رهایم مکن محبوب من
"رهایم مکن محبوب من ...". گری کوپر، شمایل سینمایی دوران، پیش از نیمروز در خیابانهای خلوت و داغ شهر، شهرِ آشنای وسترن، تنها و بییاور پرسه می زند و این تصنیف بر روی تصاویر شنیده میشود : "رهایم مکن محبوبِ من در این روز پیوندمان ...". تصنیفی که نه فقط جانمایهی ماجرای نیمروز را چون موتیفی مدام تکرار میکند که همزمان بر حضور ملودرامی عاشقانه در دل جهان سنتی وسترن تاکید میکند: "قطار ظهر فرانک میلر را می آورد / اگر مَردم باید شجاع باشم و در برابر این قاتل خطرناک بایستم". و تقابل شکل میگیرد: ویل کینِ کلانتر در برابر فرانک میلرِ یاغی؛ قهرمانی حاضر در برابر ضد قهرمانی غایب. نشانهها مدام سر رسیدن قریب الوقوع ضد قهرمانِ غايب را هشدار میدهند. گذشته حضورش را نه در فلاشبكهاي مرسوم كه با تاكيدهايي همچون صندلي خالي فرانك ميلر در دادگاه به رخ ميكشد. بازگشتِ گذشته در کالبدِ فرانک میلر زمان حال را بحرانی میکند؛ تضادهای خاموش دوباره سر بر میآورند و شهرِ حالا در آرامش خطر بازگشتِ ناامنی گذشته را احساس میکند ولی آن را به عنوان مسالهای شخصی بین دو تن تفسير میکند. فیلم دو تقابل اصلی خود را شکل میدهد و دو دنیای ملودرام و وسترن به هم میرسند: قهرمان یا باید بایستد و یا با محبوبش بگریزد. "و یا در كشاكش عشق و وظيفه دوپاره شوم". از سرِ تصادف نیست که روایت از ابتدا پیشهی کلانتري را در مقابل ازدواج (عشق) پیش ميگذارد تا بعدتر بازگشت موقت ویل کین به مسئولیتش به عنوان کلانتر رابطهي زناشوییاش را به خطر بيافكند؛ آن هم ازدواج با نوعروسی که متعلق به فرقهای است که خشونت را تقبیح میکند و ناگزیر باید او را در این نبرد تنها بگذارد.
به هم رسیدن دو خط مهم مضمونی ولی هنوز فیلم را راضی نمیکند. ماجرای نیمروز بیش از اینها میخواهد؛ به دنبال عرضهی یک الگویی روایی متعالی است پس پیوندی محكمتر را جستجو میکند و آن را در شخصیت هلن رامیرز مییابد. زنی که پیرامونش مجموعهای از تقابلها چون ویل کین در برابر فرانک میلر و گذشته در برابر حال شکلی کاملتر مییابند. حضور هلن رامیرز علاوه بر آن پیوند خط ملودرام عاشقانهی اثر با خطوط دیگر داستان را غنایی دوباره میبخشد.
"گرچه اندوهگینی ولی نمی توانم شهر را ترک کنم مگر اینکه فرانک میلر را به ضرب گلوله بکشم / منتظر باش". ماجرای نیمروز بیان انتظار است؛ انتظاری که در حرکت مدامِ عقربههای ساعت و نماهای پیاپی از ریل خالی خط آهن در میان این در و آن در زدنهای نااميدِ ویل کین برای پیدا کردن همراهی برای نبرد بیان تصویری خود را مییابد.
"از مرگ نمیترسم ولی چه کنم اگر ترکم کنی؟" فقط تصنیف تغزلی نشسته بر روی تصاویر این فیلم نیست که آن را چنین از حسی نوستالژیک مالامال می کند، تاریخ سینما نیز در این فاصلهی پنجاه ساله بر حس نوستالژیک این تصاویر افزوده است: اسطورهی پایداری مرد تنها و شکست ناپذیر. تجربهي تاریخ سینمايي به ما میگوید كه این فیلمی است شکل گرفته در دلِ ژانر وسترن و بر محوریتِ قهرمان / اسطورهای چون گری کوپر. پس میدانیم که کلانتر نخواهد مرد و در نهایت بر فرانک میلر و گروهش غلبه خواهد کرد. ولی دیدن فیلم از پس این تاریخ هم دلالتهایی تازه را با خود همراه میآورد: حالا زمانهی دیگري است؛ خوانشهای فمینیستی این تصویر اسطورهی رشادت و مردانگی را به چالش گرفتهاند و وقایع سیاسیِ پیرامون تجسم شرارت را در هیاتی چون فرانک میلر به تصوری معصومانه بدل کردهاند. حالا دیگر شگفتانگیز نیست که چرا فیلمسازان معاصری چون کوئنها شخصیتِ کلانتر دوران ما را به گونهاي بسيار متفاوتتر به تصویر میکشند: قهرمانی خسته که مدام از حادثه عقب میماند و سیطرهی شرارت چنان گسترده شده که در نهایت برای قهرمانِ ما چارهای جز پناه بردن به قصهگویی نمانده است! ولی چنین نگاههایی به فیلم شاید کمی خطرناک به نظر برسند. اشارهی دیوید تامسن در تحلیلش بر جویندگان را میتوان اینجا نیز یادآور شد: اینها تحلیلهای غریبیاند که میتوانند فِرد زینهمن و کارل فورمن (نویسنده فیلمنامه) را به وحشت بیاندازند. ولی ما حالا در دوران پس از تئوری مولف هستیم: فیلم ها دوام می آورند چون در آنها چیزهایی هست که دیگر خودِ فیلمسازها صاحبش نیستند.
یک راه دیگر هم هست: با الهام از بحث دیوید تامسن، به جهنم که معنای این تحلیلها چیست. به فیلم نگاه کنید و زیبایی و شکوه و رمانس را دریابید و بگذارید رویای مرد تنها و پرسههایش در نیمروز داغ تابستان در خیابانهای خلوت شهر در ذهنتان باقی بماند: مرد تنهایی که در پایان نشان کلانتری را دور میاندازد و همراه محبوبش که به آرمان فرقهاش خیانت کرده شهر را ترک میکند.
سلام بر وحید،
پاسخحذف1- لینک این فیلم رو میشه بذاری اینجا. یا اگه تورنتش رو داری برام بفرست.
2- این دو تا فیلم رو توصیه که نه ولی پیشنهاد می کنم که ببین:
http://www.imdb.com/title/tt1186369/
http://www.imdb.com/title/tt1078188/
البته شاید قبلا دیده باشیشون.
شاد باشی و ممنون بابت یادداشتت.
درود بر احسان
پاسخحذفبراي مورد اول چَشم.
فيلم داردن ها را چشم انتظارم ولي آن يكي را نمي شناختم. ممنون
اينها مشاهدات جشنواره ملبورن اند؟ خوب بود جشنواره امسال؟
كم پيدايي مدتهاست آقا ؟!
سلام مجدد
پاسخحذف1- ممنون
2- بله اینها از مشاهدات جشنواره ملبورنه. جشنواره عالی بود. انقدر تعداد فیلمها زیاده و انقدر بخشهای مختلف وجود داره که آدم گیج میشه که چیکار کنه و کدوم ها رو ببینه. فقط یه تجربه جالب داشتم که بذار برات همینجا بگم:
من تقریبا توی یک هفته ده تا فیلم دیدم. همه هم فیلمهای خوبی بودند ولی واقعا تو روزهای آخر دلم لک زده بود برای یه فیلم سر راست به یه داستان ساده و یه پایان خوب و خوش حال کننده. برای اولین بور که دلم فیلم چرت و پرت هالیوودی می خواست. خیلی برای خودم جالب شده بود. مثلا روز آخر آخرین فیلم وونگ کاروای رو دیدم. فیلم قشنگی بود ولی با توجه به همین حس و حال اصلا بهم نچسبید.
نتیجه اینکه خیلی وقتها برای اینکه از یه فیلم لذت ببری باید قبلش برای یه مدتی فیلم ندیده باشی :)
من بعد از جشنواره یه یک ماهی طول کشید تا دوباره رفتم سینما
3- واللا سوژه خوب ندارم که راجع بهش بنویسم. می دونی که اگر هم بنویسم تو هم اوا می نویسم که اونم خواننده نداره :( آدم بی انگیزه میشه. ضمنا تو که بیشتر کم پیدایی. از مطلب قبلیت بیشتر از یه ماه میگذره.
سلام .خوبي؟
پاسخحذفكتاب نفرت انگيز پاريس تهران رو خوندي؟اينا ديگه چي ميگن؟اين همه كتاب خوندن نتيجه اش بايد اين باشه؟...سينا
سلام بر سینا
پاسخحذفخوندمش ! به طور خلاصه نظرم رو در وبلاگ آقای اسلامی گفتم. تو این آدرس:
http://haftonim.blogfa.com/comments/?blogid=haftonim&postid=31&timezone=12642
شاید حوصله کنم و همه اینها رو تو مطلبی اینجا بنویسم. این که نتیجه این همه خوندن آدورنو و بنیامین و دیگران این بشه تاسف آوره
راستش نمیدانم چرا این گفت-و-گو هیچوقت میان آدمهای فرهنگی ما شکل نمیگیرد. هیچجا هیچ گفت-و-گویی نداریم. مثلن سعید عقیقی از نویسندهگان محبوب من است. تفاوت او با اسلامی و فرهادپور در همان کتاب ِ تکنگاریاش بر طعم گیلاس مشخص است. اما قبول دارم که عقیقی هم جاهایی بیشتر به سمت تمسخر میل میکند تا بحث و گفت-وگو.
پاسخحذفنکتهی جالب دیگری هم هست. بهنظر من آنهایی که سینما را جدی دنبال میکنند معمولن شناخت بسیار بهتر و درعینحال متواضعانهتری نسبت به سایر هنرها و فلسفه دارند تا کسانی که از عرصههای دیگر به سینما نگاه میکنند. آنها اغلب سینما را اصلن خوب نمیشناسند. از روشنفکران قدیمی خودمان (شاملو و گلشیری و دریابندری و...) گرفته تا فیلسوفان مطرحی که از دههی ۶۰ میلادی به بعد حیات فکری داشتهاند (نمونهی مشهور اینروزها اسلاوی ژیژک!) البته در مواردی هم نوشتههای بینظیری شکل میگیرد، مثلن همان نوشتهی رولان بارت دربارهی چهرهی گاربو که هم در هفت با ترجمهی مجید اسلامی منتشر شد و هم در کتاب بارت و سینما با ترجمهی مازیار اسلامی.
راستش من هم مانند تو چندان به فارومنویسی فارسی خوشبین نیستم. به فارومی که نشانی داده بودی سر زدم. بحثهای خوی آغاز شده، باید دید چهطور ادامه پیدا میکند و پیش میرود.
راستش اگر بخواهم اعتراف کنم اصلیترین دلیلاش تنبلیست! مخصوصن که نوشتن روی فیلمها (یا روی کتابها یا... کلن اگر بخواهی جدی بنویسی) وقت و انرژی میبرد، و متأسفانه انرژی آدم اصلن برنمیگردد. نه کسی کامنتی می گذارد، نه بحثی شکل میگیرد نه هیچ! خیلیها که درگیر وبلاگبازیهای خودشان هستند. بعضی بحثهای جدی هم فقط مگر در وبلاگ آدم معروفی مثل مجید اسلامی باشد که شکل بگیرد. من چندوقت پیش فیلمنامهی کوتاهی گذاشتم روی وبلاگ، هیچکس هیچ نظری نداشت، حتا اینکه بیایند بگویند مزخرف بود مثلن!
پاسخحذفتبعید بالاخر به دست یکی از دوستان رسید، قرار هست همینروزها برای من هم بیاورد. اوضاع فیلم توی مشهد از چندماه پیش بهکل به هم ریخت.
الکساندرا و پارانوئیدپارک را متأسفانه هنوز ندیدهام. چندوقتی درگیر بودم، ولی دوباره یکهفتهای هست که دارم مرتب فیلم میبینم. بهزودی به آنها هم میرسم...
هفتهی پیش «پدر و پسر» را دیدم. داشتم فکر می کردم اگر روزی بتوانم تجربهی تماشای چنین فیلمی را به نوشته درآورم، آن روز حتمن روز مهمی در زندگیام خواهد بود!
سلام خوبي؟متاسفانه من روزاي دوشنبه تا ساعت 6 دانشگاه كلاس دارم.مي خواستم ببينم شما با يه روز ديگه مشكل داريد.آقاي اسلامي كه گفت مشكلي با تغيير روز ندارد و فقط بچه ها هر چي بگن همون طور ميشه.
پاسخحذفسلام به ناشناس
پاسخحذفمن فقط يك راي دارم دوست عزيز ! بايد از بقيه هم بپرسيد
من يادم رفت اسممو بنويسم.ببخشيد.ولي فكر نكنم بشه.تايماز قرار بود از بقيه بپرسه...عوضش دوستان به جاي ما!...c!na
پاسخحذفسلام سيناي عزيز
پاسخحذفمن شخصا ممتنع رايم براي عوض كردن. يعني اگر بفيه موافق باشند مي توانيم روي يك ساعت ديگر توافق كنيم
لطف داري.ولي اين كار نشه بهتره.چون بچه ها چندين ترمه به همين روز دوشنبه عادت كردن...بازم ممنون...c!na
پاسخحذف