یادی از
روکو و برادرانش (1960)
میلان اواخر دهۀ 50 با خیابانهای سرد و تاریکش، خانههای حاشیهای فقرزدهاش و سالنهای ورزش شلوغ، گرفته و مملو از جمعیتش شهری است که ورود خانوادهی پارونديهای کوچ کرده از روستا به ایستگاه قطارش، نقطۀ آغازی است بر ماجرای تراژیک
روکو و برادرانش ششمين فیلم بلند ويسكونتي.
شهر در سینمای نئورئالیستها همیشه حضور خود را به رخ کشیده؛ نه صرفا در معنایی فیزیکی (تجربه سینمایی ثبت چشماندازهایی واقعی) که در معنای یک جور تاثیر روانی، یک جور حضور دراماتیک: شهر ویران شدهی پس از جنگِ آلمان سال صفر، شهر انباشته از ناامنی اشغالِ رم شهر بی دفاع و یا شهر فقیر و محنت زدهی دزد دوچرخه. حالا روکو و برادرانش ورسیونی دیگر از این حضور را عرضه میکند: شهری که در آن جنگ بر سر بقا و به دست آوردن کار و مسکن گزیدن در مقابل حفظ یگانگی و کلیت خانوادۀ سنتی جنوبی قرار میگیرد؛ گونهای همزمانی ناگزیر و اندوهناک پیشرفت و سقوط. از همان ابتدا با حضور غیرمنتظرۀ خانواده در مراسم نامزدی وینچنزو پسر بزرگتر که پیشتر راهی شهر شده تهدید زندگی شهری خود را به رخ میکشد: لباس سیاه سوگواری مرگ پدر که بر تن پسر نیست، مراسم نامزدیای که جدای از خانواده برگزار شده و درنهایت بیسرپناه ماندن خانواده در همان شب نخست. اگر روکو ... درام شهر است، این تازه آغاز ماجراست. تقابلي كه چون موتیفی محوری بارها حضور خود را به رخ خواهد کشید تا تراژدی نهایی به تدریج از راه برسد، تا بعدها مادر خانواده شهر را شهری نفرین شده بخواند كه سبب تكه پاره شدن خانواده شد و روکو (این قهرمان مرکزی داستان) آرزوی دور شدن از آن و بازگشت دوباره به روستا را داشته باشد.
اگر تجربۀ شهر برای خانواده تجربهای تلخ و اندوهبار است اما در زادگاه روستايي هم چشم اندازي چندان امیدبخش نباید باشد. اين چیزی است که دست كم ويسكونتي در
زمين مي لرزد به ما نشان داده بود.
روکو ... كه در ميانة دوران فيلمسازي ويسكونتي ساخته شد با فاصلۀ سه فيلم بازگشتي است به مايههاي نئورئاليستي جهان
زمين ميلرزد. گو اينكه چه
زمين ميلرزد و چه حتي
وسوسه ديگر تجربۀ درخشان ويسكونتي هيچگاه و به معناي دقيق كلمه نئورئاليسمي اصيل را، به ويژه اگر آن را در مفهومي صلب درنظر بگيريم، به نمایش نميگذاشتند. در هر دوی اینها و به ویژه
زمین میلرزد حركات تركيبي و فاخر دوربين ويسكونتي چنان وجه استتیک شاخصی به تجربۀ سينمايي ميداد كه با آن درك اصيل بيواسطة واقعيت و نامرئی بودن سبک که نئورئاليستها در جستجویش بودند فاصلهاي قابل توجه داشت. به گونهای متناقض اما این
آندره بازن بود که برخلاف جو زمانه بر ارزشهای
زمین می لرزد صحه گذاشت آنجا که با تاکید بر اضافه شدن وجوه استتیک به دل تجربههای مالوف نئورئالیسم چیزی تازه را در اين رويكرد ديد [1]. ولي براي بازن هم
زمین می لرزد فیلمي تجسم کمال نبود چرا كه او این وجوه استتیکي را چيزي جدا افتاده و نه در خدمت مقاصد درام ميديد. گذشت زمان اگر امروز این داوري نهايي بازن را کم رنگ كرده باشد چیز دیگري را هم به یاد میآورد: بازن در سال 1958 درگذشت تا دو سال بعد شاهد فيلم جدید ويسكونتي
روکو ... نباشد، ولي حالا پس از نيم قرن كه اين دو فيلم ویسکونتی و مقالۀ بازن را در كنار هم ميگذاریم با چیزی شگفتانگیز مواجه میشويم: اینکه شاید
روکو ... در كارنامۀ ويسكونتي همان فيلم آرماني مورد نظر بازن بود؛ ترکیب زیبایی شناسی قابها و حرکات دوربین
زمین می لرزد در دل درامی پیچیده و این دو در کنار میراث نئورئالیستی سینمایی که یکی دو سالی میشد از لحاظ تاریخی پایان یافته تلقیاش میکردند.
