هارمونی سکوت و صدا و فریاد
ساختهی بلا تار
مواجهه با هارمونیهای ورکمایستر هفتمین فیلم بلندِ بلا تار فیلمساز مجاری، فیلمِ پیشینِ او، هفت سال پیش از مردی از لندن، واپسین فیلمش، و نیز شش سال پس از ماراتنِ بزرگِ هفت و نیم ساعتهی او، تانگوی شیطانی، شگفتی بزرگ این روزهای من است. فیلم را نخست روی پرده در برنامهی سینماتکِ سپیده دیدم که یک غافلگیری تکان دهنده بود و بار دوم، به فاصلهی چند روز، به لطف دوستان عزیزی در قابِ کوچک. و این بار هم فیلم همان فیلمِ شگفتِ بار نخست بود؛ هر چند که تماشایش چون هر شاهکار دیگری بر روی پردهی بزرگ تجربهی غریبِ دیگری است. در این فاصله نفرین فیلمِ پیش از تانگوی شیطانی او [چهار فیلم بلندِ اخیر بلا تار به فاصلههای شش هفت ساله از یکدیگر ساخته شدهاند] را هم دیدم که به این غافلگیری بُعدی دو چندان داد؛ هر چند که این دومی موضوع یادداشت دیگری خواهد بود.
همچون بسیاری از فیلمهای بزرگ این سالها هارمونیهای ورکمایستر بیفاصله مخاطبش را به چالشی جدی فرا میخواند: آیا میتوان چنین فیلمی را توصیف کرد؟ فیلمی که به نظر وصفناپذیر میآید؛ تجربهای است برای دیدن (و همان طور برای شنیدن). فیلمی که به تعبیر بوردول بگوییم ده درصد داستان است و باقی تجربهی فضا. هر چند همین خط کم رنگ داستانی هم اینجا غنیمتی است. در مقابل نفرین چنان در تجربهی حذف داستان پیش میرود و الگویی مطلقا فضا محور را پیش میگیرد که شاید بتوان از این نظر با تجربههای رادیکال این سالها قیاسش کرد: جری را به یاد بیاورید یا روزهای واپسین را؛ و البته هریک از این فیلمها به گونهای ویژهی خود بدیلهایی را برای کنارگذاشتن داستان و پیگیری ماجرای اصلی پیشنهاد میکنند. تفاوت نفرین با هارمونیها در کارنامهی بلا تار از این نظر برای من همانند تفاوت روزهای واپسینِ ونسنت است با پارانوئید پارک.
هارمونیها در کلیترین شِمای رواییاش قصهی یک سقوط است؛ سقوط یک شهر؛ یک شهر کوچک. در فضا و زمانی نامعلوم در شهری آکنده از بیم و شایعه و ناامیدی که همگان منتظر وقایعی تلخ و مصیبت بار اند، سیرکی وارد میشود که نوید نمایش نهنگی بزرگ، یکی از شگفتیهای قرن، و حضور یک پرنس را میدهد. حضور سیرک ولی تنشها را شدیدتر میکند و به آشوبی منتهی می شود که نتیجهاش ویرانی است و حاکمیت نیروی قهر پلیس.
