ددالوس و ايكاروس


تئاتر شهر، سالن سايه؛ صداي ممتدِ چكش و دستگاهِ فرز و جوش. از همان لحظه­­اي كه وارد سالن مي­شوي دو مرد با لباسي عجيب در حال كوبيدن چكش اند بر روي تكه­هاي آهن. "كوبيدني" بيشتر به خاطر "كوبيدن". دو مرد هر از چندي وقفه­اي در كار خود مي­دهند. اين شروع و توقفها بيشتر با صداي سوت يكي از دو مرد شکل می­گیرد كه آشكارا بر ديگري مسلط است. طراحي سن نمايش بسيار ساده است؛ در سادگي محض. ديوارها و سقف با پرده اي سياه پوشانده شده­اند. تنها عناصر مهم صحنه سه مجموعه آهن اسقاطي جدا از هم اند كه هريك از قطعاتِ عجيبِ به هم متصل، تشكيل شده­اند. در چنين فضايي است كه دو مرد به تناوب مشغول كوبيدن چكش بر روي اين سه مجموعه­ي آهني اند. صداي چكش و دستگاه فرز صداي لذت بخشي نيست به ويژه وقتي آمده­اي به سالن نمايش به جستجو و اميدِ ديدن (و شنيدن) و يافتن زيبايي. و اين صداي ممتدِ گوشخراش آن چيزي نيست كه انتظارش را داشته باشي. حداقل اين چيزي است كه سنت (اينجا در معناي سنتِ تئاتري) و عادت و تجربه (شكل گرفته در اين سنت) به تو مي­گويند. بايد اما كمي بگذرد تا اين فضاي ناآشنا و ناخوشايند در ابتدا، به تدريج آشنا و خوشايند شود يا دست كم دريچه­هاي آشنايي را بر تو بگشايد. و باز خيلي طول نمي­كشد تا مطمئن شوي كه از سر بخت آمده­اي به يك ضيافت، ضيافتي براي ديدن (و شنيدن)؛ به يكي از لذت­بخش ترين و شگفت­انگيز ترين تجربه­هاي نمایشی سالهاي اخير اين سرزمين.

"ددالوس و ايكاروس" در نگاه اول يك بازي سرخوشانه با يك اسطوره­ي قديمي است. ددالوس در اساطير يوناني مخترعي نابغه و بلندآوازه است؛ كسي كه پس از ساختن لابيرنتي براي شاه مينوس به عنوان زندان، خود به همراه پسرش ايكاروس محبوس اين لابيرنت مي­گردد. راههاي فرار را مي­آزمايد ولي همه جا از زمين گرفته تا دريا را تحت نظر سربازان شاه مينوس مي­يابد و در نهايت به يگانه راه باقيمانده مي­انديشد؛ به هوا. "مينوس ممكن است بتواند زمين و دريا را كنترل كند ولي هوا را نه". پس به ساختن بالهاي پرنده روي مي­آورد، بالهايي كه قطعاتشان با موم به هم چسبيده بودند. و در نهايت به همراه ايكاروس از لابيرنت پرواز­ كنان مي­گريزد. ايكاروس اما اوج مي­گيرد تا به سمت خورشيد ­رود. راهي كه سرنوشت تلخش را رقم مي­زند؛ موم بالهايش در گرماي خورشيد ذوب مي­شوند و ايكاروس به دريا سقوط مي­كند.




همايون غني زاده در "ددالوس و ايكاروس" چندان دربند تبعيت نعل به نعل از اسطوره يا حتي در انديشه­ي اقتباسي مدرن از اين اسطوره نبوده است. او (به نظر) ايده­ها و سرنخهايي از اين اسطوره­ي يوناني را گرفته و درون داستان نمايش خود جا داده است. روايت "ددالوس و ايكاروس" در دو سطح مختلف داستاني پيش مي­رود. قصه­ي اول تلاش ددالوس است به همراه پسرش براي فرار از زندان مينوس شاه. قصه­ي ديگر رابطه­ي پدري است با پسرش؛ پدري جاه طلب در رويا و تلاش براي كاري بزرگ، فرار از هزارتوي زندان، در مقابلِ پسرش، پسري با دلبستگي­هايي كوچك، موش و گياهش. پدر آشكارا مستبد است و مقتدر؛ مردي كه براي واداشتن پسر به كار از سوزاندن دلبستگي هاي كوچك او هم ابايي ندارد. ولي طراوت نمايش آنجاست كه ددالوس آن تصوير كليشه­اي پدر مقتدر نيست كه برعكس در پيشرفت داستان با واداشتن ايكاروس به گريز از دلبستگي هاي كوچك، او را به پرواز و گريز از هزارتوي زندان و در نهايت به جاودانگي رهنمون مي­شود.

