ضربه اي كه قلبم از آن جان سالم به در برد
كارگردان: ژاك اوديار، نويسنده فيلمنامه: ژاك اوديار، تونينو بناكويستا، بازيگران: رومن دوريس، نيل آرستراپ، لين دان فام، آئوره آكيتا، ... و امانوئل دِووس، محصول: فرانسه، 2005
توماس (تام) سِر جوان بيست و هشت ساله پاريسي عضو يك گروه تبهكار است كه در خريد و فروش املاك دخالت دارد. كار اين گروه بيرون راندن بيرحمانه ساكنان فقير بعضي ساختمانهاي بي مالك و سپس فروش آنهاست. او مسير زندگي پدرش، رابرت، را برگزيده كه در زمينهاي مشابه مشغول است و هر از گاهي نيازمند كمك تام براي رهايي از مخمصههايي كه دچارشان ميشود. برخوردي اتفاقي با پيرمرد موسيقي شناس اداره كننده كنسرتهاي مادرش، كه پيانيست بوده و سالهاست درگذشته، تلنگري است براي توماس براي بازگشت به دنياي موسيقي.
فيلم داستان تقابل دو مسير پيشِ روي توماس است. دنياي حاضرِ پدر در مقابل دنياي مادر درگذشته، دنياي تبهكاري در مقابل دنياي فرهنگ، دنياي واقعيت خشن در برابر دنياي شور و اشتياق.
اين خلاصه داستان چهارمين فيلم بلند ژاك اوديار فيلمساز فرانسوي با عنوان ضربه اي كه قلبم از آن جان سالم به در برد پس از فيلم قابل توجه پيشينش لبهايم را بخوان (2001) است. فيلم اوديار بازسازي فيلمي آمريكايي است به نام انگشتان (1977) اولين ساخته جيمز تابوك. فيليپ كمپ در شماره نوامبر 2005 ماهنامه سايت اند ساوند اشارهاي قابل توجه به اين نكته ميكند. اينكه زماني اشتياق بسياري به سينماي آمريكا در فرانسه ديده ميشد. فيلمسازان بسياري چون ژان پير ملويل، ژان لوك گدار، فرانسوا تروفو و بسياري ديگر به سينماي آمريكا همچون منبعي عظيم از ايدهها و مضمونها رجوع ميكردند. اين ناقدان و تماشاگران فرانسوي بودند كه ژانر نوار را كشف كردند و اهميتش را يادآور شدند، تئوري مولف را پيشنهاد كردند و اهميت فيلمسازان بسياري از آلفرد هيچكاك گرفته تا هاوارد هاكس و از نيكلاس ري تا رابرت آلدريج را به عنوان هنرمند و نه صرفا مجريان نظام استوديويي مطرح كردند. ولي با اين همه هيچگاه سابقه نداشت تا فيلمسازي فرانسوي دست به بازسازي فيلمي آمريكايي بزند. بيشتر اين هاليوود بود كه آثار قابل توجه و موفق اروپايي را، و عمدتا با كيفيتي نازل، بازسازي ميكرد. و حالا با فيلم اوديار گويي تابويي شكسته شده است. شخصا فيلم جيمز تابوك را نديدهام ولي بر اساس خواندهها به نظر ميرسد فيلم او بيشتر فيلمي فراموش شده بوده و اوديار به سراغ آن رفته و با وجود حفظ قالب و مضمون عمدهي اصلي تغييراتي فراوان در جزئيات داده و آن را كاملا شخصي كرده است.
ضربه اي كه قلبم از آن جان سالم به در برد فيلمي زنده و پر طراوت است. مثل هر فيلم خوب ديگري سرشار از جزئيات و ظرافتها است. مثل رابطه اي كه به تدريج بين توماس و ميائو لين معلم پيانوي چيني زبان او شكل ميگيرد. دختري كه زبان فرانسه نمي داند و تنها چند كلمه انگليسي بلد است. رابطه هاي فرعي همه جذابند. مثل رابطهي توماس با فابريك، رئيس/ همكارش و بعدتر رابطهي عاشقانهاي كه بين توماس و الين زن فابريك شكل مي گيرد يا نحوهي برخورد توماس با كريس، دوست دختر پدرش. توماس در ابتدا برخورد بدي با او ميكند و او را فاحشه ميخواند مدتي بعد كه پدرش در دردسر ميافتد، حاضر ميشود به كريس پول دهد تا با پدرش زندگي كند و از او مراقبت كند!