ولی تصور هارمونیها از روی این خط داستانیِ کمی آشنا گمراه کننده است. آنهم نه صرفا به این دلیل که روایت اطلاعات داستانی را که میتوانست بدل به فیلمی با مایههای آشنای (برای مثال) برآمده از جنگ دوم یا فضای سیاسی اروپای شرقی باشد، اندک اندک و به گونهای عجیب عرضه میکند؛ بخشی از این غرابت به انتخاب POV بر می گردد. هارمونیها را با یانوش پستچی جوان شهر تجربه می کنیم. یانوش سادهدل است و به گونهای جذاب معصوم؛ هیات یک مومن سادهدل مذهبی را دارد. معمولا از همه چیز بی خبر است و چیز چندانی نمی داند هر چند که به خاطر کارش مدام اینجا و آنجا سرک میکشد. هر جا که میرود از ناامنی و بحرانِ پیشرو میشنود؛ و ما نیز همراهِ او. به نظر میرسد اهمیت چندانی به این حرفها نمیدهد و ما هم چون با او همراهیم چیز چندانی نمی بینیم، و فیلم هم چیز دیگری نشانمان نمیدهد. همهی شگفتی یانوش مواجههی اوست با نهنگی غول پیکر که برایش نمایش قدرت آفرینش خداوند است. هیات تکیدهی لارس رودلف با آن چشمان گود افتاده اش در ساختن این شخصیت بسیار موثر است. از بلا تار نقل میشود که برخورد با رودلف در آلمان یکی از انگیزههایی بود که سبب شد تا رمان دوست هموطنش لازلو کراژناهورکای را به فیلم برگرداند. و شاید از همهی اینهاست که فصل راهپیمایی اوباش برای در هم ریختن شهر و بعد سکانس به هم ریختن بیمارستان چنین تاثیرگذار و حیرتانگیز درآمده است.
هارمونیها به کابوس میماند. بلا تار در این دستآورد بزرگ سینمایی دههی اخیر کابوسهای جمعیِ برآمده از فضای پرتنش این سالها را به تصویر میکشد و در همان حال از مضامین سیاسی حاکم بر فیلمهای این سالها آشناییزدایی میکند: کابوسی که در نهایت در فصلِ هجوم مردمان به شهر و به هم ریختن بیمارستان تجلی مییاید. و تجربهی تماشای هارمونیها در اولین سطح تجربهی نفسگیر این کابوسهاست و فضای شهر که در پرسههای یانوش احساس میشود: یخزده، تاریک و ماتم زده. و لحظهها : تجربهی ممتد قدم زدن یانوش با عمو اشترِ سالخورده در خیابانی سرد و یخزده در حالی که کادرِ دوربین فقط صورت این دو را پوشانده است و تتها صدای حاکم صدای گامهای این دو است؛ و یا سکانس مواجههی یانوش با کامیون بزرگِ حامل نهنگ در وقت ورودِ کامیون به شهر؛ و (برای من) به ویژه سکانس شگفتانگیزِ ورودِ یانوش به داخلِ کامیون برای تماشای نهنگِ غول پیکر که به مکاشفهای میماند. ... و زیبایی مطلق قابهای جادویی و تجربهی پلان- سکانسهای طولانی فیلم (39 نما در 145 دقیقه) که حتی در کارنامهی بلا تار نیز تجربهای رادیکال است: بلا تار با حسابِ بوردول از زمانِ میانگینِ نمای حدود 40 ثانیه در سه فیلم اول، به 2 دقیقه در نفرین، 2 دقیقه و 33 ثانیه در تانگوی شیطانی و 3 دقیقه و 48 ثانیه در هارمونیها رسیده است (از جهت مقایسه بد نیست اشاره به این نکته که بسیاری از فیلمهای معاصر آمریکایی مثلا نمونهی شاخصی چون رفتگانِ اسکورسیزی زمان میانگینِ نمایی بین 3 تا 4 ثانیه داشتهاند).
و نامِ فیلم اشاره به هارمونیهای وِرکمایستر دارد، آهنگسازی قرن هفدهمی؛ نامی که فقط یکبار در سخنان طولانی عمو اِشترِ موسیقیشناس به آن اشاره میشود. دلالتِ این نام اما نه به این اشاره و یا حتی دلالتهای معنایی آن که بارها بیشتر به تجربهی یگانهی کلیت فیلمی بر میگردد که چون نظامی هارمونیک گسترش مییاید (که این خود تحلیل کاملترِ الگوهای گسترش فرمی فیلم در مجالی دیگر را میطلبد) : هارمونیهایی از سکوت و صداها و فریاد که در نماهای فیلم و پیوندشان با یکدیگر تجلی مییابند، در سکوتها، در صدای گامهای آرامِ یانوش در خیابان یخی تا در نهایت به صدای مهیب قدمهای اوباش مهاجم بدل شوند. این فیلم نمایشی است از ترکیبِ شگفتِ صداها و تصاویر.