"ددالوس و ايكاروس" (شايد) نمايشي است در مورد مكانها يا به زباني دقيقتر تلاشي است براي تجسم مكانها، مكانهايي همه عجيب و متفاوت (دست كم از زاويه­ي نمايش در سالن تئاتر). لابيرنت شاه مينوس كه زندانِ ددالوس و ايكاروس است با راهرو هاي پيچيده­اش؛ نشستن ددالوس و ايكاروس بر ماشين پرنده و سفر در آسمان. از گريز از لابيرنتشان تا نزديك شدن به كاخ شاه مينوس (با افزودن ايده­ي بازيگوشانه­ي حملات انتحاري !) و سرانجام پرواز ايكاروس به سوي خورشيد و سقوط ددالوس از ماشين پرنده­. و چه پرشكوه است كه اين همه به ساده­ترين (و خلاقانه ترين) شيوه­ي ممكن نشان داده مي­شوند؛ در پرهيز از هر حشو و زوايدي. براي آنكه راهروهاي هزارتو تجسم يابند نيازي به طراحي عجيب و غريب نيست، حركت بازيگران در عرض و عمق صحنه مي­تواند اين فضاي پر پيچ و خم را تجسم بخشد. اگر قرار است پرواز ددالوس و ايكاروس نشان داده شود با نورپردازي خلاقانه، با حركات بازيگران و نيز با طراحي نبوغ آميز محور ماشين پرنده كه چرخش­هاي 360 درجه­اي بازيگران را ممكن مي­كند، تجسم مي­يابد. كه اينها باز همه­ي آن چيزي نيست كه مي­توان در باره "ددالوس و ايكاروس" گفت؛ كه توصيف اينكه چگونه حركات و چرخش­ها و جلو و عقب رفتنهاي بازيگران طراحي مي­شوند تا در ساختن تجسم "مكان" گويي حسي را بازسازند كه بيشتر در سينما با تدوين و بالا و پايين رفتن و عقب و جلو رفتن دوربين فيلمبرداري مي­توانست شكل بگيرد.
...
و مي­ماند سپاس ما براي همايون غني زاده و گروه خلاقش كه در زمانه­اي اينچنين كه زشتي و پليدي از در و ديوار شهر فرو مي­ريزد و غالب پهنه زندگي ما را از سياست تا خيابان در بر مي­گيرد، زيبايي و طراوت را به ساختمان تئاتر شهر آوردند.

نظرات

  1. با خواندن نوشته خوب تان افسوس خوردم که چرا این نمایش را ندیدم . به مانند همیشه خواندنی بود و زیبا.

    پاسخحذف
  2. سلام بر وحید گرامی
    متشکر که با وجود اینکه دو ماه در به روز رسانی وبلاگم تاخیر داشتم، باز هم پی گیر وبلاگ ناچیز من بودی. و این راهم بگویم که؛ حتی اگر یک سال هم یادداشتی به آن وبلاگ اضافه نشد، به این معنی نیست که دیگر آن را از یاد برده ام. هزار چیز دارم برای گفتن اما هر وقت که خواسته ام بنویسم شان احساس کرده ام که بعدا بهتر می توانم بنویسم. کلا من خیلی چیز ها را به آینده موکول می کنم! این است که وبلاگ دیر به دیر به روز می شود. البته سعی می کنم از این به بعد زیاد سخت نگیرم.

    اما درباره ی وبلاگ بسیارخوب ات: مطلبی که درباره ی فیلم "بازگشت" آلمودار نوشته بودی را گذاشته بودم بعد از دیدن فیلم بخوانم. همین چند روز پیش بود که فیلم را دیدم و در اولین فرصت آن نوشته ات را خواندم. چیزی که درباره ی همه ی فیلم-نوشته هایت باید بگویم، ارزشی ست که برای این کارات (یعنی نوشتن درباره ی یک فیلم) قائل هستی. وظیفه خودم دیدم که به این خاطر ازت تشکر کنم. اعمیقا اعتقاد دارم که وقتی یک فیلم می بینیم، چیزی که می تواند آن تجربه را تکمیل و تثبیت کند، خواندن نوشته یا نوشته هایی درباره ی آن فیلم است. در مورد فیلم "بازگشت" نوشته ی خواندنی ات و البته نوشته ی خوب مجید اسلامی در ماهنامه ی "هفت" این کار را برای من کرد.

    خلاصه اینکه؛ امیدوارم همین روند عالی را در وبلاگت ادامه دهی.