فيلم اوديار، و به احتمال بسيار دور از نسخه اصلي آمريكايياش، وارث نشانه هاي دلپذير سينماي فرانسه است. مثل ايجازي كه همه جا احساس ميشود چه در ديالوگها، چه در دادن اطلاعات و چه در قطعها. فيلم به اين دليل بسيار به تدوين متكي است. اوديار هر صحنه را تا آنجا ادامه ميدهد كه جوهرهاش در ذهن تماشاگر شكل بگيرد. از استراتژي ابهام، سنت آشناي سينماي اروپا، هم به گونهاي موضعي استفاده ميكند. فيلم بعضي رابطهها و شخصيتهاي فرعي را بي نتيجه رها ميكند. نميفهميم كه رابطه توماس و الين چگونه پايان يافت، چه بر سر كريس آمد. توماس چگونه از گروه تبهكارش جدا شد. فيلم فقط مسير اصلي كه براي روايت برگزيده را تا انتها ادامه ميدهد. و حضور طنزي ظريف كه در رابطهها و ديالوگها حضور دارد به فيلم طراوتي دلپذير ميدهد. نميتوان به ضربه اي كه قلبم از آن جان سالم به در برد فكر كرد و از تجسم فوق العادهاي كه رومن دوريس به نقش توماس بخشيده غافل بود. رومن دوريس با آن سيماي سرد و چشمان گويايش و با حركات دستش جلوهاي به فيلم داده كه شايد بخش مهمي از طراوت فيلم هم از آن است.
و مضمون. فيلم درباره امكان رستگاري است و نقش تقدير در اين رستگاري. برخوردي اتفاقي جرقهاي ميشود براي رهايي توماس از جهان تاريك پيرامونش. ولي گريز از واقعيت جهان تاريك ساده نيست حتي وقتي انگيزهاي شديد براي اين گريز باشد مثل بلايي كه بر سر توماس در شب آزمون نوازندگي پيش ميآيد. با اين همه فيلم بسيار اميدوار است هر چند كه نماي پاياني فيلم، قامت درهم ريخته توماس با لباسهاي كثيف و خون آلودش نشسته در تالار موسيقي و در احاطهي نواي پيانوي باشكوه ميائو لين ، به يادمان ميآورد كه رهايي از گذشته آنقدرها هم آسان نيست.
پي نوشت :
من نسخهاي از فيلم را ديدم كه، در قسمتي جدا، شامل سكانسهاي حذف شده در تدوين نيز بود. اين سكانسها نشان ميدهند كه اوديار چگونه جسورانه در مرحله تدوين از بسياري از ايدهها صرفنظر كرده و به فيلم شكل موجز كنوني را داده، از جمله چندين سكانس كه بين توماس و كريس (با بازي امانوئل دِووس) ميگذشت. امانوئل دِووس بازيگر نقش اول فيلم پيشين و قابل توجه اوديار، لبهايم را بخوان، است كه حضوري قابل توجه در آن فيلم داشت و با حذف اكثر سكانسهاي مربوط به كريس در مرحله تدوين حضورش در فيلم اخير به دو سكانس محدود شد.
وحید خان
پاسخحذفیادداشتت را برفیلم خواندم .متاسفنه فیلم را هنوز ندیده
ام.فیلم ارجاعی را نیز به طیق اولی ندیده ام.اما بن عقیده ات در مورد سینمای فرانسه موافقم.این سینما از مصالح دم دست زندگی مضامینی ی افریندو با تاکید روی جزئیات و بدور از حرکات محیر العقول هنی می افریند ماندگار.چند نمونه از فیلم های فرانسه را که دیده ام این نظر را تایید می کند.ه
ابولحسن
وب لاگ شما هم این طور که پیداست از آن درست و حسابی هاست
پاسخحذفوحيد جان ممنونم
پاسخحذفاز خواندن وبلاگت لذت فراوان مي برم
در صورت امكان فيلم را به من هم بده
سلام...
پاسخحذفوحید عزیز
پاسخحذفمطلب ات را خواندم و چون همیشه لذت بردم به امید آنکه شاید در آینده فرصتی پیش آید تا فیلمهایی که در مورد آنها می نویسی را ببینم
بلاخره دیدم
پاسخحذفagha vahid weblagetun fogholadast.
پاسخحذفomidvaram hamchenan pabarja bemune.