقدمه بوده است. ما مثالهایمان را از فيلمهاي مستند، فیلمهای انیمیشن، فیلمهای آوانگارد، محصولات سرگرمی بدنهاي، و فیلمهایی که مخاطب محدودتری را نشانه گرفتهاند بيرون كشيديم. در نوشتهی دیگری کریستین [تامپسون] پژوهشی در مورد جریانهای والای هنری نظیر اکسپرسیونیسم آلمان و مونتاژگراهای شوروی انجام داده است (پایاننامهی دکترای او در مورد ایوان مخوف بوده)، ولی او همچنین در مورد سینمای عامهپسند از داگ فیربنکس گرفته تا ارباب حلقهها نیز نوشته است. من در ستایش از هو [هو شیائو شین] و درایر کوتاهی نکردهام ولی در کنار آن کوشیدهام استتیک فیلمهای اکشن هنککنگی و فیلمهای پرفروش هالیوودی را نشان دهم. اُزو بهترینِ اين هر دو دنیا را به ما ارائه كرده است: یکی از کمالیافتهترین هنرمندان سینما، یک فیلمساز تجاری عامهپسند هم بود.
با این همه، لزومی ندارد کسانی که سینما را هنر میدانند تصوری یکسان از این که سينما چه نوع هنری است داشته باشند. ما تصورهای متفاوتی از ابعادِ هُنری سینما داریم، و نظری یکسان در میان فیلمسازان، منتقدان، دانشگاهیان و يا مخاطبان پیدا نمیکنیم.
زمانی که تئوری فیلم را مطالعه میکنیم، این نوع سوالها اهميت میيابند، و در نتیجه این مطلب کمی بیشتر از اكثر مطالب وبلاگ جنبهی تئوریک پیدا میکند. با این حال، نترسید، من تلاشم بر شفاف بودن است نه ابهام.
ابعاد
گرايش مردم اين بوده كه با قیاسی سردستی با ساير هنرها به سینما به عنوان هنر فكر كنند. بالاخره، فیلم زمانی پديدار شد که بسیاری از هنرهای دیگر اساسا به هزارهی خود رسیده بودند. بسیار گفته شده که فیلم تنها هنری است که ریشههای تاریخیاش را میتوانیم تعیین کنیم. در نتیجه طبیعی است که مردم این رسانهي جدید را با هنرهای قدیمیتر مقایسه کنند.
اینها ابعادی هستند که [براي مقايسه] به ذهن من میرسند:
- فیلم هنری همچون عکاسی است.
- فیلم هنری رِوایی است.
- فیلم هنری نمایشی است.
- فیلم هنری بصری است.
- فیلم هنری شنیداری-دیداری است.
بگذارید بیمعطلی بگویم که فکر میکنم فیلم رسانهای ترکیبی است، از آنجا که تمامی این ویژگیها و بیشتر در آن پیدا میشوند. شبیهِ اُپرا است که همزمان روایی، نمایشی، موسیقیایی و حتی بصری است. من خيلي ساده این ویژگیها را برجسته میکنم تا برخی تاکیدها در شیوهي نگاه آدمها نسبت به سینما را نشان دهم. همچنان که خواهیم دید، این ایدهها به صورتهای مختلف با یکدیگر ترکیب میشوند.
برای بسیاری از اولین فیلمسازها، مانند برادران لومیر، سینما وسیلهای برای ثبت واقعیت و مستند کردن جهان قابلِ رویت بود. فیلمها عکسهای متحرک بودند. به صورت طبیعی این تصور از سینما ما را به اين سمت هدایت میکند که فيلمِ مستند را به عنوان وجه محوری فیلمسازی در نظر بگیریم.