    پاسخحذف
  3. سلام وحيد عزيز
    براي من هم ديدن اين تئاتر تجربه جالبي بود

    پاسخحذف
  4. وحيد عزيز سلام

    1- سعادتي بود كه نمايش مذكور را
    بااتفاق شما ديدم
    2- اشاره هاي خوب و هوشمندانه اي داشتي مخصوصا اشاره به دو داستان ممزوج، يكي در سطح و يكي در عمق
    3-من هم مثل تو آشنايي زدايي، متيف ، نزديك شدن به تكنيك هاي سينمايي ، استفاده از بازيگرهاي خلاق و بكاربردن اصطلاحات و ماجراهاي ظريف روز را نقطه قوت ددالوس و ايكاروس مي دانم دقيقا عناصري كه در تئاتر كلاسيك شاهد آن نيستيم

    شاد باش

    پاسخحذف
  5. وحيد عزيز سلام

    1- سعادتي بود كه نمايش مذكور را
    بااتفاق شما ديدم
    2- اشاره هاي خوب و هوشمندانه اي داشتي مخصوصا اشاره به دو داستان ممزوج، يكي در سطح و يكي در عمق
    3-من هم مثل تو آشنايي زدايي، متيف ، نزديك شدن به تكنيك هاي سينمايي ، استفاده از بازيگرهاي خلاق و بكاربردن اصطلاحات و ماجراهاي ظريف روز را نقطه قوت ددالوس و ايكاروس مي دانم دقيقا عناصري كه در تئاتر كلاسيك شاهد آن نيستيم

    شاد باش

    پاسخحذف
  6. وحید جان سلام
    1)متاسفانه دفعه پیش که این نمایش اجرا شد موفق به دیدن نشدم و این دفعه که امکانش نیز میسر نبود. اما شنیدم که استقبال فوق العاده ای از آن شده و بلیطش به زور گیر میامده. همین خبر هم باعث خوشحالی است که در این شرایط وانفسا هنوز هم تئاتر خوب سر از خاکستر بر می دارد و استقبال تماشاگران مهر تاییدی است بر انکه برای پرفروش کردن تئاتر نیازی به پایین آوردن سطح آن نیست بلکه تنها باید کاری خوب ارائه داد.
    2)اما نوشته ات مرا به یاد نمایشی دیگر انداخت به نام ایکارو که سال قبل بود که فکر کنم اجرا شد. در این نمایش ایکاروی داستان نمایشنامه نویسی بود که پیش از انقلاب سوسیالیستی می خواست به خورشید برسد مثل همه ایده آل گرایان انقلابی و پس از انقلاب خود اولین کسی بود که به جرم انقلابی نبودن هنر اقدام به بستن تماشاخانه ها کرد و با این کار بالهای مومیش آب شد و سقوط کرد.

    باز هم از نوشته ات ممنون
    می دانی که پیگیر مطالبت هستیم پس ما را دست خالی نگذار.

    پاسخحذف
  7. سلام بر وحيد عزيز
    افسانه ددالوس و ايكاروس را زمان‌هايي قبل‌تر خوانده‌ام، خورشيد موم‌هاي بلندپروازي انسان كه در راه آب مي‌كند. اما تاتر را نديده‌ام. راستش سال‌هاست كه ديدن صحنه تاتر را ترك كردم كه البته هم به حواشي و هم اقتصاد برمي‌گردد و هم اين‌كه چند سال پيش به اصرار عزيزي به سالني رفتم براي ديدن زيبايي يك داستان عاشقانه و البته از عشق كه هيچ نديدم، زجر فراوان كشيدم. اين شده كه عهد كردم به زودي زود به تاتر نروم، همين‌طور كه سينما نمي‌روم.
    ممنون كه به وبلاگ من سري زده بودي و من هم همان آرزوي خوب تو را برايت مي‌كنم كه هميشه شاد باشي و به خوبي بنويسي.

    پاسخحذف
  8. سلام. متشکرم که سر زدید. قیاسِ رزتا با مرگ آقای لازارسکو در آن مطلب قیاسی محتوایی بود که البته راه به جایی نمی بَرَد! شاید لازارسکو را در کنار رزتا قرار دادم تا بگویم شیفته کدام یک از این دو کاراکتر شده ام .

    پاسخحذف
  9. ممنونم از همه دوستان كه سر زدند و به اين نوشته ابراز لطف كردند.

    براي احسان عزيز
    من هم نمايش ايكارو را ديده ام. شخصيت ايكارو نامش را از اسطوره ايكاروس گرفته بود.... هنگام تماشاي "ددالوس و ايكاروس" به يادت بودم. انكه يكي از تماشاگران پر و پا قرص تئاتر شهر و حالا جلاي وطن كرده در اينجا نيست تا از اين نمايش لذت ببرد

    براي جواد عزيز

    راستش اتفاقات فرخنده اي در تئاتر در اين چند ساله رخ داده است. شايد به جرئت تئاتر در مقايسه با وضع ادبيات و سينما در اين سالها مهمترين عرصه خلاقيت در اينجا بوده است.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار