داستان دردسر و اشتیاق
بيل : چيزي به اسم ماجراجويي يا رمانس وجود نداره. فقط اشتياق وجود داره و دردسر.
ند : اشتياق و دردسر؟
بيل : بله و بامزه اينجاست كه وقتي به چيزي اشتياق نشون ميدي تو دردسر ميافتي و وقتي تو دردسر افتادي ديگه به چيزي اشتياق نشون نميدي.
شايد گفتگوي بالا كه در سكانسي مهم از "آدمهاي ساده" (1992)، فيلم درخشان "هال هارتلي"، مابين "بيل" قهرمان فيلم و مرد جواني به نام "ند" اتفاق ميافتد را بتوان يكي از كليدهاي راهيابي به جهان اين فيلم دانست. چه در اولين نگاه شايد "آدمهاي ساده" چيزي نباشد جز حكايت دوگانگي اشتياق و دردسر براي "بيل" قهرمان فيلم. مرد جواني كه در سكانسِ آغازين فيلم در سرقتي مسلحانه به همراه معشوقهاش "ورا" و مردي ديگر به نام "فرانك" معرفي ميشود؛ در همان جا از خيانتِ "ورا" به عشقشان مطلع مي شود و همزمان در ماجراي فرار و سودِ ناشي از سرقت هم، با سهمي ناچيز، كنار گذشته ميشود. مردي كه تصميم ميگيرد در انتقام از خيانتِ "ورا"، ديگر عاشق هيچ زني نشود، هر زن زيبايي كه سر راهش سبز شود را اغوا كند و در نهايت كنارش بگذارد. ولي در سفري عجيب و غريب به همراه برادرش "دنيس"، دانشجوي فلسفه، به دنبال پدرشان عاشق زني زيبا به نامِ "كيت" ميشود و همين اشتياقِ به "كيت" دستآخر او را به دردسر مياندازد؛ دستگيري توسط پليس براي سرقتي كه در اولين سكانس فيلم شاهدش بودهايم.
اما اين صرفا يكي از خطوط اصلي شكل دهندهي پيرنگ فيلم است. خط اصلي پيرنگ اما داستان يك جستجوست. دو پسر، "بيل" و "دنيس"، براي يافتن پدر عازم سفر ميشوند. پدري انقلابي كه سالها قبل متهم به بمب گذاري شده، گريخته و حالا پس از نزديك بيست سال دوباره به دام افتاده ولي باز هم گريخته است. اما نه سفر، سفرِ آشنايي است كه با شنيدن طرح داستان مطابق انتظارِ چنينِ داستاني به ذهن ميرسد و نه اصلا انگيزهي يافتن پدر چندان واضح است و نه پدر پس از پيدا شدن آن پدرِ آشنايي است كه بايد باشد.
"آدمهاي ساده" سومين فيلم بلند "هال هارتلي" فيلمساز مستقل و بسيار متفاوت آمريكايي است؛ در دنبالهي تجربهگريهاي فيلمهاي نخستين او "حقيقت باورنكردني" (1989)، "اعتماد" (1990) و فيلم نيمه بلند و درخشانش، "اشتياق ماندگار" (1991) و پيش از فيلمهاي ارزشمندِ ديگرِ او "آماتور" (1994)، "مغازله" (1995) و "هنري فول" (1997)؛ مسيري كه متاسفانه ادامه نيافت و در چند سال اخير با عدول او از سبك آشنايش و همزمان ماجراجوييهايش در ژانرهاي ديگر به دو فيلم نه چندان دلپذيرِ "چنين چيزي نيست" (2001) و "دختري از ماندي" (2005) منتهي شد. "آدمهاي ساده" در ميانهي چنين مسيري، نشان دهندهي تمامي نشانه هاي پر طراوت اين مسير و در همان حال يكي از نقاط اوج آن است.
"آدمهاي ساده" در نگاه اول بسيار آشنا به نظر ميرسد. ايدهي سفر به دنبال پدر، فرار از دست پليس، يافتن ماوايي موقتي، برخوردِ سارقِ فراري به زني زيبا و دل باختنش به او و ... ولي هر چه بيشتر در جهان فيلم جلو ميرويم اين جهاني كه چنين آشنا به نظر ميرسيد بدل به جهاني يكسر غريبه ميشود. آدمهايي كه به تدريج ميفهميم كه چندان هم آشنا نيستند، حرفهايي عجيب و غريب و بعضا فيلسوفانه در باب دولت و قانون ميزنند. جنايتكار هولناكي (شوهر سابق كيت) كه همه در فيلم ما را از او ميترسانند و نگران بازگشتش هستند ولي وقتي به او بر ميخوريم موجودي نحيف ميبينم كه برگشته است تا صرفا كاپشنش را ببرد! رستوراني كه اصلا شبيه رستوران نيست و بيشتر مكاني در ناكجا آباد است. يا اولين سكانس معرفي "كيت" و "الينا" كه در آن "كيت" به گونهاي غريب رو به دوربين حرف ميزند و گذشتهاش را به ما گويد (بيشتر شبيه صحنهاي از يك تئاتر ابسورد) ... از طريق اين روند "غريبه" شدن است كه داستانِ كليشه بدل به امري يكسر تازه ميشود.
فيلم "هارتلي" آنچنان كه بسياري از منتقدان اشاره كردهاند، در درجه اول با حذف نماهاي معرف است كه در ياد ميماند. سكانس آغازين فيلم از اين نظر مثالي درخشان است. "هارتلي" كنش را از ميانهي آن نشانمان ميدهد؛ بدون هيچ مقدمه چيني معمولي به قلب ماجرا پرتاب ميشويم. گذشته از چنين شروع شوكآوري، اين استراتژي به فيلم لحني يكسره متفاوت ميدهد. از اين روست كه در فيلمهاي هارتلي با صحنههاي انتقالي آشناي معمول مواجه نميشويم. از اين زاويه "آدمهاي ساده" حداقل در قياس با "حقيقت باور نكردني" و يا "اعتماد" نمونهي سر راست تري به نظر ميرسد. چه، چنان كه خود "هارتلي" در گفتگويي اشاره كرده وجودِ ايدهي سفر كه سبب جابجايي آدمها ميشود باعث ميشد كه نياز به نماهاي انتقالي بيشتري در فيلم باشد.
حذف نماهاي معرف در سينماي "هارتلي" همراه ميشود با تاكتيك ديگري چون نشان ندادنِ همهي عناصر غير لازم. از نگاهِ "هارتلي" فقط اشارهاي كافي است. سكانسي از "اعتماد" مثالي قابل توجه است؛ "متيو"، مردِ جوان قهرمان فيلم، وارد ساختماني ميشود. "ماريا" در گوشهاي از اين ساختمان نشسته است. پيشتر ديدهايم كه دختر جعبهاي مشروب به همراه خود برده است. نمايي از صورت مرد كه ميپرسد همهي مشروبها را تو خوردهاي و نمايي از صورتِ بيحال دختر كه جواب ميدهد آري. و كات. سينماي متعارف حداقل نماي متوسطي از دختر با شيشه هاي مشروب خالي در كنارش نشان ميداد ولي "هارتلي" نشان نميدهد صرفا اشاره ميكند؛ باقي در ذهن تماشاگر ساخته ميشود. از اين روست كه فضاي خارج از قاب در سينماي "هارتلي" اهميتي بسيار دارد؛ فضايي كه با اشارههايي كوچك در ذهن تماشاگر ساخته ميشود. ميتوان حدس زد كه چنين رويكردي در برخورد با سكس يا خشونت به چه نتايج راديكالي منتهي ميشود. "هارتلي" تماشاگرش را چنين تربيت ميكند و از اين رو وقتي متعارف ميشود، تماشگرش را سرخورده ميكند. اين سرخوردگي (البته خيلي اندك !) براي خود من در سكانسي از "آدمهاي ساده" اتفاق افتاد؛ شب است و "بيل" و "دنيس" صداهايي از بيرون شنيدهاند. با ترس در جستجوي منبع صدا هستند كه وارد خانهي "كيت" ميشوند، "دنيس" از "كيت" ميپرسد "الينا" كجاست؟ و "كيت" ميگويد كه در اتاق روي مبل خوابيده است. "دنيس" نگاه ميكند و ميگويد نيست. با توجه به روند داستان حدس زدهايم كه شايد پدر آمده و "الينا" را با خود برده است. مطابق تجربههايمان از سينماي "هارتلي" انتظار نداريم كه "هارتلي" نمايي از جاي خالي "الينا" و بعد نمايي از پنجرهي باز اتاق نشانمان دهد، ولي او از سبك خود عدول ميكند. ميپذيرم كه اين نكته بسيار سخت گيرانه به نظر ميآيد ولي ايدهاي را يادآور ميشود كه اين عدول از "نشان ندادنها" سرانجام در فيلمِ "چنين چيزي نيست" و به ويژه نيمهي دوم آن پاشنهي آشيل فيلم شد؛ تجربهاي كه نه طراوت ناشي از سنت شكنيهاي سينماي "هارتلي" را داشت و نه توان ساختن قواعد آشناي پذيرفته شدهي معمول را.
"آدمهاي ساده" سرشار از موتيفهاي دلپذير (و به ويژه) در ديالوگهاست. مثل بازياي كه بارها با جملهي پليس ابتداي فيلم در مورد نشان مريم مقدس ميشود: "مواظبش باش تا مواظبت باشه". مثل سكانس گفتگوي "بيل" و "مارتين"، پس از آن سكانس عالي رقص و بحث بر سرِ "مدونا"، در مورد مشروب خوردن كه پر از تكرارهاست. و يا مانند ايدهي اشاره به دروغ نگفتنِ "كيت" كه دست آخر در جريان منتهي به دستگيريِ "بيل" بدل به مايهاي مهم ميشود.
نميتوان به "آدمهاي ساده" فكر كرد و نقش عنصرِ هجو را در ساختن اين فضاي غريب و يگانه ناديده گرفت. هجوي كه همه جا احساس ميشود در ديالوگها، در رابطهها و در شخصيتها؛ پليسي با يك رابطهي عاطفي آشفته كه در جستجوي مظنون مينشيند و حرفهايي شبه فلسفي در تباهي عشق ميگويد، سارقي كه پس از انجام سرقت پولش را ايثار ميكند و بعد براي فرارش از دست پليس به بي پولي ميخورد. قضيه رقابت عشقي پسري با پدرِ فرارياش ...
فيلم با دستگيري "بيل" پايان ميپذيرد، در نمايي زيبا از "بيل" كه سر بر شانهي "كيت" دارد و صداي پليس كه ميگويد: تكان نخور؛ سارقي حرفهاي كه ميتوانست فرار كند ولي عشق، اين عشق لعنتي، به تسليمش واداشت. ولي بسياري ديگر از مايههاي فيلم معلق باقي ميمانند مثل سرنوشت "دنيس"، ماجراي پدر و ... . و بالاخره تنهايي دختر زيبايي به نام "كيت"، دختري كه ميگويد تقديرش اين بوده كه عاشق هر مردي كه شود طرف جنايتكاري از آب درآيد و دست آخر تنهايش بگذارد.
اينجا رو بخون مخصوصن قسمت آخر مطلب مربوط به كيارستمي يادداشت شجاعانه ايست
پاسخحذفhttp://www.etemaad.com/Released/86-01-29/219.htm
آقا ما به شما حسودي مي كنم با اين فيلمهات آماتور و اشتياق ماندگار رو چطوري مي شه گير اورد
وحید جان سلام
پاسخحذفمنتظر این یادداشتت بودم
معلومه خیلی روش کار کردی. به نظرم از قبلیا خیلی بهتره. می دونی چون فیلم رو ندیدم نمی تونم باهات همراهی کنم ولی متنت فوق العاده است. البته به زودی فیلم رو خواهم دید.بعد حتما دوباره کامنت می ذارم.