روكو و برادرانش از نقطه نظر داستاني نیز دنبالهاي است بر زمين مي لرزد: خانوادهاي كه در چنبرهي شرايط بيروني تا مرز فروپاشي پیش ميرود. اينجا خانواده عازم شهر شده. اما برخلاف خاستگاههاي داستاني كم و بيش يكسان، ويسكونتي روكو ... را از نظر شکلگیری و رابطهی عناصر روایی و تصويري به تجربهاي بسیار متفاوت از زمين مي لرزد تبديل كرد. زمين مي لرزد به حكايتهاي كهن اسطورهاي ميمانْد: چونان حکایتی از نبرد همیشگی بشر با تقدير (چيزي كه به ویژه حالا پس از دور شدن از پسزمینههای چپگرایانة شکلگیری آن بيشتر به چشم ميآيد). ولي آنجا حتي بيشتر از مايههاي داستاني چيزي بود در نگاه تصويري ويسكونتي به اين مايهها، اتفاقی بود شکل گرفته در میزانسنها كه مثلا تصاويرِ زنان ايستاده در كنار دريای طوفانی، به اميد بازگشت مرداني كه براي صيد به دريا رفته بودند، را به پرترهاي ازلي ابدي از اضطراب انسانی ناتوان در برابر سرنوشت بدل ميكرد. روكو ... اگر دوباره قصۀ تقدير است آن را نه در حكايتي كهن كه در دل درامي مدرن پی میگیرد. اينجا در سفر همراه با "خانواده"ی ويسكونتي از جنوب به شمال و از زمين مي لرزد تا روكو... آشكارا حركتي نهفته است: حركت از دنياي حکایتی اسطورهای به دل درامي مابعدِ شكسپيري. اينجا هم داستان داستان خانواده است و جنگ بقا و نيز تلاشي تدريجي آن. ولي اينجا كشمكشها نه تنها با عوامل بيروني (تقدیر، طبيعت، نیروهای اقتصادی قویتر) كه همزمان نتیجه شده از تقابلی دروني نیز هست.
روايت روكو ...، همچون رمانی کلاسیک، آرام، با حوصله و پر از جزئیات به تدریج در سطوحي گوناگون گسترش مييابد. خانوادۀی پاروندي پس از برخورد غيرمنتظرۀ آغازين آرام آرام راههاي بقا را در ميلان جستجو ميكند: به فکر یافتن خانه و کاشانهای میافتند، پسرها هر یک به جستجوي كار ميروند، حرفههای مختلف را امتحان میکنند، شکست میخورند، عاشق ميشوند و فیلمنامه در مجموعهای از سببيت و تصادفها موقعيتهاي خود را شكل ميدهد و راه خود را باز ميكند. و بعد به تدریج در دل این رفت و آمدها درام اصلی شکل میگیرد: در تقابل بین برادر دوم سیمونه با سومی یعنی روکو؛ تقابلی بر سر نادیا دختر زیبای به فحشا کشیده شده. سیمونه در تجسمی از قدرت فیزیکی و خشونت غريزی و روکو در ترکیبی از عشقی مسیحوار و ایمانی بدوی به یکپارچگی خانواده: راگوژین در برابر پرنس میشکین. سه سال پس از شبهاي روشن حالا ويسكونتي پرنس میشکین خود را آفريده است. درام با جابجاييهاي مقطعي دو برادر در هر دو عرصۀ مشتزنی و رابطۀ عاشقانه بیشتر به سوی خشونت کشیده میشود. رابطۀ تازه شکل گرفتهی روکو و نادیا پاسخش را با خشونتی تمام از سیمونه میگیرد. ولی روکو نه مرد مبارزه که بیشتر در جستجوی عشقی برادرانه است پس انتخابی تراژیک میکند و به نفع سیمونه کنار میکشد تا درام تقديرش را رقم بزند: با تکرار فرجام تراژیک قتل وحشیانۀ ناستازیا توسط راگوژین، با سرانجامِ پرنس ميشكيناش كه با خشونت سر از رينگ مشتزني درميآورد و در نهايت با لو دادن سيمونۀ قاتل به پليس توسط برادرِ ديگرش چيرو؛ تراژدي مصيبتبار خانواده تكميل شده است.