پینوشت:
آخرین متروی عزیز نیز در موردِ این فیلم نوشته است و امیدوارم با مطلبِ پاسیون ادای دینِ وبلاگهای سینمایی اینجایی به بلا تار کامل شود !
سلام وحید عزیز
پاسخحذفهفته گذشته مثل زهرماری بود که با زور به گلویم ریختند و فرصت بود اما خستگی بیشتر، پس ندیدمت.
امیدوارم زودتر ببینمت.
وحید سلام،
پاسخحذفیادداشتت رو هنوز نخوندم. گذاشتمش بعد از دیدن فیلم بخونمش. فیلم رو هم دانلود کردم ولی زیرنویسش کار نمی کنه.
اگه زیرنویسش رو داری برام بفرست. توروخدا! دستم به دامنت!
راستی نسخه ای که من دارم دو تا سی دی ه.
سلام و متشکر از این یادداشتهای خوبت.
پاسخحذف1.من از بلا تار فقط فیلم مردی از لندن اونهم تو جشنواره دیدم. چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که حتی هنگام دیدن الکساندار در سانس بعد هم فقط به این فیلم و تصاویر عالیش فکر می کردم. برام تعجب آور بود که مجله ای مانند هفت اطلا بهش نپرداخت مجله فیلم که جای خود داره.
2.یه سوالی هم ازت درباره ستاره هایی که می دی دارم، می خوام بدونم که چرا به فیلم روزهای وحشی بودن و همکلاسی قدیمی و ازدواج ماریا براون کم ستاره دادی در مقابل فیلم زودیاک؟
به نظر من فیلم روزهای وحشی بودن در حد بقیه کارهای کاروای نیست اما old boy فیلم خوبیه، نیست؟
3. چه خبر از کلاس مجید اسلامی بعد از رفتن ما همچنان ادامه داره؟
سلام احمد جان
پاسخحذف1.راستش براي من هم عجيب بود كه چرا نمايش "مردي از لندن"در جشنواره پارسال جدي گرفته نشد. در يادداشتهاي جشنواره "هفت" انگار نه انگار كه چنين فيلمي بوده. ديگران را هم كه مي داني توقعي ازشان نيست.
2. دارم متني از بوردول ترجمه مي كنم در مورد بلا تار كه اشاره هاي مختصري به اين فيلم نيز كرده. به نظر مي رسد كه بوردول هم از اين فيلم و كلا سينماي بلا تار به وجد آمده است.
3. فيلمهايي كه اشاره كردي هر يك بحثي مفصل مي طلبد. "زودياك" را من تازه ديدم در حالي كه خيلي ها دور و برم از آن بد گفته بودند. ولي فكر مي كنم فيلم آشنايي زدايي جذابي از ژانر مي كند.توقعاتمان را به هم مي ريزد و... و به تعبير "كنت جونز" بيش از هر چيز فيلمي است در مورد زمان.
ولي در مقابل "رفيق قديمي" (old boy) پايين تر از حد انتظار بود. قبول دارم كه فيلم از لحاظ كارگرداني و تدوين بسيار قابل توجه است و چند سكانس درخشان دارد. ولي داستانش مرا قانع نمي كند. كمبود سنت شكني هم دارد. اگر مي توانست كمي فاصله بگيرد مثلا همانند كوئن ها از قصه اش و خشونت آن و جنبه هجوي به فيلم بدهد شايد با اثر درخشاني روبرو بوديم.
"روزهاي وحشي بودن" هم حالا پس از ديدن فيلمهاي درخشان وونگ كارواي كمتر چيز چشمگيري دارد. حتي به لحاظ روايي اشكالات اساسي دارد : به نظر مي رسد پلات فيلم همگن نيست ...