این ایدهای جذاب است. [نشان دادنِ] جرج دبلیو بوش در حال خواندنِ [كتابِ] "بز خانگی من" [1] به صورتِ نقاشی یا نمایش تئاتری آنقدر روشنگر نبود. در فیلم حادثه را آنچنان که اتفاق افتاده ميبینیم و آن را گويي كه در همان محل بودهایم قضاوت ميکنیم. شاید موافق نباشید ولی در سینمای داستانی هم نمیتوان ویژگی فیزیکی بازیگران، ملموس بودن موقعیت، و جزئیات - پیستونهای قطار، صدای باد میان علفها - را چنین پرقدرت بدونِ [این] ویژگی عکاسی عرضه كرد يا حتی تصور كرد. علاوه بر آن، جکی چان را در نظر بگیرید. کارهای نمایشی او تا حدی به این دلیل حیرتآورند که میدانیم او واقعا آنها را انجام داده و دوربین آنها را ثبت کرده است. در فیلمهای انیمیشن، یا در نمونههای بر پایهی CGI [تصویرسازی کامپیوتری] ، بندبازیها و گلاویز شدن يك شخصيت با مرگ تا این قدر هیجانانگیز نیست.
نظریهپردازِ بزرگِ فیلم آندره بازن معتقد بود که پایهی عکاسانهی سینما آن را از سایر هنرهای سنتی كاملا متمايز میکند. فیلم، با ثبتِ واقعیت در بیواسطگی کاملش و عرضهی تكههایی از مکانِ واقعي و زمانِ مداوم، ما را در موقعیتی قرار میدهد تا بتوانيم رابطهیمان را با تجربهای ازلی دريابيم. بازن فکر میکرد که سایرِ هنرها بر سنتها تکیه میکنند ولی سینما به ورای سنتها میرود تا ما را دوباره با آن واقعیتِ انضمامی آشنا کند که پیرامونِ ما هست ولی به ندرت متوجهاش میشویم.
فکر میکنم ایدهی بازن بر این حس ما مبتنی بود که برداشتهای بلند و دوربینِ ثابت ما را در تماس با واقعیت قرار میدهند و دعوتمان میکنند که به جزئیاتی توجه کنیم که معمولا در زندگی روزمره از آنها چشمپوشی میکنیم (من در نوشتهي ديگری، این خط از بحث را در ارتباط با ويژگي ملموس بودن در فیلم تانگوی شیطانی بررسي كردهام). علاوه بر اين، ممكن است شما بگویید که در قلمداد كردن سینما به عنوان هنر عکاسی، فیلمساز به حدی از کنترل بر روی آنچه که میبینیم و چگونه آن را میبینیم تن در میدهد. بازن این ادعا را دربارهی نئورئالیستهای ایتالیایی و ژان رنوار داشت: آفرینشِ [هنري] به مسئلهی تعاملِ وجودی [Existential Collaboration] بین آدميان و جهانِ انضمامی پیرامون بدل میشود.
مثالی که در کتابم Figures Traced in Light به کار بردهام به لحظهای از فیلم تابستانی در خانهي پدربزرگ ساختهی هو هوشیائو شین مربوط است که در آن یک بادبزن اسباببازی کوچک بین ریلهای خطآهنی میافتد که قطاری با سر و صدا از روی آن رد ميشود. پرههای بادبزن میایستند، سپس در جهتی مخالف که قطار در امتدادش با غرش میگذرد میچرخند. چرخش پرهها پس از گذشتن قطار دوباره برعکس میشود (چنین جزئیاتي ممکن است در تلويزيون دیده نشوند). آیا هوشیائو شین از رفتارِ بادبزن مطلع بود؟ آيا جز این نیست که او آن را به سادگی پس از رخ دادناش کشف کرده - که این نَمای فيلمش را به نوعی آزمایش در رفتار چیزها تبدیل کرده؟ سینما، با در نظر گرفته شدن به عنوان گونهای عکاسی، میتواند با يافتههاي بصری همراه باشد که هیچ هنری توانایی آن را ندارد.
جالب است که سینما ميتوانست [گونهاي] هنر عکاسی نباشد. بسیاری از اولین تجربهها با تصاویرِ متحرک با يك رشته از نقاشیها، همانند پراکسینوسکوپِ [Praxinoscope] امیل رینارد بلژیکی، انجام شد. ممكن است بگویید که ثابت شده ضبط لحظههایی از جهان با عکاسی سادهترین راهِ رسيدن به يك رشته از تصاویر اندكي متفاوت [از همديگر] است که توهم حرکت را خلق ميکند. كارگردانهايي نظير جرج لوکاس معتقدند که فیلمسازان دیگر پيوندي با عکاسی ندارند، و انقلابِ دیجیتال سرانجام به سینما اين اجازه را خواهد داد که خود را همچون هنري از نوع نقاشي بشناسد. در ادامه نکتههای بیشتری میآیند.