اینکه روکو با محبت و فروتنیاش و سیمونه با بدویت و خشونتش دو قطب شکلگیری این تراژدیاند و این که ايمان سادهدلانۀ روكو به زيبايي مصیبت ميآفريند از پیچیدگی اخلاقی فیلم حکایت میکند. ویسکونتی هنرمند تضادها بود؛ (و در بهترين فيلمهايش) بيشتر راوي آنها تا قضاوتگرشان. شاید از این نظر بتوان مانیفیستش را در یوزپلنگ پیدا کرد، فيلمي كه به گونۀ غريبي راههايي را پيشنهاد ميكند براي ديدن دست كم چند فيلم مهم ديگر او – فيلمهايي كه به معناي دقيق كلمه سرشتي تاريخي دارند. عصری به سر آمده و پرنس دون فابریزیو شاهد شکوه از دست رفته است و دوربین ویسکونتی آرام و با وقار (وقاری از جنس قهرمانش) زوال یک دوران را به نمایش میگذارد. او در روکو ... نیز همچون یوزپلنگ در پی قضاوتی اخلاقی نیست و به تقابل پیچیدۀ آدمها در متن تحول زمان مینگرد. پیشرفت و بقا در متن زندگی جدید پیچیده است و تاوانی دارد و خانوادۀ پاروندی بهای آن را به تلخي میپردازد. این شاید تقدیری ناگزیر بوده ولی آيا دنیا به آخر رسیده؟ موضع فيلم پيچيده است و نه چندان صريح. چیرو و لوکا برادرهای کوچکتر شاید سرنوشتی دیگر بیابند. چیرو هنوز دختری را در کنارش دارد که عاشقانه دوستش دارد و کاری که آیندهای بهتر را نوید میدهد. فیلم به آخر رسيده: دوربین با لوکای کوچک حرکت میکند؛ در و دیوار شهر پر از روزنامههایی با عکس روکو است که از فتح او در نبرد میگویند. فتحی که حالا معنایی سخت گزنده دارد. اگر روکو هنوز در هر بار مواجهه چنین تکان دهنده به نظر میرسد دلیلش را گذشته از طراحي دقيق فيلمنامه و كارگرداني مثالزدني آن (صحنههاي سالن مشتزنياش بيست سال پيش از گاو خشمگين ساخته شدهاند) باید بیش از هر چیز در حسی پیچیده دید که حاصل مواجهه با تضادهای پیشرفت است؛ حسي که نتيجۀ نگاه متعادل ویسکونتی نيز هست.
[1] براي مقالۀ بازن در مورد زمين ميلرزد نگاه كنيد به كتابِ او "سينما چيست؟" ترجمۀ محمد شهبا، نشر هرمس
وحید عزیز، سپاس ازین یادداشت نغز و خواندنی.
پاسخحذفرنجی که مناسبات اقتصادی-اجتماعی بر آدمی تحمیل میکنند، درین فیلم با چیرهدستی و همزمان به دردناکترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده است. هر چه بیشتر روی فیلمهای ویسکونتی درنگ میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که لقب ِ «آدورنو»ی سینما براستی شایستهی اوست.
عده ایی بخاطر همین نوع نگاه فورد را سرزنش می کنند.نگاه همراه با عشق به روستا...
پاسخحذفنوشته ی خوبی بود.فیلمنامه را به خوبی بررسی کرده ایی.
اما کاش به فرم بیشتر می پرداختی.
ممنونم نيما جان.
پاسخحذف----------------
ديويد عزيز
حق با توست.نقد بيشتر جنبه تماتيك پيدا كرده. اين مطلب بيشتر به انگيزه تمريني براي نوشتن يك "ريويو"شكل گرفت. يكي دو ايده داشتم براي پرداختن به فرم فيلم ولي از جايي به بعد حس كردم آنها از فرم نوشته بيرون مي زنند و كنارشان گذاشتم.... خب اين هنوز با فرم نوشتن ايده آل من فاصله دارد ولي تجربه اي بود.
ممنون
خيلي خوبه توي اين دور و زمونه كه واسه هيچ كس دل و دماغ نمونده اين طور پيگير نقد فيلمي.
پاسخحذفراستي اين فيلم لورا گير نمي آد!
c!na
وحيد جان ديدي بالاخره كرمشونو ريختن و ارژنگ رو بستن؟...c!na
پاسخحذفaqa dame shoma garm.kheyli khub bud.
پاسخحذفمطلب خاصی نیست. فقط می خواستم آدرس وبلاگم رو بهت بدم:
پاسخحذفwww.asanisimasa.blogfa.com
مطلب خاصی نیست. فقط می خواستم آدرس وبلاگم رو بهت بدم:
پاسخحذفwww.asanisimasa.blogfa.com
سلام وحيد!حالت چطوره!
پاسخحذفكلاس چرا نميايي؟اينكه خيلي خوب بود. راجع به Night and The city هم نوشتي يا نه؟ منتظر مطالب خوب و خوبترت هستم. فرصت نشد راجع به مطلبت روي Highnoon تعريف كنم. خيلي passionate و قوي از كار در اومده.
سلام.چقدر اینجا خوبه.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمن از عاشقان ویسکونتی هستم اما برخی از فیلمهایش مانند وسوسه وزمین می لرزد را نتوانستم پیدا کنم.
می خواستم بدانم شما از کجا آنها را تهیه کردید.
behradnico@yahoo.com
miladdelavari.blogfa.com
سلام! مطلب جالبی بود ندیدم این فیلم رو باید دید و آنگاه نظر داد
پاسخحذفآقا وحید کجایی؟
پاسخحذفخیلی وقته دستی به وبلاگت نکشیدی.. نه از یادداشتی خبری هست و نه حتی از امتیاز دادن به فیلمهایی که دیدی...
داداش انگار زير لفظي مي خواي شما هم. حتما بايد بازي وبلاگي راه بندازيم كه شما تشريف بياريد قربان؟
پاسخحذفداداش انگار زير لفظي مي خواي شما هم. حتما بايد بازي وبلاگي راه بندازيم كه شما تشريف بياريد قربان؟
پاسخحذفاحمدعزيز
پاسخحذفسروش عزيز
سلام بر شما و ارادت ويژه
به زودي برمي گردم !
مرسي از شما