خوش باشی
مسعود عزيز
پاسخحذفجالب بود لينكي كه داده بودي. راستش من كتاب كيارستمي رو به صورت سطحي ورق زدم و متاسفانه به نظرم كاري سطحي و توريستي آمد و با نظر امير احمدي آريان موافقم. در مورد جمله آخر هم واقعا چه مي توان گفت. خب هيچكس بي نقص نيست! چيزي كه مي توان تاكيد كرد اين است كه زيبايي و ارزش فيلمهايي چون زير درختان زيتون، ده و باد ما را خواهد برد جداست و مستقل از اين بحث. ... در زمينه فيلمها راستش الان خوشبختانه اين فيلمها به سادگي در تهران قابل دسترسي اند. نمي دونم در بندر عباس اوضاع چطور است
احسان عزيز
ممنون از لطفت و اميدوارم خبرهاي بيشتري از ملبورن از زبان تو بشنويم
متاسفانه هیچ فیلمی از هال هارتلی ندیدم.کارگردانی نااشنا که نامش را از انیس زیاد شنیدم.گویا مستقل سازیش علت گمنامیش است.به هر حال دنبال کارهاش هستم
پاسخحذفوحید جان سلام
پاسخحذففیلم رو دیدم. از معرفیت ممنون. لذت بردم. به نظرم نکته ای که توی فیلم خیلی پررنگه دیالوگهای طولانی ایه که خیلی قشنگه ولی به قهرمان فیلم نمیاد.
نکته دیگه تقابل بین دو نفر که در مسیر باهمند و همون سنت همیشگی بینشون جریان داره. یکی دانشجوی فلسفه است ولی در مورد زندگی گیج می زنه و اون یکی دزده ولی تکلیفش با خودش روشنه.
یه چیزهایی هم به نظرم اضافی بود . مثل حضور راهبه ای که سیگار می کشه و یا اون دختره اول فیلم که با دنیس می خواد ارتباط برقرار کنه.
ولی به نظرم کل فیلم و شخصیت آدمهاشو رو می شه تو سکانس رقص خلاصه کرد. به چهره هر کدوم از اونا و به حرکاتشون که نگاه کنی شخصیتشون برات روشن می شه. به نظرم کل فیلم خلاصه شده تو همین سکانس.
یه چیزی هم تو این سکانس به ذهنم رسید که ممکنه بی ربط باشه ولی من دقیقا یاد سکانس رقص تو فیلم داستان عامه پسند تارانتینهو افتادم. حتی دختری که رقص رو شروع می کنه آرایش موهاش و صورتش مثل فیلم تارانتینهو .
بازم ممنون.
خوش باشی
سلام
پاسخحذفمرگ قسطی فیلتر شد
یه وبلاگ جدید درست کزدم لینک رو عوض کنید
پاینده باشی
درود ،
پاسخحذفچرا نمی نویسید وحید گرامی ؟! در این فضای آشفته ی سینمایی نویسی ایران ، خواندن نوشته های فرهیخته ی سینمایی به راستی غنیمتی است .
چشم به راه ِ یادداشت های سینمایی شما دوست عزیز هستم .
اميد عزيز
پاسخحذفممنونم از لطفي كه به من ابراز داشته اي. حق با توست. تنبلي مزمن وقتي بهانه گرفتاري هاي زندگي روزمره را هم داشته باشد ديگر درمانش ساده نيست! اما وقتي يادداشتت را ديدم كه از قضا در حال آماده كردن مطلبي بودم كه يادداشتت انگيزه اي شد براي به پايان رساندن سريعترش. باز هم ممنون و اميدوارم همچنان وبلاگت سرزنده باشد