پینوشت (مترجم):
- خبر واقعهی يازده سپتامبر به جرج بوش زماني رسيد كه او مشغول خواندن كتاب "بز خانگي من" با بچههاي يك مدرسه بود ولي او همچنان به خواندن كتاب ادامه داد.
متن فكر كنم مشكل فونت دارد چون اكثر جاههاكلمات به هم چسبيده به نظر مي رسند.
پاسخحذفراستي تيزر فيلم سه بعدي جيمز كامرون را ديده ايد؟ براي من جالب است كه تامپسون يك پست كامل در اين باره - سينماي3D-نوشته است و حتي وبلاگ در مورد كتابش درباره ي پيتر جكسون وارباب حلقه ها . منتقدي با اين ديد وسيع واقعا الهام بخش است. نمي دانم مخلوقات بهشتي پيتر جكسون را ديده ايد؟ فكر كنم اقتباس او از رمان «استخوان هاي دوست داشتني» آليس زيبولد كه به تازگي خواندم- وبيشتر از آن كه درباره ي بارهي قتل باشد توصيف كنننده ي شرايط بلوغ در دهه هفتاد است-،شبيه اين فيلم از كار دربيايد.
راست میگویید چون این را مدتها قبل تایپ کرده بودم حواسم به نیمفاصلهها نبود. در IE که چک کرده بودم مشکل نداشت ولی در فایرفاکس چرا. به هر حال الان باید درست شده باشد.
پاسخحذفممنون
مطلب سینمای 3D تامپسون را هنوز نخواندهام و همینطور فیلم جکسون که ندیدمش. چیزی که در مورد بوردول و تامپسون برایم جالب بوده در کنار جنبههای تحلیلی کارشان توجه مدام و همپای اتفاقات روز به جنبه های تکنیکی سینما هم بوده.
سلام وحید عزیز! با اینکه منتظر یک پست دیگه بودم....ولی این ترجمه محشر بود....
پاسخحذفاول اینکه چقدر داغ دلم با دیدن کلمه "ارژنگ" تازه شد....دوم اینکه این مطلب خوبی که گذاشتی نمی دونی چقدر به درد من خورد :) ( آخه داشتم یه مقاله آماده می کردم ..کلی بهم دید داد)...و آخر اینکه وحید به عمد از واژه زیبایی شناسی به جای استتیک استفاده نکردی؟
ممنون الناز
پاسخحذفخوشحالم که این ترجمه مفید بوده. البته این چیزی کمتر از یک سوم کل مطلب بوردول است و بقیه اش را هم ظرف چند روز آینده اینجا می اورم.
در مورد "استتیک" راستش مطمئن نبودم کاربرد "زیبایی شناسی" درست باشد. طبعا بخشی از مشکل به این "-شناسی" بر می گردد یا مثلا در جمله ای چون "نشان دادن استتیک فیلمهای ..." استفاده از زیبایی شناسی چندان سودمند به نظر نمی رسد. در این مورد فکر می کنم در یکی دو جا بحث شده، حتی یادم هست امید مهرگان مطلب مفصلی در مقدمه ترجمه کتابی در این مورد نوشته بود.
مرسی وحید از پاسخت...اگر منظورت کتاب "درس گفتارهای زیبایی شناسی "است که خواندمش اگر کتاب دیگری است بهم معرفی کن لطفا...دلیل چیزی که گفتم این بود که انگار واژه استتیک بین این کلمه ها و جمله ها نمی نشست...و شاید بشود کل جمله را یک جوری ویرایش کرد که این ترجمه جایش بنشیند...گرچند الزامی هم نیست به خصوص که این واژه گاهی جدا معادل ندارد...
پاسخحذفراستش الان به کتاب دسترسی ندارم ولی فکر می کنم همین کتاب بود. آن را نزدیک شش سال پیش خوانده بودم.
پاسخحذفدر مورد استتیک فکر می کنم کم و بیش جا افتاده در فارسی مثل خیلی کلمه های دیگر. "فرم" مثلا. پذیرفتیمش و کلمه دارد کارش را می کند!