اما "ازدواج ماريا براون". فيلم را بسيار دوست دارم. ولي چيزي است كه هر بار تماشاي آن اذيتم مي كند : پايانش.پاياني كه به هيچ روي از دل روابط اثز بيرون نمي آيد و احساس مي كنم كه به فيلم الصاق شده...
4. و كلاس مجيد اسلامي هم ادامه دارد. ترم قبل جلسات خيلي خوبي داشتيم : در مورد تبعيد، الكساندرا، ... در مورد ريمونر كارور، .... نيامديد ديگر؟
خوب بگذار یواش یواش بریم جلو
پاسخحذفمیشه درباره همگن نبودن پلات فیلم روزهای وحشی بودن رو توضیح بدی؟ یه سوال دارم میشه این فیلم رو با چانکینک اکسپرس مقایسه کرد؟
پی نوشت: اتفاقا یادداشت امیر پوریا تو اعتماد من رو تشویق کرد که فیلم رو ببینم. بعضی وقتها از کسی که توقع نداری هدیه خوبی می گیری.
درود وحید عزیز.
پاسخحذفبا آنچه دربارهی پایانِ زندگی ِ زناشویی ِ ماریا براون نگاشتهای، همسو نیستم. به نگر من میتوان این فیلم را بیان ِ سینمایی ِ داوری ِ رادیکال و نقادانهی فاسبیندر نسبت به جهان ِ سرمایهسالار و بهویژه معجزهی اقتصادی ِ دههی پنجاه در آلمان – معروف به «عصر آدِناوئِر» – دانست. فیلمساز درین فیلم با به تصویر کشیدن ِ نقش راستین این مناسبات در زندگی ِ انسانی، به یاری ِ نشاندن ِ شخصیتهایش در موقعیتهای خاص، داوریِ نهاییاش را در پایان ِ فیلم به نمایش میگذارد. ماریا با کوشش خود و به لطفِ معجزهی اقتصادی ثروتِ زیادی اندوخته. در پایان اما قادر به ایجادِ یک رابطهی حقیقتاً زناشویی با هرمان نیست. سپس از دیدار اُسوالد و هرمان و محتوای وصیتنامهی اُسوالد نیز آگاه میشود. اینک جهانی که ماریا برای خود ساخته (بخوانید معجزهی اقتصادی و دستاوردهای آن) از معنا تهی میشود و فرومیپاشد. فاسبیندر با زیرکی این را برای مخاطب روشن نمیسازد که آیا انفجار عمدی بوده یا از روی فراموشی؛ لیکن ما را با انفجار و در پیاش «خرابی و ویرانی» روبهرو میسازد و این پرسش را در ذهن بیننده ایجاد میکند که مگر میشود با وجودِ چنین خلعی، پایانی جز خودکشی را انتظار داشت؟!
به احمد
پاسخحذفخوب پيشنهاد خوبي است كه از كليت فيلم شروع كنيم.بخش غالب فيلم حكايت رابطه هايي است كه شكل مي گيرند و گسسته مي شوند و يا بعضادر سكوت شكل مي گيرند بي آنكه حتي به زبان در بيايند (كه خب حالا ديگر همان مضمون آشناي وونگ كاروايي است)چيزي كه در فيلم برايم جا نمي رود آن درگيري نهايي در يك چهارم پاياني است و چرخشي كه پيرنگ پيدا مي كند. براي من جايگاه روايي آن يك چهارم پاياني چندان شفاف نيست. و به ويژه آن پايان فيلم كه با شخصيت Tony Leung پايان مي گيرد كه به يكباره سر و كله اش در فيلم پيدا مي شود.
اين را هم اضافه كنم با نفس چنين چرخشي مشكل ندارم. در تمام طول فيلم "شبهاي بلوبري من" به دنبال چيزي بودم كه بيايد و در جهان كارواي ( كه حالا به تدريج دارد خيلي آشنا مي شود!) چيزي متفاوت اضافه كند كه نشد.
باز اين را اضافه كنم كه اين بحث را با احتياط پيش مي كشم. "ديويد بوردول" جديدا مطلبي در وبلاگش در مورد اين فيلم نوشته و خوب موضعش بسيار مثبت بوده و از جمله ايده هايي براي همان پايان فيلم پيشنهاد كرده. ولي من هنوز جوابي براي ابهام هايم نيافته ام.
شايد اگر داستان را صرفا با قهرمان اصلي (Yuddy) دنبال مي كرديم براي من اين نكته بيشتر قابل توجيه بود.
در مورد تشابه با "چانکینک اکسپرس" موافق نيستم چون "چانکینک اکسپرس" به لحاظ روايي بسيار ساختارمند است. دو داستان است كه در دو نيمه فيلم دنبال مي شود با شباهتها و تفاوتهاي اين دو داستان ...
اين تا آنجا كه به معماري كليت روايي فيلم بر مي گردد. در مورد جزئيات و سبك اين فيلم هم مي توان وارد بحث شد. ... حالا توپ زمين توست !
نيماي عزيز ممنون از تو و نكته هايي كه ذكر كردي
پاسخحذفمن دوستدار جهان فاسبيندر ام و از قضا آشنايي ام با او چند سال پيش هم با همين فيلم بود كه شكل گرفت. و هميشه مي خواستم اين نكته را درباره پايان اين فيلم طرح كنم كه بالاخره اينجا بهانه اي برايش پيدا شد.
كاملا راست است كه فيلم به جهت تصويري كه از آلمان در هم شكسته پس از جنگ ارائه مي كند آن با هم انتخاب شخصيتي چون ماريا براون (و حضور جادويي هانا شيگولايي كه به جز شگفت انگيز نمي توان خواندش) و فاصله گيري فاسبيندر از ملودرامهاي آشنا فيلمي ارزشمند است.
ولي اجازه بده پايان فيلم را بيشتر بررسي كنيم. من فكر مي كنم فاسبيندر با شيوه پايان فعلي اش چيزي را بيروني و نمايشي كرده كه از قضا در نيمه دوم فيلم و در عميق ترين لايه هاي مناسبات فيلم احساس كرده ايم. اين كه با پيشرفت موقعيت "مادي" ماريا، سقوط و خلا جهان دروني او همزمان گسترش يافته و او تنهاتر و سردتر مي شود. تك نمايي است در آن لحظات پاياني فيلم كه بسيار مي پسندمش : پس از خبردار شدن ماريا از محتواي وصيت نامه ي اسوالد نمايي كوتاه است از دست دراز شده ي او زير شير آب در حمام كه به لحظه اي فكر خودكشي را به ذهن ما مي آورد؛ موجز است و كوتاه و اشاره اي را مي سازد. و چقدر فكر مي كنم پاياني از اين جنس جايش در فيلم خالي است. آن هم در فيلمي كه بسيار سعي مي كند از رويكرد نمايشي پرهيز كند و بيشتر چيزها را ناگفته بگذارد. ولي فاسبيندر به دنبال "تفسير" موقعيت است. (متوجه تناسب آغاز و پايان فيلم و شنيدن خبر قهرماني آلمان در تصاوير پاياني نيز هستم كه دايره اي را مي سازد : از نابودي يك ملت تا احياي دوباره ؟ و شكافي كه در زندگي دروني ماريا علي رغم پيموده شدن چنين مسيري رخ داده است) ولي نگاه من اين است : فيلم تصوير دروني اين همه را اندك اندك شكل داده است و پايان فعلي اين همه را به گونه اي "رو" عرضه مي كند. نمي دانم شايد هم اصلا فاسبيندر عامدانه به دنبال چنين پاياني بوده است ...
نيماي عزيز نمي دانم شايد بحث سليقه هم باشد...
وحید عزیز، درین که داوریمان تا اندازهای بر سلیقهیمان استوار است، با شما همنگرم. با این حال این گفتگوها دستِکم برای من بسیار آموزندهاند.
پاسخحذفاما دربارهی پایان فیلم؛ شاید بدانید که در فیلمنامه پایان دیگری برای این فیلم در نظر گرفته شده بود. پتر مِرتِسهایمِر فیلمنامه را بر اساس ایدهای از فاسبیندر نگاشته، و قرار بوده در انتهای فیلم ماریا در حال ِ رانندگی اتومبیلش را به درون ِ دره پرتاب کند. اما فاسبیندر تغییری در آن داده و فیلم آنطوری پایان یافته که دیدیم!
برین اساس میتوان از زاویهی دیگری نیز به پایان ِ این فیلم نگریست. همانگونه که اشاره کردید، در آغاز فیلم تصویر هیتلر را در حالی که بر دیوار ادارههای آلمان آویخته شده میبینیم. و سپس آن تصویر زیر بمباران میشکند و تکهتکه میشود. در پایان ِ فیلم نیز دوباره با انفجار و ویرانی ِ خانهای روبهرو میشویم، و به دنبالش تصاویر صدراعظمهای آلمان از آدناوئر تا شمیت. اکنون برویم سراغ ماریا؛ او جهانش را تهیشده از معنا مییابد؛ ولی آن جهان را او به تنهایی نساخته؛ بلکه اُسوالد و هرمان نیز در برساختن و فروپاشیاش سهیم بودهاند. آنچه در پایان برای ماریا برجا مانده، خانهاش و هرمان هستند. خانه نماد ثروتیست که او در کنار اُسوالد اندوخته، و هرمان مهمترین انگیزهاش در فراچنگآوردن ِ این ثروت است. همانطور که گفتید ماریا نخست تصمیم به خودکشی میگیرد، ولی درنگ میکند، و شاید اینجاست که به نقش «دیگران» بر سرنوشتش بیش از پیش آگاه میشود، و درمییابد که خود ِاو هم مجرم است، و هم قربانی. سپس بر آن میشود تا هر آنچه را که به جهانش تعلق دارد، همراهِ خود ویران کند. فاسبیندر در اینجا رادیکالترین تفسیر خود را از وضعیت کشورش ارائه میدهد، و با ایجاد شرایطی که به آلمان هیتلری شبیه است، شکستهشدن تصویر هیتلر زیر بمباران و انفجار خانه و تصاویر صدراعظمها، «ساعتِ صفر» را دوباره به یاد بیننده میآورد، و نشان میدهد روندی که جامعه و سیاست در پیش گرفتهاند، پایانی جز این نمیتواند داشته باشد. البته شاید میشد این را طور دیگری نیز نشان داد، اما همین پایان نیز بر اساس آنچه نگاشتم، چندان در چشم نمیزند.
دربارهی نقشآفرینی ِ هانا شیگولا درین فیلم با شما کاملاً همنگرم.
سلام به گرینگوی پیرعزیز:
پاسخحذفمن تازه وبلاگ شما رو پیدا کردم و با خوندن نوشته های شمادر مورد ازدواج ماریابراون یه چیزایی به ذهنم اومد .من هیچ وقت فاسبیندری نبودم و غیر از فیلمlove is colder than deathاز هیچ فیلم دیگش به اندازه کافی لذت نبردم.اما به نظر من در این فیلم فاسبیندر سعی زیادی نشان دادن بی پرده بازماندگان جنگ داره.ماریا-هرمان و اسوالد هر کدام وجهی از بازماندگان پس از جنگ رو نشون میدهند.وپایان بندی بندی نمادین فیلم هم نشان دهنده پایان دنیای این بازمانده هاست.فیلم خیلی ملودراماتیکه واین خیلی تو ذوق میزنه.البته من با دیدن این فیلم به طور ناخود اگاه به یاد فیلم خاطرات یک مستخدمه افتادم.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف